دیوار نوشت های آلاء


فقط تو خبر داری

فقط تو میدونی توی این دل چی میگذره😢

من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم...

عادت کردم هر بلایی سرم میاد بگم راضی ام به رضایتت

کاشکی رضایتت به ارامش دلم باشه

تو رو کریم خوندم توقع کرم دارم ازت....


پ ن:مرسی از دوست خوبم بابت قالب زیباش که بهم هدیه داد😍

حضور این مهربونا دلگرمم میکنه به بیان ..


آرامش واقعی

دل بستم به خوشی های الکی.

دنبال ارمش رفتم

قدم اول باشگاه

و ارامش بخش ترین رشته ورزشی یوگا

دکتر برام قرص های ارامش بخش مینویسه

بهم پیشنهاد پیاده روی میده

روانشناسی برای ارامشم موسیقی تجویز میکنه....

دوستی سخنرانی های دکتر انوشه رو میفرسته

یکی سی دی های دکتر فرهنگ و بهم میرسونه

یکی برام مطلب مینویسه ،خودم مطلب مینویسم

یه زمانی وبلاگ نویسی بهم ارامش میداد 

حتی فکر میکردم اگر عاشق بشم و ازدواج کنم قطعا به آرامشی ابدی خواهمـ رسید در کنار یار...

اما نه!

همه راه ها رو امتحان کردم

همه اینها مثل استامینفون میمونن برای دندونی که به عصب رسیده و دردش به مغزت رسیده...

شاید یک لحظه ارومت کنه اما ارامشش دائمی نیست

من دنبال ارامش دائمی ام ...

باید به سرچشمه ارامش وصل بشم باید به دریا وصل بشم

با تمام وجود به این رسیدم که از هیچکدوم از اینها آرامشی به من نمیرسه 

مثل همون مسکنن ...

گاهی برای رسیدن به ارامش باید رفت باید دل کند باید دور شد...

اهل دلی برام زیارت تجویز کرد تا وصل بشم به دریا

تا وساطتت کنه وصل بشم به دریای بیـکران

خدایا آغوشت و باز کن

دلم برای طعم آرام آغوشت تنگ شده....

بهم گفت زیاد استغفار کن بذار دلت باز بشه....

به اندازه تمام ذرات این هستی استغفرالله...


خودت را در میان صحنه محشر تصور کن

دیشب خیلی غصه دار بودم که شب اول فاطمیه رو از دست دادم 

صبح دوستم شعری که همسرش سرودِ بود برام فرستاد، روضه ای بپا شد تو وجودم...

خیلی لذت بردم خودم، گفتم شما هم لذت ببرید

دنیا به شاعران بدهکار است!


خودت را در میان صحنه محشر تصور کن

خودت را بی کس و بی یارو بی یاور تصور کن


خودت را در میان شعله ها در موجی از آتش

خودت را در میان دود و خاکستر تصور کن


تصور کن خودت را در میان کوچه ی تنگی

و در آن کودکی را پیش یک مادر تصور کن


و بعدش مادری را که گرفته دست کودک را

و آنها را میان خیل یک لشکر تصور کن


و در ذهنت تجسم کن 40 نامرد جنگی را

که صف بستند پشت خانه حیدر، تصور کن-


40 نامرد جنگی و رخ ناموس پیغمبر

خودت تا انتهای قصه را دیگر تصور کن


بیا و بعد از این مثل علی فردای زینب را

تو از امروز با ساقی بی کوثر تصور کن


و این یعنی به یاد آور دوباره بیت اول را

خودت را در میان صحنه محشر تصور کن


بیا یک بار در عمرت فقط یک بار در عمرت

تمام نخل ها را در سرت بی سر تصور کن


تصور کن تو هم در گودی مقتل زمین خوردی

و حالا شمر را با چکمه اش بهتر تصور کن


بیا من بعد قاسم را علی اکبر تصور کن

بیا من بعد اکبر را علی اصغر تصور کن

......       ......      ......      ......

بماند داستان شام و مهمانی و بزم می

خودت تا انتهای قصه را دیگر تصور کن


#محمود_یوسفی


#فاطمیه  #مادر  #کوچه #دلتنگی #عاشقانه #اللهم‌العن‌الجبت‌والطاغوت



همسر شهید حججی

خبر ازدواج همسر شهید حججی پخش شد

عده ای جبهه گرفتن 

اولش شاید یه لحظه جا خوردم گفتم عههههه چرا؟!(تو دلم گفتم)

بعد که منطقی تر فکر کردم تبریک گفتم بهش که این تابو ازدواج همسرهای شهدا رو شکست

قطعا ایشون که الگو هستن باید این تابو رو میشکستن

دمشون گرم به این جرات و فهیم بودنشون ،دم خانواده شهید گرم چه نامه قشنگی نوشتن پدر مادر شهید

چرا نباید همسرهای شهدا ازدواج کنند؟؟؟؟

یک شهید شاخص مثل حججی نازنین دوسه روزی خانواده هاشون و دعوت میکنن تلوزیون و بعد همه فراموش میکنن

و باید بمونن و بسوزن و بچه هاشون و بزرگ کنن...

و همون فرزند فردا بخواد ازدوج کنه به سختی میفته که مادری که بیست سی سال بخاطر بچه تنها موند حالا این بچه اگه ازدواج کنه بره نامردیِ خیلی هاشون بخاطر مادرشون ازدواج نمیکنن

و یا با مادرشون زندگی میکنن و این مشکلات هست...

فرض کنیم خانم ها هم به جبهه نیرفتن و شهید میشدن 

ایا باز هم میگفتیم شوهرهاشون حق ازدواج مجدد ندارن!!!

از صمیم قلب خوشحالم برای این تابو شکنی



دخترای نوجوون

  مشهد که بودم بچه ها ثبت نام کردن اعتکاف مسجد گوهرشاد

خیلی دلم میخواست معتکف باشم ولی خلوص نداشتم و از طرفی میترسیدم اسمم دربیاد و غرور بگیرتم و فکر کنم خیلی بنده خوبی ام که لیاقت داشتم معتکف مسجد گوهرشاد باشم

خردم و در قد و قوارش ندونستم جواب های قرعه کشی اومد هیچکدوم از بچه های خوابگاه ما اسمشون در نیومد منم از صبح دنبال مساجدی بودم که اعتکاف داشتن از سازمان تبلیغات شماره چندتا مسجد و گرفتم و زنگ زدم نماز مغرب بود به اخلین شماره زنگ زدم گفت ما بالای ۱۸سال تبت نام نمیکنیم خواهش و التماس که خانم من میرم یه گوشه کاری به کسی ندارم و این اخرین شماره ایِ که گرفتم من اینجا مهمانم و محصلم و اینها خلاصه راضی شدن

ادرس دادن و راهی شدیم خوابگاه ما سمت شهرداری مشهد بود منم شبِ روز پدر با اتوبوس های واحد راهی شدم به جایی که بلد نبودم😂😂خیابونا شلوغ خلاصه که وارد شدم فضا به شدت معنوی

پله داشت تا رفتن به داخل مسجد یه وروی خیلی خوشگل روی پله ها خصلت های بد و نوشته بودن که پا میذاشتی و میرفتی داخل مثل غرور و دروغ و بدخلقی

یه مدیر مدرسه خوش ذوقی یه مسجدی و هماهنگ کرده بود برای اعتکاف و همه هم دخترهای نوجوون بودن چه دخترهای گل و گلابی و سخنران های مختلف و دعوت کرده بود

اون سال بهترین اعتکاف مشهد بود اون مسجد

من با مسولای اونجا ارتباط برقرار کردم و با بچه ها رفیق شده بودم 

خلاصه که روز دوم اعتماد کردن و گفتن با بچه ها ارتباطت و نزدیک تر کن و براشون صحبت کن

نمیدونستم از چی بگم!!!

روز دختر یه مراسمی بودیم که یه دکتری اومد برامون صحبت کرد شصت دیقه سخنرانی بود ضبط کرده بودم هدفون و گذاشتم و نکته برداری کردم و اون شب با بچه ها حرف زدیم یه حلقه ده بیست نفره بود کم کم بچه ها دورمون جمع شدن 

راجب ارزش وجودمون حرف زدیم

سعی داشتم بفهمونم بهشون که ارزششون خیلی بالاست

اگه دخترا ارزش خودشون و بدونن و خودم اگر ارزش خودم و میدونستم قطعا هیچوقت با هیچ پسری دوست نمیشدم

از همون شب بچه ها تک تک میومدن پیشم و باهام صحبت میکردن و از مشکلاتشون میگفتن

 اون شب برای تک تکشون دعا کردم

چیزی که هنوز بعد از گذشت شش سال ناراحتم میکنه دوتا خواهر دوقلو بودن که جفتشون با پسر عموشون دوست بودن 

و پسرعموشون هم بهشون ت.ج.ا.و.ز کرده بود 

و اینهارو تهدید میکرده که به باباتون میگم و اینها به خواسته هاش تن میدادن😢

و اینکه هر خواهر تنها اومد سراغم و جفتشون عاشق پسرعموِ بودن

من نمیدونستم باید چی بگم چطور به یه دختر چهارده سالِ بگم این راهی که رفتی خیلی خطاست چطور بهش بگم این همه خاطره تلخ و پاک کنه راهنمایی کردم و گفتم این کار خطاست گفتم اون پسرعمو هیچوقت نمیاد با شما ازدواج کنه 

جفتشون امید داشتن باهاش ازدواج کنن

از نظرشون کسی که انقدر بهشون نزدیک شده حتما عاشقشونِ

اون شب سه چهار تا از این مورد ها بهم مراجعه شد

وقتی کلیپ اون دختر سیرجانی پخش شد و یه عده گفتن دروغِ من یاد اون حرف ها افتادم

وضعیت نوجوون هامون خیلی وخیم تر از اینهاست

کاش یکم بیشتر مراقبشون باشیم


پ ن:تصمیم دارم به پایگاه محل سر بزنم و مربی حلقه بشم به شدت پایگاه گریزم و هنوز کارت عادی هم ندارم!

چندباری فرمانده ازم خواهش کرده برم و حلقه بذارم خدایا کمک کن...

میتونم دوست خوبی باشم برای نوجوونها !باید احساس تکلیف کرد در مقابلشون




خدا بد نده

هرکس میگه خدا بد نده

با یه حالت ریلکسی میگم خدا هیچوقت بد نمیده!

از اولین روز مریضیم مواظب زبونم بودم به خدا حرفی نزنم

و هر وقت خواستم بگم خدایا چرا من ؟؟؟

لب دوختم و گفتم تو نه !!!پس کی؟؟؟

به عزیزترینام فکر کردم گفتم حاضر نیستم خار تو پای کسی بره 

و سکوت کردم ازش نپرسیدم چرا من

اون روز وقتی جواب کولونوسکوپی و فرستادم برای مریم تا خواهرش ببینه گفت آلا کرون شدی

همونجا زجه زدم ،زدم تو سرم فریاد زدم...

دیگه طاقت نیاوردم گفتم خدا خیلی بی انصافه 

از اون روز همش از خدا خجالت میکشم و روزی هزار بار میگم غلط کردم بهت اونجوری گفتم

قدیما میگفتم 

یا رب مرا مبخش عذاب کن       بخشایش تو مرا جسور کرد


الان دیگه جرات ندارم بگم مدام میگم

 ببخش ....برای هر گنه استغفرالله

فقط با تو حالم خوبه خدا...

بمون برای تک تک لحظه هام


دل دریایی

از عید قربان درگیر بیماریم بودم

روز تاسوعا بود که خانواده کم کم فهمیدن 

گفتم قراره جواب پاتولوژیم بعد عاشورا بیاد

 سابقه سرطان روده تو اقوام هست و تازه یه دختر جوون بخاطر مشکل روده فوت کرده بود یه اضطرابی تو خانواده بود

امیرعلی که عاشقِ منِ منم عاشقشم

شب اومد و گفت عمه راستِ بچه ها میگن تو ،تو،چشماش پر شد و بغلش کردم گفتم نه عمه راست نیست

گفت عمه من فردا از امام حسین شِفات و میگیرم گفتم امیرم تو دعا کنی محالِ امام حسین نشنوه

چندسالی بود دنبال دسته عزا نمیرفتم میگفتم جای خانم ها نیست 

به یاد کاروان کربلا ،عاشورا راهی شدم 

امیرعلی زنجیر میزدو اشک میریخت و پابرهنه راه میرفت نمیدونم به خدا چی میگفت

میدونم،

وسطای دسته بود دیدم دوستاشم پشت سرش با پای برهنه...

غروب که اومدیم خونه گفتم امیرعلی کی گفته بود پا برهنه بری گفت هیچکس

گفتم چرا اینکار و کردی گفت عمه شنیدم بچه های امام حسین و رو خارها پپا برهنه بردن

منم بخاطر اونا اینطوری رفتم 

عمه فقط برای تو دعا کردما بغلم کرد و نذاشت اشکاش و ببینم

فقط رو به اسمون گفتم خدایا به دل پاک این بچه ها نگاه کن

شلوار کرم امیرمِ



تقلب

یه پزشکی میره پیش اقای بهجت و میگه من تقلب کردم موقع تحصیل

آیت الله بهجت میگن کاری که کردی حرام بوده مدرکی که با تقلب گرفتی حرام بوده پولی که از این مدرک در بیاری حرامِ

و اون پزشک میره مسافرکشی میکنه

این مثال همیشه تو ذهن من بود تو دوران تحصیل

و تقلب و یجور دزدی میدونستم نه زرنگی!

کنکور هنر داشتم محل برگزاری کنکور سالن هملیش دانشگاه بود فضا خیلی صمیمی بود دختری که کنارم نشسته بود دانشجوی ارشد ریاضی محض بود از دانشگاه شریف تا قبل از اینکه سوال هارو بدن باهم حرف زدیم و گفت مطمئنِ رتبه تک رقمی میاره و گفت میتونم از برگش نکاه کنم جواب هارو تو برگه سوال اول میزد بعد وارد پاسخنامه میکرد با اینکه گزینه هامون فرق داشت الف ب ج دال هامون جابجا بود اما میدیدم چی زده 

هی چشمم میخورد به برگش اما جلوی خودم و گرفتم

گفتم تو راضی ای باید همه بچه هایی که کنکور هنر دارن و راضی کنم کل جلسه تو جنگ با خودم بودم،اون موقع هیچ تقیدی هم نداشتم ،کار انسانی ای نمیدیدم

تا جایی که زیادی داشتم وسوسه میشدم رفتم و برگم و دادم بیخیال شدم

زمان تحصیلات بعد از دیپلم (هیچوقت از بعد دیپلمم هیچی نگفتم )

یادم سر امتحان های ترم مراقبا طوری رفتار میکردن که بچه ها تقلب کنن 

رفتم و به مسول اموزش گفتم این کارشون ستمِ و دارن یه مشت دزد پرورش میدن و حق کسایی گه درس خوندن و ضایع میکنن

تو جواب گفت چون خودت نمیتونی تقلب کنی اینهارو میگی!!!!!

متقلب بودن از محاسن به حساب میاد؟!!!نمیدونستیم

و وقتی بازرس اومد سر جلسه امتحان وقتی از کلاس ما رفتن هیچ مراقبی نداشتیم و همه مشغول تقلب

من صدام و گرفتم رو سرم گفتم اینجا حموم زنونست یا جلسه امتحان که بازرس اومد تو اتاق

و معاون اموزش یه چشم غره رفت...

مسول اموزش هم استاد یه درسی بود فردای اون روز امتحان یاشتم ا تمام تلاشم و کردم و خودم و کشتم 

نمرم و کم داد عقده ای!!!!

بعد به من که جلوی تقلب ها ایستادم بخاطر خودشون انگ عقده ای بودن زدن

تقلب واقعا دزدیِ

دوستم که دانشجوی ارشد حقوقِ هرشب کلی باهام حرف میزنه و میگه بچه های دانشگاشون تقلب میکنن و حرف میزنن تمرکز این طفلی ام ازش میگیرن و حقش و ضایع میکنن

گریه میکنه و میگه بخدا من راضی نیستم وقتی هم بهشون میگه تقلب نکنید میگن عرضه داری توهم تقلب کن😐😐


کاش یکم خدا ترس تر بودیم


میترسم

من از قوی بودن میترسم!

از آن جنس قوی بودن ها که در ذهن اتفاق نمی‌افتد… 

که فقط تظاهر است، نمایش قدرت است…

از آن ها که وقتی کسی غمی دارد، سکوت می‌کند، معمولی رفتار می‌کند، لبخند می‌زند تا به همه نشان دهد که محکم است 

اما در حقیقت آنقدر به گذشته فکر می‌کند که امیدهایش زیر خروارها حسرت دفن می‌شوند، و احساس زنده بودن را از خودش می‌گیرد …

قوی بودن، خودسانسوری نیست 

سکوت نیست…

گریه کن !

فریاد بزن 

به در و دیوار مشت بکوب 

دلت را خالی کن

اما بعدش روی پاهایت بایست و خودت را جمع و جور کن…

اما بعدش…

به بعدش فکر کن!


پ ن:من از دوشنبه میترسم خدا😢


بیماری گرانفروش

ییماری گرانفروش!

به تو می اندیشم همراه این سالهایم!

به تو بیماریِ #وفا دارم.

دوسال است بامنی، همه جا، هنگام غذا پختن/خوردن، خرید، در مهمانی ها، سر تمرین موزیک، در راه، در راز و نیازهایم، در خوابم، #ریلکسیشن های کوتاهِ تویِ دستشویی، در دفتر #خاطراتم، حتی در #ذهن #دوستان و خانواده‌ام.

حتی وقتی حواسم پرت میشود، می‌فهمی، توجه‌ام راجلب می‌کنی و اصلا کوتاه نمی‌آیی.

قُلابت خوب جایی گیر کرده!

لَج میکنی، من در تلاشم بالا #بکِشم و تو پایین می‌کشی وزنم را،

مراقبم از کم خونی به #کُما نروم، تو هوشمندانه حواست هست که خونم همین پایین پایین‌ها بماند. من ولوُم درد را، با هزار زحمت کم میکنم، تو، نمیدانم چطور، سریع زیادش میکنی...

#داستان طولانیست و تو انگار قویتری... دیگر #احساس میکنم نَکند تو اصلا ناخوانده نیستی!؟، شاید نباید باتو جنگید، خودی هستی، یعنی بودی.

با خود فکر می‌کنم، شاید آمدی چیزی بگویی، مثل همه بیماری‌ها، شاید آمده‌ای برایم #پرده برداری، از کار هایی که هنوز خوب بلد نیستم، #قابلیت هایی که هنوز ندارم، لِم هایی که باید بیاموزم. گویا من هم، علیرغم باور خودم، خیلی گیرایی خوبی ندارم و گویا تو هم #معلم بی‌خیال نَشویی هستی، چرا که هنوز #سایه ات مُستدام بالای سرمان است...

ولی خب مطمعنا #گرانفروشی، عجیبی! فقط با #خون و #درد معامله میکنی.

به هر روی، ناراضی نیستم از بودنت. بی دلیل نمی آیی!

باش، گرانفروش، #آموختن و #رشد کردن را دوست دارم.


متن از تماشاگر

http://yektamashagar.com/


پستش و که تو اینستا دیدم کلی باهاش اشک ریختم😢

درد مشترک بود پیامش و با گوشت و استخونم درک کردم

پسر مبتلا به کولیت که قلم خیلی قشنگی هم داره صفحاتش و تو اینستا و تلگرام و گوگل میتونید دنبال کنید


تاول

و تو چه میدانی تاول چیست؟!

این شبا فکر و ذکرم پیش جانباز های شیمیاییِ

دلم میخواد برم و بهشون بگم الهی برای تک تک تاول هاتون من بمیرم😭

صورتم شدیدا خارش داره میترسم متورم شه دست نمیزنم الان لمس کردم متوجه تاول ها شدم هنوز جرات نکردم برم جلوی آینه...

یاد حرف دکتر میفتم این مریضی پوست و مو و کلیه و کبدت و از کار میندازه...روی اعصابت به شدت تاثیر داره....

از کبد و کلیه هام خبر ندارم اما پوست و مو و اعصابم از کار افتاده

خدایا......تحمل ندارم دیگه

باید هرچه سریع تر برم تیکه برداری اوضاع خیلی خرابه 

میترسم خدا میترسم از اینکه بگن زخم تمام دستگاه گوارشم و گرفته

نذار بگیره نذار😭😢


آشششش🍲

 میدونید اسم آشپزخونه از کجا اومده؟؟؟

قدیم ها بیشتر غذاها آش بود و تو ایران تنوع آش بسیار زیادِ

و بسیار مقویِ😍😍😍😍مامانم این و زیاد میگه منم یاد گرفتم

خلاصه که اسم آشپزخونه از اینجا گرفته شده حتی دهخدا نمیدونسته اما شما از من بپذیرید

چرا نگفتن برنج پزخونه یا املت پز خونه یا آبگوشت پز خونه حتی ساندویچ پز خونه

پس آش پز خونه جاییِ که توش باس آش پخت نه فست فود و املت و غذاهای یه دیقه ای

 تصمیم داشتم امروز آش بپزم از دیروز سرگرم بودم

به پاک کردن و گرفتن نفخ حبوبات هر یک ساعت بهشون سر میزدم و اب میگرفتمش

اخر شب هم حبوبات و پختم و صبح رفتم سبزی گرفتم و شستم و خرد کردم و سیرداغ و پیاز داغ و مشغول شدم حسابی

آش هم نمیشه برای دونفر بار گذاشت هرکار کنی زیاد میاد زنگ زدم ابجی هارو دعوت کردم مامانینا رو دعوت کردم گفتم بیاین دور هم یه آش بزنیم اون ها هم قبول کردن و دور هم جمع شدیم و کیف کردیم

خلاصه که مواظب این میراث گرانبها باشیم و نذاریم به خاطره ها بپیونده 

نذاریم نسل اینده به اش پز خونه بگم پیتزا پز خونه


پ ن:فرصت نشد از آش خودم عکس بگیرم این تصویر و گذاشتم حق مطلب ادا بشه


مرور خاطرات بامزه

 همسایه دیوار به دیوار ما تو حیاطشون یه درخت انجیر دارن که فکر میکنم سی چهل سالیش باشه

 خیلی هم بار میده هرسال و انجیرهاشم بی نظیره

محلِ ما یه محلِ قدیمیِ کلی خاطرات مشترک داریم باهم

و مثل یک خانواده ایم 

همسایه عزیز من و همیشه میفرستاد بالای درخت تا انجیر بچینم و مربای انجیر درست کنه

من از مربای انجیر بدم میاد😐

این خانم دوتا بچه داره و چهارتا نوه

یادمه وقتی بالای درخت بودم یکی دیگه از همسایه ها پرسید چرا بچه های خودت نمیرن بچینن؟؟؟


گفت اخه میترسم بیفتن طوریشون بشه😐😐😐😐


من بدل کارم مگه مادر من؟!!!!!!!!!!!!

دلم میخواست خودم و از اون بالا پرت کنم پایین...

یادمِ از سال بعدش دیگه نرفتم بالای درخت انجیرا موندن رو درخت خشک شدن😔😭

البته شاید چون دیگه ۲۰سالمم شده بود و کاملا به کوچه اشراف داشت هم یکم حیا کردم😂😂😂


ببخشید یکی دو روزی خوب نبودم پست غمگین گذاشتم و خاطرتون و مکدر کردم 


خدایا شکرِ بیجا

یادمه تو اوج بیماری تو روزای بی دارویی 

روزایی که تشخیص اولیه پزشک ها سرطان بود

وقتی گفتن بیماری درمان نداره

یکی که شاهد این روزا بود تو چشمام نگاه کرد و گفت واااای خدایا شکرت

یعنی خداروشکر که تو اینطور شدی و خطر از بیخ گوش من گذشت و دامن من و نگرفت

خودم شاید اینجا به بچه ها گفتم خداروشکر کتید بخاطر سلامتی

ولی هیچوقت تو چشمای کسی که داره زجر میکشه خداروشکر نکنید 

تو دلتون از خدا تشکر کنید خدا میشنوه

تو نمیدونی تو دل اون طرف چه جنگی به پاست با خودش و خدای خودش...

لزومی نداره طرف و اتیش بزنید شاید اتیشش افتاد تو دامن خودتون و یه روز دچارش شدید

بخاطر خودتونم شده این کار و نکنید.

خداهم راضی نیست بخدا

پ پ:بیماریم برگشته به روزهای اول و شاید بدتر میترسم میترسم برم و بگن کرون شدم

از حلقم تا انتهای رودم زخم شده باشه تمام دستگاه گوارشم میجوشه

از حلق سوزش دارم

معنی جیگرم داره اتیش میگیره رو میفهمم

دارم اتیش میگیرم😭

وسط،این دردای شبانه یاد خدایا شکر اون بنده خداهم افتادم بیشتر سوختم

ولی من میگم خدایا شکرت که عزیزام تنشون سالمِ و الان راحت خوابیدن

امشب بیشتر از همه شب های عمرم صدات میکنم

میترسم😢


صبح نوشت:همه دردها برای شبِ این نوشتن ها کمک میکنه به خودم تا از ترس ها و اضطراب هام بنویسم و صبح بخونم و بگم نگران نباش

خدا بزرگِ آلاء نگران نباش.


میشه دعام کنید

یا ارحم الراحمین

میشه دعام کنید...

خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود....

اخر ماه دوباره باید برم تیکه برداری خیلی عذاب آوره

دعا کنید دیگه زخمی تو روده هام نباشه دعا کنید دکتر بگه معجزه شده

دعا کنید خوابم تعبیر بشه

دعا کنید امام حسین نگام کنه

دعا کنید گناهام آمرزیده بشه 

برام دعا کنید


پس از بی حوصلگی (ادامه پست قبل)

بسم الله النور

بعد از اون پستی که اینجا نوشتم زنگ زدم بع رفیق شفیق که دعوتش کنم له یه ناهار دونفرِ

گوشیش خاموش بود 

گفتم لابد امروز میخواد استراحت کنه

که نیم ساعت بعد زنگ زد و گفتم کجایی

گفت خونه 

گفتم برنامت چیه؟

گفت میخواستم بیام پیش تو بعدش بریم گلزار شهدا

گفتم اتفاقا منم میخواستم دعوتت کنم بعد بگم غروب بریم گلزار شهدا

تا این حد دلامون بهم وصلِ

رفتم تو آشپزخونه و مشغول کار شدم

دم نوش هارو چیدم و گفتم دم نوشش با من نباتشم با تو😂😂😂😩(یه عصر خوب ماکان بند)

با عشق پریدم تو اشپزخونه ،من از اونام که وقتی وارد آشپزخونه میشم غصه هام و پشت اپن میذارم و وارد میشم😜

بقول اقای سر به هوا وقتی حالم بده با اشپزی حالم خوب میشه😅

بچه هاااااااا 

تهش میدونید چی شد؟؟؟؟؟؟؟

رفتم حیاط دیدم داره برف میاد*_*

خداجون میدونستی عاشقتم


هوای حوصله طوفانیست

مدیر یه گروه بزرگ بودم البته تو تلگرام😂

اعضا همش ازم تشکر میکردن و دعام میکردن

دیشب دلم خواست حذفش کنم☺☺

حذفش کردم 

اینستا اکثر پستام و ارشیو کردم و قفلش کردم و خواست دیلت اکانت کنم نکردم

چون تو فکر تجاری کردنِ پیجمم

دوتا عکس از خودم بذارم فالوورهام به تعداد دلخواه میرسن اما ما از اوناش نیستیم 

از صبح بیدار شدم اومدم اینجا هرچی وبلاگ به روز بود خوندم

دوستای قدیمم و پیدا کردم 

اینجا هم تموم شد

کلاس هم ندارم باشگاه هم ندارم

جایی برای رفتن ندارم

باس چیکار کنم واقعا😫😫

رفتم اتاق خواب و مرتب کنم که برقارفت ظلمات همه جارو گرفت اومدم کنار بخاری دراز کش پست بذارم😂

انقدر حرفبرای نوشتن دارم

دلم میخواد بنویسم چرا راجب افراد معلول انقدر طرز فکر غلطی داریم 

دلم میخواد بنویسم چرا راجب زن های بی سرپرست انقدر ذهنامون کثیفِ

دلم میخواد بنویسم خواستگار کم شنوا داشتم ولی نذاشتن...

دلم میخواد بنویسم بهنام که دیروز راجبش نوشتم دوسال مخ من و خورد که عاشقمِ منم خواستگارام و رد کردم و تهش مادرش با یه درخواست بی شرمانه همه چی و تموم کرد

دلم میخواد بنویسم چطور تو محل آبروم رفت و جرات نمیکردم از خونه در بیام

دلم میخواد بنویسم چطور با همسرم اشنا شدم

ولی حوصله ندارم☺


دلم فقط با تو آروم میشه

دلم میخواد این دل خسته و شکسته رو بردارم ببرم یه گوشه تا اروم شه برش گردونم

تنها جایی که تصورش هم آرومم میکنه فقط یکجاست...

حرم 

شب

صحن انقلاب...

وقتی تو باشگاه استاد میگه چشمات و ببند و تو یه دشت قدم بزن من تو حیاط صحن انقلاب قدم میزنم ....

آخ که چه لذتی داره...


مدام این آهنگ و زمزمه میکنم زیر لب

میشه نگام کنــــــــــــــــی راحت شه زندگیم....

دلم یک بلیط مشهد میخواهد ترجیحا بی برگشت....




شهید

مثل همه ادم های کره زمین عاشق گل نرگس هستم


و امسال نشده بود گل نرگس بگیرم و عطرش و استشمام کنم


دلم عجیب بوی عطرش و میخواست


سه شنبه بود و همسر میخواست بره مزار شهدا 


دلم گرفته بود از خونه نشینی و کلی کار داشتم گفتم منم میام...


گفت باید یه ربعِ اماده بشی 


پنج دیقه ای اماده شدم و راهی شدیم


نیم ساعت تا خونه فاصله داشت


وار که شدم یه ارامشی تمام وجودم وگرفت

گل های مزار شهید رو هم داشتن عوض میکردن و یه دست گل نرگس به من رسید...


شهدا هیچوقتِ هیچوقت هیچکس و دست خالی از در خونشون نروندن...


پری شب هم خواب ابراهیم هادی و دیدم ...


شور و اشتیاقش هنوز تو کل وجودم هست...

این عکس نوشته هم کاملا دلی نوشته شد با همونـ دست گل بهشتی....

شهدا را یاد کنیم ولو با یک صلوات...



منتظر



روزگارمان سخت می گذرد!

سخت تر از سال گذشته،

   سخت تر از ماه گذشته، 

    سخت تر از روز گذشته.....


▫️شبیه یک درد همگانی، همه هر روز خسته تر از قبل می شوند!

اقتصادی که نابود شده

اخلاقی که به سقوط رسیده

محبتی که ذخیره اش ته کشیـده

و سلامتیِ روح و تَنِ مردم، که پرپر شده!


▫️چند روزیست دوره افتاده ام و به هرکه میرسم، این سؤال را تکرار میکنم؛

بنظرِ تو، آخرِ این اوضاعِ نابسامان چه می شود؟

و در لابلای تمامِ پاسخ ها، یک درد مشترک، موج می زند؛ #ناامیدی


ما از همه نااُمیــد شده ایم!

از همه ی انسان های دور و برمان!

و امروز یقین داریم، قیچیِ هیچ آرایشگری، نمی تواند، چهره ی نابسمان دنیا را، زیبا کند.


مگر همین را نمی خواسته ای؟

ما روی قولِ تو حساب کرده ایـــــم!


✍ امضاء؛ مُنْتَــــظِر


پ ن:تصویر هم متعلق به خودمان است طبق معمول

کپی برداری حلال به شرط صلوات و دعای فرج


به قلبم معذرت خواهی بسیاری بدهکارم
بخاطر تمام روزهایی که
گرفت،شکست،تنگ شد
و کاری از من بر نمی آمد!
من و ببخش من
Designed By Erfan Powered by Bayan