دیوار نوشت های آلاء


آرزویی که فکر نمیکردم برآورده بشه

شب آرزوها بود آرزو کردم برم کربلا...

حتی یه درصد فکر نمیکردم برآورده بشه آرزوم ولی خو آرزو برجوانان هیچوقت عیب نیست 

آرزوی بدی هم نکرده بودم....

گذشت و محرم اومد من از توبه ام گذشته بود تغییرات ظاهری ای کرده بودم ...

قلبنا از تمام کارهام پشیمون بودم و اون سال محرم فقط برای آمرزش گناهام اشک میریختم سالهای قبلش تیپ میزدم و میرفتم وا میستادم کنار خیابون و دسته های عزا رو تماشا میکردم و پسرا نگام میکردن شاید گاهی شماره هم میدادن تو روز عاشورا:'(

(الهی هزار مرتبه استغفرالله)

خیلی پشیمون بودم اون سال عین یه غلام بودم شرمنده و خجالت زده ...

از مهمونای امام حسین پذیرایی میکردم فقط میگفتم برای تمام اون سالها حلالم کن...

از ماه رمضون کلیه هام سنگ ساخته بود و سنگ توی حالبم گیر کرده بود یه سنگ9.9میلی

فردای عاشورا نوبت لیزر داشتم 880تومن هم هزینه بود که بازد پرداخت میکردم

بابام پول و گذاشت کنار که من شنبه برم بیمارستان برای لیزر...

شب عاشورا بود یادمه فقط حاج آقا اول منبر گفت از حر که بدتر نیستیم به حر رحم کردن این خاندان...

تا اخر مجلس دیگه گوشام هیچی نمیشنید فقط با خودم فکر میکردم که آیا از حر بدترم یا نه؟!؟!

شروع کردن عزاداری و شب عاشورا بود...مکن ای صبح طلوع مکن ای صبح طلوع

منم تو سرم میزدم و زجه میزدم میگفتم بگو بخشیدی اقا 

با پررویی گفتم اصلا مزد این چندشب کار کردنم و بده شما هیچکس و دست خالی رد نمیکنید ،شرمنده هیچکس نمیشید...

از درد کلیه دیگه نتونستم بمونم مسجد اومدم خونه همه همسایه ها خونه حاجی خدابیامرز جمع بودن برای هلیم نذری رفتم و هم زدم و اومدم خونه 

نماز صبح آبجی بیدارم کرد رکعت دوم و نتونستم سرپا بخونم نشستم حتی به سجده نتونستم برم ابجی که نگران شد نمازش و تند خوند 

گفت خوبی؟ گفتم نه

سرش و رو به اسمون کرد و  گفت تو که آخر گره رو وا میکنی پس چرا امروز و فردا میکنی

تا سرویس دوییدم که... سنگم دفع شد با خوشحالی دوییدم خونه همسایه مامان از دیشب اونجا بود پای هلیم گفتم مامان سنگم دفع شد دیگه نیاز به لیزر نیست

مامان قربون امام حسین رفت و گفت تا صبح برای سلامتیت دعا کردم ...

دوسالی میشد عاشورا از خونه درنمیومدم بیرون میشستم خونه و زیارت عاشورا رو با صدتا لعن و سلام میخوندم حسابی شرمنده بودم برای سالهایی که گذشت...

شام غریبان شد تو مسجد گقتن ثبت نام میکنیم برای کربلا همه اسم نوشتن مبابا هم اسم خودش و مامان و نوشته بود...

وقتی اومدیم خونه گفتم منم میخوام برم کربلا بابام گفت من اسم خودم و مامان و نوشتم 

برای اولین بار رو حرف بابام حرف زدم گفتم منم میخوام بیام خواهش و التماس و تو چشام میدید گفتم امام حسین پولشم داده اینم 880تومنی که قرار بود بدم به دکتر 

خود امام حسین مشکلم و حل کرد با همین پول میام کربلا

بابام اون شب چیزی نگفت تا اینکه فرداش رفتم سرخاک یه شهید که روم و زمین نمیندازه 

گفتم راضی کردن بابام با خودت بهشم قول دادم به نیابت از اون شهید برم زیارت...

شب بابا رضایت داد و خودم افتادم دنبال کارهای ثبت نام و زمینی رفتیم پابوس آقا 

جز بهترین روزهای زندگیم بود 

اگه صدتا شب آرزو هم باشه فقط آرزو میکنم برم کربلا...

کاش امسال خدا رزق مرا هم بنویسد

اربعین پای پیاده سفر کربُبَلا


رهاش کن برادر من

داداچم: آلااااااااء 

من:پول میخوای؟!

داداچ:زهرمار من دیگه ازت پول نمیگیرم حالا اگه میخوای بهم عیدی بدی قبوله

من:عیدی و تو باید بدی عشقم

داداچ:نه بی شوخی میخوام باهات حرف بزنم

من:میزنم زیر خنده دوتا کار بیشتر با من نداره یا درباره دوست دختر جدیدش میخواد حرف بزنه و بگه عاشقشه و میخواد بگیرتش من برم با مامانینا حرف بزنم 

یا میگه پول بده بهت پس میدم و هیچوقت پس نده

شروع میکنه حرفاشم میکشه :یه دخترررررررره هسسسسست خیلللی دختتررره خوبیه:/

من:رهاش کن

اون:مسخره نشو بگو چیکار کنم

من:رهاش کن

اون:میبینمش دیوونه میشم خیلی دختر خوبیه

من:رهاش کن

اون :تو خواهر منی اومدم باهات جدی حرف بزنم

من:فقط رهاش کن مواظب چشمات باش یه مدت چشمات و ببند مطمئن باش باز کنی یکی دیگه رو میبینی دلت براش میلرزه:)

چه مدل عاشق شدنه اخه:/

از من باحالتر مامانمه با چندتا دختر که حرف میزده مامانم رسیده گفته بذار با عروسم حرف بزنم گوشی و گرفته گفته ببین این داره بازیت میده خودت و از دستش نجات بده=)

نصیحت های ما تو گوش برادر نمیره راه افتادیم دوست دختراش و نصیحت کنیم=)

از همین تریبون اعلام میکنم با داداچ من رفیق نشید هر روز عاشق یکی میشه=)

خودشم پسر خوش تیپ و خوش هیکل و بامزه ایه ابروهاشم مرتب میکنه آرایشگره؛) 

ادکلن های منم میدزده تازه😂

خیلی خوش عطره عقیده داره ادکلنام خیلی مردونست و مناسب من نیست =) بفکرمه لامصب

از پله ها میام بالا ابجی برو با مامان حرف بزن دختره تا حالا با هیچ پسری نبوده 

پس حتمااااا رهاش کن برادر من 

میگم چندسالشه میگه15

میگم اون هنوز فرصت نکرده با کسی باشه!!!!!رهاش نکنی خودم دست به کار میشم مثل همیشه

لازم به ذکر است که مادر اینجانبان همیشه درحال نصیحت کردن فرزند ناصالح خود است

که ای پسر تو مگر خود ناموس نداری؟؟؟؟؟

 ناموس مردم را رها کن:| و مادر اشک ریزان میفرمان دختر مردم گناه دارن احساسات پاکشان را به لجن نکش 

حتی از شیر خود هم مایه میگذراد و ان شیری که به این نره غول داده را حرام میکند و میفرماد اگر دختری را به دوستی برگزیند از ارث هم محروم میشود

و برادر گوشش بدهکار نیست و مادرم اتمام حجت مینماید به خواستگاری دختری که به دوستی برگزیده نخواهد رفت هیچوقت از نظرش دختر بدیست :)

و برادر را نفرین مینماید که الهی هیچ دختری با وی دوست نشود.


آشنایی بابیماری من، و وظیفه شما:)

سلام دوستان یکم زیاده اما حوصله کنید بخونید:)

بیماری ای که من دچارش شدم بیماری خود ایمنیِ

شب های برره یادتونه

دشمن فرضی،رفتن با دشمن فرضی جنگ کنن مصدوم شدن😊

بیماری منم همونه دقیقا بدنم خودش برای خودش ایمنی ایجاد کرده و میزنه دیواره های رودم و متلاشی میکنه😊 همینجوری پیش بره چیزی از روده هام نمیمونه یهو دیدی یه tntزد و خلاص

حالا میخوام چی بگم بهتون؟!شما پیشگیری کنید به این روز نیفتید

سبک زندگی ما خیلی سالم بود تا اینکه من رفتم شمال، و مدام سرخ کردنی مصرف کردیم با روغن فراوون و مصرف مایعاتم کم شد و از برنج های نامرغوب پاکستانی استفاده شد 

مادرشوهرجان چون برنج ایرانی و خوب درنمیاورد و برنج پاکستانی و هندی هم که وا رفتن تو کارشون نیست ترجیح داده بود از اونها استفاده کنه!!!!پختش خوب بود نرم بود خشک نمیشد دومترم قد نداشت ولی بی تاثیر نبود قطعا

و مصرف گوشت کلا لغو شد و بجاش مصرف مرغ زیاد شد!!!خوک پرنده ها !!طبع سردی داره

مصرف دائم برنج و مصرف زیادیه بادمجون با روغن فراوون !!!!منی که متنفر بودم از بادمجون مجبورن میخوردم هفته ای 3وعده بادمجون باید میبود سر سفره

و این یکسال انقدر تغذیه من بد بود و یبوست های طولانی مدت داشتم:'( که کم کم این بلا سرم اومد) و استرس و ناراحتی الان سعی میکنم ریلکس تر باشم.....

الان که مریض شدم از روغن های شرکتی استفاده نمیکنم 

روغن افتابگردن از جایی که جلوی چشمم تخمه افتابگردون و میریزه توی دستگاه و روغنش و میگیره ..قراره روغن کنجد هم بخرم میگن برای سرخ کردن خوبه

در هفته حتما یکبار آش و داریم 

برای خودم حدالامکان از سرخ کردنی استفاده نمیکنم برای برنج یه قاشق بیشتر روغن استفاده نمیکنم خورشت هم همینطور

 گوشت شتر مرغ استفاده میکنم خیلی طعم خوبی هم داره اصلا هم چربی نداره پختش هم خوبه زود میپزه (خواصش و بخونید)

یبوست و جدی میگیرم ....

+وظیفه شما چیه؟؟؟؟؟؟

شماهم اگر هنوز سالمید قبل از اینکه به حال و روز من دچار بشید تغذیتون و درست کنید 

سرطان روده خیلی شیوع پیدا کرده 

کبد ها داغونه بخاطر مصرف نوشابه و سرخ کردنی ها 

حتما خودتون و چکاب کنید ...اگر لکه خونی تو مدفوعتون دیدید اصلا نترسید 

با ازمایش های اولیه مدفوع مشخص میشه 

سعی کنید استرس نداشته باشید و به اعصابتون مسلط باشید:)

این بدن هدیه خداست باید ازش مراقبت کنیم

سبک زندگیمون و درست کنیم تا سالم بمونیم

سوالی در خصوص روده بود در خدمتم:)

من که به این روز افتادم وظیفه داشتم بهتون بگم شما به این روز نیفتید:) شماهم وظیفه دارید رعایت کنید؛)

هیچی به اندازه سلامتی ارزش نداره واقعا

درباره هزینه این بیماری هم بگم سالی حدود سی ملیون هزینشه

پس اگر الان برای زندگی سالم هزینه کنید خیلی ارزشش بیشتر از اینه که فردا برای دارو هزینه کنید:)

منظورم از هزینه روغن سالم و ارگانیک و برنج مرغوب و اینهاست:)

بدنج جنوب هم خیلی برنج عالی ایه قیمتش هم مناسب تر از برنج های شمال عطر و طعم خیلی خوبی هم داره بهتر از برنج شمال


تولدمان چگونه گذشت به روایت تصویر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

تولد ۲۶سالگی آلاء

بیست و پنج سال از عمرمون گذشت☺

از بچگی عجله میکردم برسم به ۲۵سالگی و فکر میکردم تو این سن به همه ارزوهام میرسم

ارزوهایی که خیلی هاش در حد رویا موند☺

حالا ۲۵سالمون تموم شد فقط مشکلاتمون بیشتر شد

هی باهام قد کشید و پا به پام اومد انگار تو هر تولد خدا یه مشکل جدید گذاشت سر راهم تا رشد کنم 

حالا دیگه دوست ندارم بزرگ بشم.

دوست دارم تو همین ۲۵سالگی توقف کنم...

۲۵سالگی ای که پوستم و کند 

فکر کنم نفرین شما بود!!!!پارسال یادتونه چقدر ذوق داشتم؟؟؟فکر کنم 7،8تایی پست تولد گذاشتم

امسال جز سخت ترین سال های عمرم بود !شب هایی که سحر نمیشد

روزهایی که تموم نمیشد...

امشب میرم برای ۲۶سالگی...

نه شادم نه غمگین!!!!!!

اگر دوست داشتید یه دعای قشنگ برام کنید بمونه یادگاری☺


رفیق به معنای واقعی

وقتی حالمون بدِ با یه تماس موقعیت مکانی هم و جویا میشیم هرکس که امکانش و داشت خودش و به مصدوم میرسونه

مصدومه روحی

ناگفته هامون و بهم میگیم

اکثر دیالوگامون اینطوریه ببین یچی هست تاحالا به کسی نگفتم و شروع میکنیم رازهای مگو گفتن و بعد درحد انفجار میختدیم

و از بچگی چون باهم بودیم کلی خاطره مشترک داریم که هیچوقت برامون تکراری نمیشه 

و به هرخاطره ملیون ها بار خندیدیم طوری که از دل درد ولو میشیم....

و تو بچگی جفتمون عاشق پسرمحل بودیم😂😂

چه کارا که نمیکردیم و الان جز خاطرات عاشقیمونه رقیب عشقی هم بودیم

نزدبک چهار پنج گیگ از فضای لپ تابش و اشغال کردم:)

انقدر که از من عکس داره خودم از خودم عکس ندارم😂

فقط جلوی همدیگه میتونیم یه خونه نامرتب داشته باشیم و نگران نباشیم

هرچی خوردنی تو خونه داریم برای هم رو میکنیم و اگر خوردنی ای نباشه نگران نباشیم

کلی حال خوب و سوتی های قشنگ داریم

عکاس عکس های هنریمِ،حوصله عکس گرفتن از پشت سر و رخ نَنَما و اینارو داره

پایه پیاده روی های شبانمه:)

جفتمون وبلاگ داریم و به وبلاگ هم سر نمیزنیم چون دلخوری هاش و از منم تو وبلاگش مینوشت یه بار خوندم داشت شر میشد!!!

گفت حخ ندارم برم وبش دیگه نرفتم:)

ولی پستای قشنگش و برام میخونه تو وبلاگش تو یه دسته بندیش کلا راجب من نوشته اخ دلم میخواد مجوز بده برم اونا رو بخونم

شما برید بخونید برام تعریف کنید😂😂😂😂😂

 خدایا شکرت

یارفیق مواظب رفیقم باش😍

از خواهر نزدیکتری گاهی

اینم تصویر روزی که اومد شمال به دیدنم:)

بنابه درخواست دوستان ادرس وبلاگش

https://aznoon-ta-ghalam.kowsarblog.ir



مستند ایستگاه پایانی دروغ

مستند ایستگاه پایانی دروغ و دیدید؟؟؟

اگر ندیدید از اپارات دانلود کنید و ببینید😍😍😍

دلم میخواد به احترام اطلاعات ایران بلند شم و کف بزنم😍

دمتون گرم بچه های اطلاعات

خدا حفظتون کنه سربازهای گمنام امام زمان

این مستند از دیشب داره پخش میشه بعد از اخبار ۲۰:۳۰

فکر کنم فردا شب هم پخش بشه از دستش ندید

دلم خننننک شد😍😍😍


سبک زندگی

امشب شبکه سه پروفسور علی کرمی و اورده بودن 

من که برای اولین بار این صحبت هارو میشنیدم تو تلوزیون و واقعا جذب شدیم

شعارشون این بود غذای من دوای من،دوای من غذای من 

و میگفتن محصولات تراریخته چه بلایی داره سرمون میاره

و قراره سال اینده پنبه تراریخته تو ایران کشت بشه باید مطالبه کنیم باید جلو این کار و بگیریم 

و گفتن که بطری های یکبار مصرف چه خطراتی داره 

و اینکه وقتی چای و تو این لیوان ها مصرف میکنن هورمون های مردانه رو در اقایون از بین میبره

و اینکه تغذیه چقدر روی خلق و خو اثر داره حتی روی روح و روان

و ناامیدی چه بلایی سرمون میاره!!!!

تصمیم دارم از امشب واقققعا بخاطر سلامتی خودمم شده به شدت مواظب تغذیه خودم و عزیزام باشم

امید و تو خودم افزایش بدم

مثبت نگر باشم و امیدوار 

وقتی محصولی و خریدم جلدش و نگاه کنم روش تراریخته ننوشته باشه

تا اونجایی که میتونم ارگانیک زندگی کنم

و احادیثی که درباره تغذیست و بخونم و حفظ کنم و بهش عمل کنم

پ ن:پنبه تراریخته چه ربطی به ما داره؟این پنبه ها اسایل بهداشتی میشن مای بی بی بچه هامون میشن 

لباس زیرهامون حیشن تا اخرش خودتون برید دیگه،شرمنده .

#نه_به_تراریخته

#سبک_زندگی_ایرانی_اسلامی


دیوار نوشت

خدا مالکِ توِ ....

نه تو مالک خدا!

قرارِ هرچی خدا گفته تو بگی چشم

نه اینکه هرچی که تو میگی خدا بگه چشم!



آسد کریم

دلم عجیب برای زیارت آسد کریم تنگ شده بود

اما بُعد مسافت بی انصافمون کرده من این سر کرج و ایشون اون سر تهران

سه ساعتی باهم فاصله داریم :'(

تا اینکه زنگ زدن و گفتن پنجشنبه ۸و نیم صبح جلو در حرم آسدکریم:'(

یادم اوند که سفارش کردن زیارتشون برابر زیارت امام حسین علیه السلام هست

انقدر آقان

انقدر بی معرفتم که یادم رفته بود یه کریم همین اطرافم هست و من گدای بدی ام

چند قدم اون طرف تر دوستای نازنینم

حاج احمد پلارک، صیاد شیرازی ،شهید همدانی ،شهید خلیلی نازنین غروب های بهشت زهرا قطعه شهدا دوستای هم رزمشون 

یکی تسبیح میده اش نذری میپزن

دلهایی که جا موندن از غافل شهدا 

اخ که واقعا بهشتِ

دلم عجیب گرفته برایتان

خدایا ممنونتم

به امید یه پنج شنبه خوب*_*



هدیه روز مادر+روز مهندس

یادش بخیر بچه که بودیم از اول سال پولامون و میریختیم تو قلک و روز مادر میشکستیمش تا مامان و غافلگیر کنیم

هیچوقت یادم نمیره اون روزایی که با اصرار و گریه و زاری منم راهی بازار میشدم و اظهار نظر میکردم...

الان خواهرزاده هام سن و سالی ندارن و بزرگترینشون12سالشه و همشون پسرن  

وقتی گفتم چی میگیرید برای مامان با دلسردی گفتن ما که هرسال با خود مامان میریم براش کادو میگیریم 

گفتم خالتون که نمرده امسال باهم میریم چشماشون برق زد و گفتن اخ جون و باهم مشورت کردیم که چی بگیریم^_^

باهم نقشه سری چیدیم تا ماماناشون و غافلگیر کنیم ...

پسرهارو باید با احساس بار اورد....

اقا پسرها از گرفتن هدیه برای مادرهاتون غافل نشید 

اقایون هدیه برای مادرخانم و خانم و مادر و فراموش نکنید 

حتی یه شاخه گل...

+مهندسای عزیز بیان روزتون مبارک


از یه جایی به بعد

آدم از یک جایی به بعد

دیگر خودش را

به در و دیوار نمیکوبد

از هر چه هست و نیست شاکی 

نمیشود

از آدم ها فاصله نمیگیرد

از هیچ کس، دیگر متنفر نمیشود

دیگر گریه نمیکند

غصه نمی خورد

از حرف کسی نمی رنجد!!

دیگر شعر نمیخواند، موسیقی

گوش نمیدهد

به کسی زنگ نمی زند

کسی هم به او زنگ نمی زند

دیگر صدایی، اتفاقی

بوی عطری، اسمی، زنگ تلفنی

نامه ای، خاطره ای، حرفی

رنگ پیراهنی

حواسش را پرت نمی کند

آدم از یک جایی به بعد دیگر

منتظر نمی ماند

دیگر عجله نمی کند

دیگر حوصله اش سر نمی رود

دیگر بی قرار نمی شود..!! می دانی؟!

آدم از یک جایی به بعد

فقط تماشا می کند..


اعترافات آلاء

خدا جوووووونم میدونی عاشششششقتم

میدونی تمام هست و نیست منی

من و یه لحظه به خودم واگذار نکن دیگه

تو که ولم کنی غم من و با خودش میبره

نذار غم من و باخودش ببره دیگه،من گناه دارم 

من حیفم ،بدردت میخورمااااااا

مرسی که امشب دل درد نداااارم قربونت برم اللللهییییییییی 

عاششششقتتتتتتتم 

خدایا ممنون که هستی 

خدایا اگر تو رو نداشتم دق میکردم

این چند روزم میدونم چرا حالم بد بود چون نه قرانام و میخوندم نه نمازام و درست درمون میخوندم

به خیال اینکه باهات قهرم 

پرروام دیگه:)))

تو نادیده بگیر

اعتراف میکنم نماز نخوندن حالم و اصلا بهتر نکرد!!!!!بدترم کرد:'(

من بدون تو میمیرم

امشب اومدم اینجا اعتراف کنم و فریاد بزنم بگم غلط کردم

بگم اگر فکر میکنیم مشکلات داریم و چاره کار اینه با خدا قهر کنیم و بچه پررو بازی دراریم و نماز نخونیم حالمون بهترمیشه

سخخخخختتتتتدر اشتباهیم 

خدا نماز و عبادت و گذاشته برای همچین روزایی

تا غم مارو با خودش نبره:'(

خدایا از ته دلم میگم مرسی که هستی

خدایا شکرت که شیعه ام

شهادت مادر حضرت عباس هم تسلیت...

یا علمدار کربلا بحق مادرت گره از کار هممون باز کن به اذن خدا*_*

حضرت عباس خودم میدونم چرا انقدر باهام سرسنگینی غلط کردم برای اون قضیه حلالم کن♡


باید جور دیگری دوام آورد


من مدیونم ؛

به همه ی آنهایی که به اعتمادم خیانت کردند و به من یاد دادند که محتاط تر باشم

به همه ی آنهایی که در حقم دشمنی کردند و به من یاد دادند که با هرکسی دوستی نکنم

و به همه ی کسانی که به من حسادت کردند ، سعی کردند تحقیرم کنند و ناخواسته مرا به سمت بهتر شدن سوق دادند

از زخم هایم درس می گیرم و قوی تر می شوم

از شکست هایم پله می سازم و موفق می شوم

آرامشِ مدام ،سهم عابران جاده های بی مقصد و هموار است

اما ؛

برای فتحِ قله هایی که جایِ هرکس نیست

باید رنج هایی کشید که کارِ هرکس نیست ،

باید جور دیگری دوام آورد ...


تعبیر من از عشق

امشب شب عشقه!!!!به روایت نمیدونم از کجا اومده!

ولی عشق قطعا اون چیزی نیست که یاد ماها دادن 

اینکه یه جنس مخالفی و دوست داشته باشی و تا سر حد جنون هم برسی....

یه وقت خودش میفهمه عاشقشی یه وقت نمیفهمه!

فرقی نداره در هر دو صورت ، وقتی میفهمن که طرف بهشون خیلی علاقه داره یه حس اسارت بهشون دست میده و میخوان رها بشن

تا وقتی باهاتون میمونن که از احساس شما بی خبرن

و ریختن این همه احساس ناب به پای یه علف هرز اشتباه بزرگیه

و اینکه بعد از لگدمال کردن احساساتت بخوای دوسش داشته باشی توهین به خودت و شعورته

موندن به پای کسی که ذره ای براتون ارزش قائل نشد واقعا اشتباست اسمش دیگه عاشقی نیست 

 اسم این کار و میذارم خریت!!!!!نظر شخصی خودمه به کسی بر نخوره

عاشق کسی بودی درست یا غلط اون طرف پست بزنه بره سراغ کس دیگه و تو اون مهر و تو دلت نگهداری و پایبند باشی به اون احساس اون اسمش عشق نیست !!!؛

مسائل و باهم قاطی نکنیم

عشق اونه که یکی و پیدا کنی که بخاطرت بجنگه بخاطرش بجنگی جنگیدن دو طرفه باشه و بعد وصال و .....

عشق و افسانه هایی که بهمون یاد دادن هیچوقت عاشقا بهم نرسیدن!!!!

اگه عشق اینه جمعش کنید برای خودتون

بیان و خاطراتشون و جا بذارن یه عمر عذاب بکشیم!!!!!!

حالم از هرچی عشق و عاشقیه بهم نیخوره..،

بهترین روزهای زندگیم و ازم گرفت 

لعنت حق به عشق و ما بقی اش....

بیایم پایبند نباشیم به کسی که مارو نخواسته و رفته !!!!!

بیاید ادم های رفته رو دوست نداشته باشیم 

ادم هایی که احساساتمون و نادیده گرفتن و نادیده بگیریم ....

کاش میشدن یه قانونی نوشت داد دست همه!!!!


کابوس های وحشتناک

این دردها کلافم کردن 

دل پیچه های وقت و بی وقت 

اینکه شب ها تا سرم و میذارم روی زمین دردهام هجوم میارن و مغزم ازم میپرسه این درد قراره تا کی باهات باشه

و دلم جواب میده تا اخر عمر

مغزم ازم میپرسه تا کی میخوای عمر کنی

و دلم میگه با این اوضاعی که من میبینم امیدی نیست

و امیدم میگه ناامید نشو 

و دردم شدید تر میشه....

فقط میگم خدایا برگردم به شش ماه پیش وقتی که سالم بودم یه بار دیگه قربون خودم برم یه بار دیگه خودم و ببینم و دلم برای روزای بدون دردم تنگ شده....

یعنی دیگه من رنگ سلامتی و نمیبینم چه کابوس وحشتناکی:'(

و میرسم به حرف مولا علی که میگه چندتا نعمت تا از دست ندی قدرش و نمیدونی

امنیت،سلامتی،جوانی

تازه قدرت و میدونم سلامتیه از دست رفتم...

فقط باید معجزه شه


این همه نفهمی درد داره واقعا!!!!

پدر مادرش مستاجرن و چند وقت پیش مادرش از گرون شدن اجاره خونه صحبت میکرد

دخترش برای جهیزیه 20ملیون پول یخچال داده!!!!!فقط یخچال!!!!حالا ساید سامسونگ نمیگرفتی نمیشد!!!!!!!!!

این همه خر فهمی درد داره واقعا!!!!


اشفتگی های ذهنم

بسم الله النور

چند روز پیش انگار یکی گفت تلوزیون و روشن کن،روشن که کردم یه اقایی گفت مقام رضا از مقام تسلیم بالاتره!

توی تسلیم شما خودت و میبینی

مثل من که یه مدت تسلیم بودم!!!!وقتی فهمیدم مریضم و دیگه درمان نمیشم سِر شدم گفتم تسلیم دیگه هربلایی سرم میاری بیار

یکم که گذشت گفتم راضی ام به رضای خودت....هرچی که تو بگی

و گفت مقام صبر از رضا بهتره چون تو راضی بودن هم منیت هست!!!خودت و میبینی

و صبر و تعریف کرد و گفت صبرجمیل چیه و ...

همینطور که تو فکر بودم یه سیلی انگار زده باشه بهم

گفت خدا میفهمه کی لاف میزنه کی واقعیه اعمالش....

دیدم تسلیم و رضام لاف بوده

وقتی سرش غر میزدم 

وقتی به بهونه تسلیم بودن باهاش کاری نداشتم

وقتی یکم ولم درد و برد بالا صدام و براش بردم بالا

خدایا اقرار میکنم که کم اوردم نه صبورم نه تسلیمم نه راضی ام

خدایا به شدددددت بهت نیازمندم

به شددددددددددددت کم اوردم

و شدیداااااااا درد دارم....خیلی خستم....کم آوردم😢


استوری و طرح یه سوال

  


هوالرحیم

امروز به این فکر میکردم که چه تصویری از من تو ذهن اطرافیانم هست

و اون   سوال پرسیدم

از همه آدم ها طرح لبخندشون توی ذهن خودم هست هرعزیزی و بخوام تجسم کنم یاد لبخندش میفتم

خوشحالم که عزیزایی دورم هستن که خوبی هام و میبینن و بدی هام و به روم نمیارن😊

چقدر خوبه که از خودمون خوشی بجا بذاریم و اگر یه روز نبودیم یا دلشون برامون تنگ شد یاد لبخندمون بیفتن

هیچوقت تو زندگی دلم نخواسته و دلم نیومده کسی و از خودم برنجونم اگر ناخواسته دلی و رنجوندم همینجا عذر من و پذیرا باشه😊

پ ن:سرنوشت تو موقعیتی قرارم داده که قدر تک تک اطرافیانم و بدونم و 

لمس کنم دنیا چقدر کوتاهه و زندگی چقدر میتونه خوب باشه اگه دلیلِ حالِ خوبِ هم باشیم😊


من و یک دل هوایی

وقتی حالم بد بود گفتم باید برم حرم و شفام و از امام رضا بگیرم

بعد از شنیدن اون داستان که یکی به اقا میگه شما غریب نیستی این همه زائر داری و امام رضا نشونش میده که فقط دونفر بخاطر خودش اومدن خجالت کشیدم برای حاجتی برم 

برای خاطر خودش میرفتم

شاید چون حاجت مهمی نداشتم !!!!

حاجتام پیش پا افتاده بود....

ولی اینبار گفتم بخاطر خودم میخوام برم

روز اول سپری شد...چنگی به دل نمیزد زیارتم!!!

رفتم هتل و غروب اومدم دوباره بخاطر خودم ،گریه هام برای خودم بود...

 یه ناامیدی ای تو وجودم بود که همون نَفْس سرکش بود!!!ساعتای ۱۱شب بود خسته و بریده گفتم بیا بریم ما هیچی کاسب نیستیم اینجا!!!

خیلی طلبکار بودم از اقا!!!!

داشتیم میرفتیم بیرون که یه اکیب پسرجوون داشتن یه گوشه مداحی میکردن صحن انقلاب روبروی گنبد میخکوب شدم و خونسرد گوش کردم....از یه جایی به بعد خودم شرمنده شدم از خودم ...

خجالت کشیدم از طلبکار بودنم از این همه پررو بودنم درسته به روم نمیارن اما خودم که میدونم چندچندم!

ایستاده بودم از شدت گریه تمام تنم میلرزید و نشستم زمین به پهنای صورت اشک میریختم و میگفتم غلط کردم

که محمد اومد گفت اروم تر ....

از یه جایی به بعد دیگه گریه هام برای خودم نبود ...

امام رضا نگام کرد تا خودم و نبینم ...

فردای اون روز اول صبح زدم از هتل بیرون به نیت همه اونهایی که دلشون همراهم بود و التماس دعا گفته بودن رفتم و براشون امین الله خوندم برای تک تکشون دعا کردم

و اون شب ریه هام و پر کردم از عطر وجود امام رضا الان که تو راه برگشتم و چهارساعتی از اخرین سلامم میگذره سخت دلتنگش شدم...

۱ ۲ ۳ . . . ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ . . . ۱۱ ۱۲ ۱۳
به قلبم معذرت خواهی بسیاری بدهکارم
بخاطر تمام روزهایی که
گرفت،شکست،تنگ شد
و کاری از من بر نمی آمد!
من و ببخش من
Designed By Erfan Powered by Bayan