دوشنبه ۸ بهمن ۹۷
وقتی حالم بد بود گفتم باید برم حرم و شفام و از امام رضا بگیرم
بعد از شنیدن اون داستان که یکی به اقا میگه شما غریب نیستی این همه زائر داری و امام رضا نشونش میده که فقط دونفر بخاطر خودش اومدن خجالت کشیدم برای حاجتی برم
برای خاطر خودش میرفتم
شاید چون حاجت مهمی نداشتم !!!!
حاجتام پیش پا افتاده بود....
ولی اینبار گفتم بخاطر خودم میخوام برم
روز اول سپری شد...چنگی به دل نمیزد زیارتم!!!
رفتم هتل و غروب اومدم دوباره بخاطر خودم ،گریه هام برای خودم بود...
یه ناامیدی ای تو وجودم بود که همون نَفْس سرکش بود!!!ساعتای ۱۱شب بود خسته و بریده گفتم بیا بریم ما هیچی کاسب نیستیم اینجا!!!
خیلی طلبکار بودم از اقا!!!!
داشتیم میرفتیم بیرون که یه اکیب پسرجوون داشتن یه گوشه مداحی میکردن صحن انقلاب روبروی گنبد میخکوب شدم و خونسرد گوش کردم....از یه جایی به بعد خودم شرمنده شدم از خودم ...
خجالت کشیدم از طلبکار بودنم از این همه پررو بودنم درسته به روم نمیارن اما خودم که میدونم چندچندم!
ایستاده بودم از شدت گریه تمام تنم میلرزید و نشستم زمین به پهنای صورت اشک میریختم و میگفتم غلط کردم
که محمد اومد گفت اروم تر ....
از یه جایی به بعد دیگه گریه هام برای خودم نبود ...
امام رضا نگام کرد تا خودم و نبینم ...
فردای اون روز اول صبح زدم از هتل بیرون به نیت همه اونهایی که دلشون همراهم بود و التماس دعا گفته بودن رفتم و براشون امین الله خوندم برای تک تکشون دعا کردم
و اون شب ریه هام و پر کردم از عطر وجود امام رضا الان که تو راه برگشتم و چهارساعتی از اخرین سلامم میگذره سخت دلتنگش شدم...