دیوار نوشت های آلاء


دلم شکسته

مفصل هام به شدت درگیر شدن 

امروز ده باری پله هارو بوالا و پایین رفتم 

به خواهرزادم گفتم برو طبقه بالا برام وسیله بیار و داداش خرم شروع کرد داد و بیداد کردن چیه به همه دستور میدی

مریض شدی کارهات و انداختی گردن این و اون 

یارو سرطان داره داره زندگی میکنه یه ذره ته رودت زخمه آی من اینجوری ام عضو انجمن شدی 

بزرگش کردی

برو یکم سر رودت و بررن بیا خونه الکی این همه مسخره بازی نداره

میگم نمیدونی چی میگی برای خودت

بخاطر مامان گفته بودم یک سال دیگه خوب میشم اعصابم خورد شد و گفتم پیش سه تا فوق تخصص عالی رفتم و همه میگن لین یه بیماری لاعلاجه که نمیشه بهش دست زد

 گفتم ولم کن بابا

اره فاز افسردگی گرفتی...

گفتم من کجا افسرده ام شماها با این حرفاتون فقط بلدید دل ادم و بشکنید

من فقط اینجارو انتخاب کردم برای خالی کردن خودم 

حتی تو اوج درد حرفی نمیزنم وقتی روده هام میپیچه به هم فقط نهایتش یه آخ کوچیکی میگم و وقتی کسی متوجه بشه و بگه چی شد میگم هیچی یه تیر کوچیک بود:)

خدایا تو شاهد باش تو شاهد این روزا باش فقط

کسی که سرما خورده این حرفارو بزنی میمیره 

دلم میخواد برم جایی که هیچکس نباشه بیزارم از همه


فوبیا

چقدر بده که فوبیای همه چی پیدا کردم

فوبیای بیرون رفتن از خونه

چه تا مرکز خرید باشه چه رفتن به کلاس و کافی شاپ 

تنها وسیله مطمئن برام قطاره

چون سردیس بهداشتی داره:'(

دیگه هروقت دلم بخواد نمیتونم برم شمال 

باید ببینم قطار کی جای خالی داره

خواستیم ماشین بگیریم که قیمت ها سر به فلک کشید و هزینه درمان من هم اضافه شد

فعلا با این فوبیا باید سر کنیم

بی همگان به سر شود بی فوبیا به سر نمیشود 

تو کانادا تو خیابون ها سرویس های بهداشتی ای گذاشته شده برای افراد مبتلا به کولیت

وقتی میرم بیرون دلم میخواست تو کانادا زندگی میکردم


تولدی که زهرمار شد

امشب تولد دخترعمو بود و قرار بود کاملا سورپیرایزانه باشه:)

همه جلوی در خونه جمع بشن و بریم داخل 

خلاصه که خیلی خوب بود دختر عمو اشک شوقش جاری شد

و رسیدیم به بخش پذیرایی

سالاد الویه ای اوردن با گوشت مرغ و سس مایونز خونگی 

اومدم بخورم آلاء تو نخور برای تو اصلا خوب نیست و توصیه های پزشکی شروع شد

دکتر پرهیز غذایی به من نداده

نه تووو نخوووور 

میدونستم اگه گوش نکنم دست بردار نیستن گفتم باشه نمیخورم

گشنه موندم 

پفیلایی که ابجی درست کرده بود اومد تعارف کردن و برداشتیم

عمه ها

آلااااااااااا نخوریاااااا برات ضرر داره

این چرا؟!!!!!!

شروع کردن توضیح دادن که این نفخ داره و باد داره و....

پفیلا هم نخوردیم

کیک و اوردن 

نگم براتون که کیک تولد هم نذاشتن بخورم نخورییییی هاااااااا خیلی ضرر داره 

خلاصه که زهرمارمون شد امشب و معنی از دماغ در اوردن و قشنگگگگگ لمس کردم

و بعد شروع کردن به توصیه های پزشکی

فلان چیز و بخور این و دم کن اون و بخور بده فلان کارو کن اینجا برو اونجا نرو پیش فلان دکتر برو😢😢😢😢😢😤😤😤

کاش میشد داد بزنم بگم راحتم بذارید


دنیا به اخر نرسیده

اینکه میگن بیماری من علاج نداره

و کبد و کلیه و پوست و مو رو از کار میندازه 

و عوارض داروها بالاست و داروها باید تا اخر عمر استفاده بشه

شاید اوایل یکم ترسناک بود اما با خودم گفتم دنیا به اخر نرسیده

نمیتونم بشینم و منتظر فرشته مرگ باشم:)

اینکه حتی فعلا نمیتونم مادر بشم نمیتونه من و از پا بندازه

یاعلی میگم و شروع میکنم به جنگیدن 

تصمیم دارم برم دانشگاه و تا اونجایی که امکانش هست درس بخونم

فعلا حوصله کنکور ندارم وارد دانشگاه تو رشته مورد علاقم میشم و از اول جدی درس میخونم 

برای ارشد تو یه دانشگاه معتبر و اگر امکانش بود برای دکترا بخونم

این ها اهداف منه امیدوارم بهشون برسم

شماهم دعا کنید که خیر برام رقم بخوره:)

خدا جون مصلحت مارو تو رویاهامون قرار بده میسی:)


دانشگاه

تصمیم گرفتم برم دنبال درس خوندن

فعلا در حد تصمیم هست

فردا میرم به دانشگاه شهر سری بزنم از دانشجوها مرس و جویی کنم ببینم وضعیت دانشگاه چطوره و راجب شرایط صحبت کنم

اگر شد ورودی بهمن باشم

خدارو چه دیدی شاید همین ترم رفتم:)



قدر هم و بدونیم

 وقتی دکتر گفت احتمال سرطان هست

 به محمد طور دیگه نگاه میکردم حس از دست دادن داشتم اینکه امکانش وجود داره که یه لحظه نباشم...

محمد طور دیگه برخورد میکرد روزهای تلخ و شیرینی بود

 وقتی دکنر گفت سرطان نیست و آی بی دیِ یه چی تو مایه های همون سرطان فقط اسمش با کلاس تره

 باز حس داشتن و از دست ندادن بهمون دست داد و برگشتیم به زندگی عادی...

به زور راهی کربلا کردمش 

دوشب قبل رفتن گفتم برو یکم نبینمت راحت شم:/

همون شبی که اب پشت سرش ریختم دلم ریخت 

خونه ساکت شد دلم برای کل کل کردنامون تنگ شد:'(

 فردای اون روز وقتی تماس هم نمیشد گرفت و گوشیش خاموش بود دلم بیشتر براش تنگ شد ...

کاش قبل از از دست دادن قبل از رفتن قدر هم و بدونیم...

 انقدر روزهای زندگی تکراری و روزمره شده که محبت کردن یادمون میره:'(

دلم میخواد قدر همه چی زندگیمو و بدونم قبل از اینکه فرصتم تموم بشه


روز جهانی ای بی

براش استوری گذاشتم 

بهم پیام داد

 سیزده سالشه و پروانه ایِ:'(

خیلی روح بزرگی داره درد مردش کرده 

بهش میگم بزرگ مرد کوچک

 گوشه ای از حرف هامون


تنهایی و میخوام

دلم میخواد تنها باشم

هیچکس نمیدونه ذهن من تو شلوغی هم درگیره مشکلات خودشه

کسی درک نمیکنه در حالی که نشستم دلم اشوبه

از امروز عهد میبندم تنهایی و انتخاب کنم 


یوگا تنفس

مهم ترین چیزی که هممون فراموش کردیم درست نفس کشیدنِ

تمرین کنیم هر روز دوتا ده دیقه درست نفس بکشیم

.

 


🔰 نکته درمانی :



به تنفسهابسیاراهمیت بدهید،نفسهای آرام وعمیق شکمی ،کمک بزرگی به سلامتی شما میکند، ابتدادرجای آرام وراحتی بنشینید،وموزیک آرامی بگذارید، چشمها را ببندید، وبادوحفره بینی به آرامی تاچهارشماره نفس رابالا بکشیدتااحساس کنیدبه شکمتان هم رسیده است،وبعدبه آرامی باهفت شماره ازدهان بازدم راانجام دهید،وباهردم تصورکنیدنورسفیدواردبدنتان میشود وباهر  بازدم تصورکنیدنورآلوده سفیدازدهانتان بیرون میاید،روزی دومرتبه  به مدت ده دقیقه این تنفس راانجام دهید.




نگم براتون

نگم براتون گه یوگا رو شروع کردم:)

فعلا با یه کانال تلگرام دارم پیش میرم 

تا یه باشگاه خوب پیدا کنم:)



خدا همیشه هست

تو که میدانی باید در سختی ها مقاوم باشی، چرا ناامید می شوی؟!... 

تو که میدانی روزهای سخت نمی مانند چرا باز هم نگران و ناآرامی؟! ...

تو که بهتر از من می دانی ...، 

پس چرا باز هم ...؟!

می دانم که می دانی، 

اما دیگر، ولی و اما و اگر ندارد!

آرام و استوار به مسیرت ادامه بده ...

ذهن زیبایت، زندگی را زیبا خواهد کرد؛ 

آنگاه تو میان خوشبختی غرق خواهی شد، 

آنقدر که هیچکس نتواند نجاتت دهد ...!

خیالت راحت،

من هم می دانم،

تو هم می دانی،

بی اما و اگر؛ 

خدا همیشه هست ..


انسانم ارزوست

گاهی ارزو داری به یک انسان برخورد کنی تو این دنیای ....

و خدا انسان هایی و سر راهت قرار میده که نمیدونی چطور

 با دخترعموهام نشستیم و داریم انالیز میکنیم

میگن از کجا پیدا شد این اقا؟

گفتم نمیدونم وبلاگ!

داروخونه؟

همون وبلاگی معرفی کرد

 اون روز که نسخم و پست کردم فرداش برداشتم پست و 

کسی که معرفی کردن برای داروخونه خیلی انسان بودن

شماره تماس دادن و نسخم و فرستادم و پول و فرستادم

گفتن اگه ازاد بگیری میشه ۹۰۰نود درصد و بیمه میده

بیمه اذیت میکنه تا بده برای همین داروخونه ها نمیدن ولی ما هنوز این کارو نکردیم و با نرخ دولتی میزنیم...

صبح هفت تا دارو از یه دلال گرفتم شد ۳۴۰هزارتومن 

الان ۳۰تا داروم و ۱۵تا از یه دارو شد ۱۴۰ نسخه رو تلگرام فرستادم پول و کارت به کارت کردم گفتن دارو رو گذاشتن کنار دخترعمو هم گفت میره از زنجان برام بگیره

از اقای حامد سپهر تشکر ویژه ویژه دارم وبلاگ همراز

شخصیت های متین بیان ارادت خاصی دارم بهشون 

ایشون کمکم کردن برای همه این اتفاقات



زندگی من

زندگی من به دوقسمت تقسیم میشه

قبل از مریضی بعد ازمریضی 

دقیقا یک هفته قبل از،شروع شدن بیماریم رفته بودم پیش روانشناس

گفتم میخوام این قسمت از خاطراتم و فراموش کنم 

میخوام بیشتر از زندگی لذت ببرم

و کلی خواسته از خودم داشتم 

دقیقا بعد از مشاوره مریصیم عود کرد و حالم هر روز،بدتر شد

تشخیص اولیه سرطان بود و بعد گفتن ibd دکتر الان مشکوک شده بهم

و دوباره قراره کولونوسکوپی و اندوسکوپی و تیکه برداری و خودش انجام بده

اما من چه فرقی کردم!

الان خیلی چیزها برام مهم نیست

چند روز پیش رو میزیِ گرون قیمتم که همیشه مواظب بودم نیفته افتاد و یه گوشش شکست واقعا برام مهم نبود حتی نگفتم حیف باشی

جز افراد خوش هیکل بودم و شش سال وزنم و ثابت نگه داشتم با قد بلندم و الان هر روز در حال اب شدنم و مهم نیست

بخاطر پوست صافم خوشحال بودم و خیلی نیاز به لوازم ارایش نداشتم

و این روزها صورتم پر از جوش های ریز شده که کم کم دارن شکوفا میشن

موهای بلندم گوله گوله داره میریزه و این هم مهم نیست

این روزها به یه بی خیالی خاصی رسیدم.

نه اینکه ناامید شده باشم

نه 

رسیدم به اینکه واقعا هیچکدوم از اینها مهم نیست

پوست و مو و اندام و وسایل همه و همه ابزارن

شاید گاهی ابزار شیطان باشن تا تورو سرگرم دنیا کنن 

این روزها سر به زیر تر شدم

چون درک کردم که دنیا بازیچه ای بیش نیست

شاید خدا خواست تو اوج جوونی من به این فهم برسم...

امیدوارم این همه سختی و مریضی من و از خدا دور نکنه

غر غرهام و نشنیده بگیر که گاهی واقعا کم میارم

الانم شاید کم اوردم اینهارو گفتم...

پ ن:هیچکدوم از چیزهایی که پیش مشاور مطرح کردم الان واقعا برام مهم نیست....

منظور از الان بعد از بیماری 

همه این اتفاقات از یک شهریور افتاد


کربلا

بسم رب الحسین

من از جمله افرادی هستم که خیلی به قسمت اعتقاد ندارم

بلکه به همت بیشتر معتقدم:)

قسمت و بهونه کردیم برای کم همتی خودمون تا تقصیر و بندازیم گردنش و خودمون و خلاص کنیم

مگه اعتقاد نداریم حسین کشتی نجاتِ؟

مگه نمیگیم بانی کار خیر خداست؟

پس چرا به بحث کربلا میرسه هزار و یک بهونه میاریم که قسمت نیست؟

کافیه از ته دل ازش بخوای من امام حسین و کریم تر از اون میبینم که بهت نده

یادمه دستامون خالیه خالی بود حتی پول گرفتن ویزا نداشتیم

ولی با پررویی تمام از حضرت رقیه خواستم ...

گفتم یا رقیه خاتون من کربلا میخوام

همون روز یه قرعه کشی از طرف برنامه سمت خدا بود برای کربلا 

برای کسایی که بار اولشون بود

اسم همسرم و ثبت نام کردم باید کسی که معرفی میکنه مشخصات خودش هم مینوشت

مشخصات خودم هم نوشتم بعنوان معرف 

به هیچکس هم حرفی نزدم گفتم اگه اسمم درنیاد ناامید نشیم یک هفته مونده بود به اربعین

همون شب تماس گرفتن ساعت ۱۱شب بود

تا گفت از برنامه سمت خدا تماس میگیریم اشک از چشمام سرازیر شد...

اطرافیان که نمیدونستن جریان چیه من پشت گوشی حضرت رقیه رو صدا میزدم...

پول واریز شد ...

سجده شکری بجا اوردیم ،شیرین ترین سجده شکر بود...

۶۰۰واریز شد

ما کارهامون و انجام دادیم ۲۰۰هزارتومن کم اوردیم

نمیدونستیم چه کنیم

همسرم خواست قرض کنه گفتم صبر کن 

تا اینجا بانی ارباب بوده باقیش هم خودش درست میکنه...

گفتیم یه موجودی بگیریم ببینیم چقدر مونده تو کارت در کمال ناباوری ۲۰۰هزارتومن به کارت ما منتقل شده بود

خدایا این کیه که میدونه دویست کم داریم؟!!!!

شب که رسیدم خونه دیدم از طرف برنامه پیام اومده ۲۰۰تومن هدیه ویژه بود که به شما تعلق گرفت

فقط تو دلم گفتم ارباب شدی که رو به هرکس نزنم...


و من کشتی نجات بودن و با تمام وجود درک کردم 

حکمت و قسمت و همت و درک کردم

و با تمام وجود معتقدم کافیه از خودش بخوای....

همه چی و جور میکنه،همه چی و....این خاطره برای سال۹۵



کم اوردم

دیشب واقعا کم اوردم وقتی داداش زنگ زد گفت داروهام و پیدا کرده 

۹۰۰تومن عرق سرد نشست رو بدنم...

تب سرد کردم دنیا یه لحظه رو سرم چرخید داروهای دوهفته ست اینا

دوهفته پیش تازه ۴۰۰داده بودم

یه لحظه کم هوردم گفت خدایا از کجا بیاریم:'(

امروز مامان اومد دنبالم گفت بریم پیش دخترعمو پیچوندمش ناراحت شد 

خلاصه که راضی شدم و با بی میلی اومدم پیش دخترعمو 

از خواهر نزدیکتره بهم.

حالم و پرسید و فهمید همون آلاء قدیم نیستم 

گفت کم نیار و این حرف ها منم چشمی میگفتم...

زن عمو اصرار داشت شماره کارت بدم بهم یه تومن بده دستم باشه گفتم پول هست

گفت میدونم هست با این فقط خودت و تقویت کن خیلی ضعیف شدی تو دوهفته چهارکیلو کم کردم

منی که شش ساله شصت کیلوام رفتم رو ترازو۵۶شده بودم...

شماره کارت ندادم یه خانمی اومد جلوی در دوملیون پول اورد گفت اسمت تو قرعه کشی دراومده و زن عمو یک ملیونش و گذاشت تو کیف من

گفتم زن عمو من نمیتونم فعلا پس بدم واقعا از قرض میترسم گفت من این و به دختر خودم دادم

شرمنده شدم از دعوای دیشبم با خدا 

دخترعمو گفت خدا کفیل یتیمِ کفیل بیمار هم هست...

خودش حواسش هست یه لحظه حس کردم واقعا داره نگام میکنه....منتظر شکرگذاری بود که رفتم وضو گرفتم و ایستادم به نماز

 پشت زمینه هم تخت دخترعموست امیدوارم به زودی این تخت و بندازیم کنار:'(


تهش مرگه

اخرش قراره بمیرم

از امروز دیگه نه ازمایش میدم نه دارو مصرف میکنم

این همه هزینه برای زنده بودن و زندگی کردن

اگه خدا میخواست سالم باشیم مریضی نمیداد

خداجون من اماده مرگم بسم الله


خوف و رجا

 دقیقا بین خوف و رجا قرار دارم

نمیدونم این مشکلات بلاست یا آزمایش

تغیرالنعم شده یا مصلحتِ

نمیدونم خیرم تو این بیماری یا شرم

واقعا نمیشه مطلق گفت آزمایش الهیِ و نمیشه هم مطلق گفت بلای آسمانیِ

برمیگردم به گذشته و تمام کارهام و مرور میکنم

ظلمت نفسی...من همیشه به خودم ظلم کردم خدا 

نکنه اینها نتیجه ظلم های خودمه...

نفرین های اون دختری که نزاحم شوهرم میشد میاد جلو چشمم

که مدام نفرینم میکرد!!!!

من کاری نکرده بودم!!!!!

فقط گفتم مزاحم شوهر من نشو!!!اون فحش میداد اون نفرین میکرد

من حتی نفرینش هم نکردم...

شاید دلش شکست!

اما من مقصر نبودم 

خدایا جز اون ادم نفرین کسی پشتم نیست...

احدی و نفرین نکردم...

شاید شوهر دخترعمو وقتی اون همه ظلم کرد و راجبش نوشتم که با دوست خواهرم چه کرد

وقتی از خونه بیرونم کرد گفتم الهی بمیره دخترعموم راحت بشه!

وقتی تو اون دوره که محمد خیانت کرد و داشتم دق میکردم ازت خواستم مرگ بدی بهم

و یا همیشه ازت میخواستم یکدفعه نمیرم!

همیشه میگفتم امادم کن برای مرگ

شاید نتیجه دعاهای خودم باشه که بیشتر حواسم و جمع کنم

چقدر ذوق ۲۵سالگی و داشتم ...

فکر میکردم ۲۵سال بشم خیلی خوشبخت خواهم بود و اوج جوونیمِ و به همه ارزوهام میرسم

خدایا همه چی دستِ توِ

من اقرار میکنم که هیچم 

با تمام وجود میگم هموامید دارم به آغوشت هم میترسم از غضبت

من یاغی نیستم خدا

بنده بی سرو پا و پرزتقصیری بیش نیستم

 همیشه هم گفتم که گنهکارم هیچوقت ادعای پاکی نداشتم

اما با همه وجود همیشه لب به توبه باز کردم و پشیمان از کرده خود بودم....

تو ببخش خدایا...

راضی ام به رضای تو راضی ترم کن


خدایا ببخش

خدایا ببخش انسانم و ضرفیتم محدود

نمیدانم چه حکمتی برایم رقم زده ای

و ناامیدی که فرموده ای از شیطان است به سراغم می آید...

گاه زبان به شکوه میگشایم..

انقدر صبوری که به دل نمیگیری

میگذاری به حساب طاقت کمم

خدایا روزهای سختیست خودت هم میدانی و میدانم که نظاره گر این روزهایم هستی

بر تقدیر تو صبر میکنم....



صدام و میشنوی

خدایا اگر صدام و میشنوی یه گشایش تو کارم بوجود بیار

تحمل ندارم


روزنه امید

وسط دعوام با خدا رفتم که از یکی از بچه های گروه آی بی دی سوال بپرسم

فکر کردم که دختر باشه رفتم و گفتم شما بیمار دکتر دریانی هستی و از روند درمان راضی ای؟

که دل پری داشت و شروع به صحبت کرد روحیه خودم و بردم بالا و کلی باهاش صحبت کردم

اهل آستاراست و از دیشب شدیم رفیق هم عکس هم و دیدیم و کلی گپ زدیم

امروز بهم گفت که میترسه 

باهاش صحبت کردم ،دیشب گفت حرفام ارومش میکنه و خوشحال شدم 

با خدا اشتی کردم و شکرش و بجا اوردم که تونستم یه بنده ش و خوشحال کنم

امروز بهم گفت یچی میگم بهم نخند تو شدی روزنه امید من

به قلبم معذرت خواهی بسیاری بدهکارم
بخاطر تمام روزهایی که
گرفت،شکست،تنگ شد
و کاری از من بر نمی آمد!
من و ببخش من
Designed By Erfan Powered by Bayan