دیوار نوشت های آلاء


روز ششم قرنطینه

کرونا

از اسمشم متنفرم دیگه

برای سومین بار مبتلا شدم

ضعف و بی حالی و تب و لرز شدید، از دست دادن حس چشایی و بویایی

به این ویروس دست ساز موجود دو پا فکر میکنم 

چه عزیزایی و ازمون گرفت، چه حسرت ها به دلمون گذاشت

نمیدونم کی قرار تموم بشه

لعنت بهش

 


سلام زندگی (。◕‿◕。)

امتحان ها که به نحو احسنت به پایان رسید

موقع انتخاب واحد تاریخ امتحانا برحسب مجازی چیده شده بود

ماهم چون مجازی بود برامون مهم نبود استادای سختگیر برداشتیم

گفتیم اپن بوک امتحان میدیم فدای سرمون

زد و دانشگاه حضوری شد

امتحانا هم حضوری، اموزش محترم برنامه جدید چید چه برنامه ای

هشت تا امتحان تو چهار روز

روزی دوتا امتحان شب و تا صبح بیدار میموندم برای امتحان سر صبح درس میخوندم

امتحان بعدی که غروب بود رو بعد از امتحان اول شروع میکردم به خوندن تا غروب

الحمدالله تا الان که نمره ها نمره ها به سمت20بوده

بجز دوتا درس عمومی 😅

فدای سرم 

این ترم خواستم خودم و محک بزنم، خیلی راضی بودم از خودم.. شاگرد ممتاز خواهم بود این ترم هم

دلم میخواد خودم و به یه مهمونی مفصل دعوت کنم

برای خودم هدیه بگیرم از خودم با تمام وجود تشکر کنم

باید این تابستون رو توسعه فردیم کار کنم

زبانم رو تقویت کنم

فکر کسب درامد باشم

یا کارهای هنریم و شروع کنم، یا یه حرکتی بزنم

با تنهایی خیلی حالم خوبه، باهاش رفیق شدم دوسش دارم

تنهایی قشنگم... 

 


یکم حرف بزنم برم

بسم الله النور

در دوره خود سازی و تنهایی و ایام الله امتحانات به سر میبرم

برای دختری با شدت برونگرایی من این حجم از سکوت و تنهایی و حرف نزدن واقعا عجیبه

شاید روز بیاد و بره مکالمه من با مامان در حد احوالپرسی و چندتا قربون صدقه و حالا چی بخوریم تموم بشه

بعد سرم تو کتابام و درس درس

کلافم از درس های اسلامی

اومدم تو اینستا یکم حرف بزنم که دوستام حمله کردن

باباجان چرا نمیفهمیم نقد یه کار به اسم اسلام نفی دین و خدا نیست

جرات نداریم راجب این چیزها نقدی بنویسیم

ولی اینجا مینویسم

خدا که از نیت من با خبره

خودش میدونه چقدر خودش و دینش و قرانش و دست دارم❤

با کج سلیقگی هاشون از اول انقلاب تا به الان کاری از پیش نبردن

فقط دافعه کتاب روانشناسی اسلامی و که میخونم حس میکنم پای منبر یه حاج اقا نشستم

اینا درده


اندر احوالات آلاء

اینجا هم خودم و بخوام سانسور کنم که نمیشه

یکم دلگیرم این روزا

ولی ترجیحا وقتم و با کسایی میگذرونم که حوصله این حال دل گرفتم و داشته باشن

میدونم خوب میشم... 

تروما های مختلفی و پشت سر گذاشتم واقعا

حس میکنم وسط یه طوفان بودم روی یه تخت چوب

امید بود که نگهم داشت، خدا بود که منو به ساحل رسوند

خانم دکتر رسولی بود که دستم و گرفت 

الان رسیدم به ساحل هنوز نفسم سرجاش نیومده

انگار به یه جزیره ناشناخته رسیدم

خودمم برای خودم غریبم

یه دنیای جدیده

درس و خیلی جدی گرفتم، با تمام توان میخونم

تو طول ترم نخوندم، گذاشتم شب امتحان

پشت سر هم روزی دوتا امتحان دارم

از امشب یه برنامه ریزی منسجم باید داشته باشم

بشینث بخونم، دلم میخواد یه روانشناس باسواد باشم

خیلی دلم میخواد مثل خارجیا پژوهشگر بشم

تو ایران که نمیشه پژوهشگرشد

دوست دارم برم کار پژوهشی و درمانی انجام بدم

چقدر رویا تو سرم دارم

فعلا همه تلاشم و میذارم روی درس

مسئله ای که ذهنم درگیرشه همینجا چال میکنم

ادم ها چقدر میتونن خودخواه و نامرد باشن؟! خدای بزرگ! 


نتیجه جلسه مشاوره امروز

خانم دکتر که فکر میکنم وارد سال چهارم شدیم برای روانکاوی و تراپی با روش جذاب هیجان مدار

لحظه به لحظه زندگیم کنارم بوده

امروز از وقایعی که این مدت گذشت صحبت کردیم

از هیجان غم و ترسی که دارم

برای ترسم فقط باید با یک خشم محافظت شده برخورد کنم

من که به هیجانات خودم کاملا تسلط دارم

و گفتن اینکه من یه دخترم که دارم خلاف جهت شنا میکنم

محکم وایسادم و به هیچکس اجازه تصمیم گیری و دخالت درباره خودم و زندگیم نمیدم

جراتمندانه از خودم دفاع میکنم

تا دیروز من یه دختر منفعلی بودم که همه میزدن توی سرش صداشم در نمیومد چون نمیخواست کسی و از خودش برنجونه

ولی الان من یه دختر قوی ای شدم که از خودم دفاع میکنم

و برای اطرافیانم این دختر یه ادم جدیده، برخورداشون طبیعیه! 

ولی فعلا من باید همینجوری بجنگم

یک روز همشون میپذیرن که من یک دختر کاملا مستقلم 

که هیچ احدی اجازه دخالت تو زندگی من رو نداره

مسیری که انتخاب کردم این سختی هارو هم داره

اما تهش شیرینه... 

خودم انتخاب کردم این مدل زندگی کنم


بیاید بگید هنوز دوست خوب منید

این روز ها که به شدت تنهایی فشار وارد کرده

دکتر رسولی گفتن با دوستام ارتباط بگیرم

خیلی هاشون مشغله دارن و شاغلن

عزیزترینش ساراست که ازدواج کرده و سه ساعتی باهم فاصله داریم

و خداروشکر دفترمهندسی مشغول نقشه کشیه

و ندا که اونم مهندس شرکته

و مریم که معلم شده خداروشکر 

برای تک تکشون خوشحالم

درسته من ندارمشون، ولی حضورشون هم دلگرم کنندست

ادمیزاد احتیاج داره به این حلقه های حمایتی اجتماعی

یه روز که حالم بد بود خودم و رسوندم خونه یکی از دوستام

بعد از کلی درد دل کردن که میشنید، خودمم دیگه حس کرده بودم خسته شده

گاهی یه فشارهایی به ادم وارد میشه که وجود دوسه تا ادم همدل واقعا بازو کمکی میشن

یه دوست که بغلت کنه بگه من کنارتم خره

همین! 

تهش با جمله اه بسه چ... ناله نکنیم بحث جمع شد،ادامه ندادم... چرا من لب باز کردم، چرا با ادما درد و دل میکنم، چرا چرا، میدونم همین هم برای بقا لازمه، یه روز تو حالت خوش نیست یه روز اونا، ادم که قرار نیست همیشه شاد باشه! بیخیال

خلاصه توقعی نیست از کسی

یه عده که میگفتن تو از پس زندکی مستقلی بر نمیای

نکن این کار و پشیمون میشی

وقتی دیدن چطور از پس زندگیم براومدم و چقدر محکم و قوی رو پای خودم وایسادم

درسم و میخونم میرم میام ازاد و مستقل و محکم دارم زندکیم و میکنم، نه نیاز مالی به کسی دارم نه چیزی

هیچ کمبودی نداررم

بعد سه سال تازه میخوان زهرشون و بریزن

با طعنه ها و اذیت هاشون

فقط باید کر بشم باید تمام قدرتم و جمع کنم سر رویاهام خالی کنم

میدونم خیلی ها وایسادن زمین خوردنم و ببینن بگن دیدی گفتیم نمیتونی

حالا صدسال هم منتظر میشینن این و بگن

ولی نمیذارم کار به اونجا بکشه

توکل برخدا

تمام تلاشم و میکنم

تنهایی خیلی اذیت کنندست 

این مدل تنهایی که هیچکس نباشه باهاش حرف بزنی

حتی خواهر برادر و یه دوست همدل

شما بیاید بگید هنوز هستید و اینجا رو میخونید... 

ایام الله امتحانات فشار وارد کرده به مغزم

خوب میشم:) 


خواستگاری

قبل عید یک موردی معرفی شد به ما برای ازدواج مدت کوتاهی صحبت کردیم و رفتیم پیش خانم دکتر روانشناس عزیزم

خودم به این نتیجه رسیده بودم مناسب هم نیستیم

یک مرد با ارزش های شدید مذهبی

از اینها که فکر میکنن فقط خودشون خوبن

از اسلام این و برداشت کردن که زن باید تو خونه بشینه و مطیع همسر بشه نه فعالیت اقتصادی کنه نه هیچی(در صورتی که حضرت خدیجه تاجر بزرگی بود با اقایون هم کار میکرد، بماند...) 

و همه چیز از نظرشون حرامه

خلاصه که خانم دکتر گفت من حس میکنم این ادم اختلال شخصیت پارانویید داره... 

خانم دکتر ازم راجب تربیت فرزند پرسید گفت تو سبکت چطوره

گفتم قطعا هیچ چیزی رو به بچه تحمیل نمیکنم کمکش میکنم راه درست و بره ولی زورش نمیکنم

به هرچیزی که علاقه داشت هنر موسیقی ورزش در حد توانم کمک میکنم بره به سمت رویاها و اهدافش

گفت ولی این اقا این شکلی نیست روش تربیتش مستقیم ضربتی چکشیه

حتی ازش پرسیده بودم نظرش راجب اموزش موسیقی چیه گفتش حرامه و اصلا نباید سمتش رفت

بماند

به این نتیجه رسیدیم که ماراهمون از هم سواست

بماند که این اقا دست بردار نبود

وضع مالی و موقعیت اجتماعی خوبی داشت فکر میکرد دست رو هرکی بذاره باید جواب مثبت بشنوه

خیلی بهش برخورده بود، اصرار اصرار که دوباره بریم پیش مشاور یا پیش مشاور دیگه بریم بریم تست بزنیم

خانم دکترهم به من گفته بود قاطعانه تموم کنم

نظر خودمم همین بود

وقتی تصمیم به حذف کسی میگیرم خیلی قاطع برخورد میکنم

اخرین تماسش پر از خشم بود گفت که این همه التماست کردم ببینمت 

این همه خودم و کوچیک کردم 

الان فهمیدم محبت ادم هارو عوض میکنه، بهت محبت کردم برام قیافه گرفتی و صداش و انداخت سرش که تو هیچی نیستی

سکوت کرده بودم شخصیتش و کامل نشون بده

گوشی و روم قطع کرد و از همه جا بلاکم کرد

من اول مات و مبهوت بودم که چرا جواب مزخرفاتش و ندادم

بعد خداروشکر کردم شر همچین موجودی و از سرم باز کرد

به شدت چشمم ترسیده از پسرای مذهبی

معیار انتخابم فقط انسانیته

کسی که ظاهر مذهبی نداره و انسانیت و برای خودش معیار قرار داره هزاربار شرف داره به کسی که ریش گذاشته و یه عقیق انداخته انگشتش و خودش و احمال کاریش و اخلاقای گندش و پشت این دین که سراسر انسانیته قایم کرده

این روزا دین و ایمون برای خیلیا نون و اب شده

خدا ریششون و بخشکونه

هرکی تو هر لباسی به اسم دین تیشه به ریشه مردم میزنه خدا خودش رسواش کنه

از لحاظ روحی دلم میخواد فقط از هرچی ادم مذهبی نماست دوری کنم🤮

چیکار کردید با اعتقاد مردم.... 


تولد ۲۸ سالگی آلاء

بسم الله الرحمن الرحیم 

من تولد قمریم که ۲۳رمضانِ

امسال در خدمت امام رضا بودم،اونجا یه تعارف به امام رضا زدم و گفتم میشه هدیه تولدم برات کربلا باشه و تولد شمسیم که۱۵اسفند میشه کربلا باشم؟

خودمم محال میدونستم

گفتم اقا کربلا هم نشد ،عیب نداره بطلب دوباره بیام پیش خودت

من تقویم و ندیده بودم امسال، بر خلاف هرسال که تا سررسید میومد دستم میرفتم سروقت روز تولدم ببینم با چه مناستی رقم خورده و چندشنبست

امسال کاریش نداشتم

عتبات دانشگاهی ثبت نام کردم تو قرعه کشی برای تاریخ۱۰اسفند اسمم در اومد

اونجا نگاه کردم و فهمیدم تولدم با تولد امام حسین علیه السلام تو یک روزه و من اون تاریخ و کربلام

رو پای خودم بندنبودم

رفتیم کربلا و روزای خوبی برام رقم خورد

شب تولد کربلا بودم و روز تولدم نجف

یکی از بهترین و خاطره انگیز ترین و رویایی ترین تولد های تاریخ عمرم بود

تو این ۲۸سال واقعا پوستم کنده شد

اما هیچوقت نه رشته توسلم قطع شد نه توکلم

بهترین کربلای عمرم بود،سفر بسیار پربار و پر روزی

بارون شب جمعه کربلا رو دیدم اسمون سرخ کربلا شب اخر رجب، رنگین کمون بعدش،گلی که شب تولدم امام حسین بهم داد

تربت اصل ،و قرانی که باز کردم ایه ۱۵سوره مریم اومد.سلام بر ان روزی که متولد میشوند....

انگار رو ابرها بودم

تو بهشت خدا قدم میزدم

دلم نمیخواد اون خاطرات از ذهنم محو بشه ....

امیدوارم روزای روشن زندگیم برسه

قطعا رسیده،خداروشکر میکنم فقط

تو سال جدید خاطرات کربلا رو مینویسم اینجا حتما


بیاید خبرای خوب دارم، رمزم میدم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

اینک منم آرام تر مهربان تر

چقدر این روزهای زندگی را دوست میدارم.....

آرام تر مهربان تر....

قدر لحظه های زندگیم رو میدونم

طوفان هارو پشت سر گذاشتم

تو بغل خدام


بهترین سفر عمرم

بسم الله الرحمن الرحیم

من دقیقا تو این یک سال فشار روحی زیادی و تحمل کردم

تو رویاهام وقتی دنبال یه مکان امن بودم بهش پناه ببرم فقط حرم امام رضا میومد تو ذهنم

دقیقا از پارسال ماه رمضون استارت این اتفاق عظیم تو زندگیم زده شد و شروع تحولی عظیم و مسیری جدید برام بود 

من به نفس خودم خیلی ظلم کردم،روحم خیلی تو عذاب بود،و به معنای واقعی کلمه بریده بودم

پنج سال جون کندم و خودم و کشتم درست بشه نمیشد

خودم و ازاد کردم...

خلاصه با همه این فکر و خیال ها باز دلم اغوش امام مهربونم و میخواست

شب قدر اول سپری شد اروم نگرفتم همون شب با همه وجود از خدا خواستم دعوتنامه منو امضا کنه یه سر برم پابوس آقا امام رضا

دوسال بخاطر کرونا دندون به جیگر گذاشتم و نرفتم

کرونا که رفتنی نیست منم که دارم دق میکنم

صبح 19رمضان وارد نرم افزار اپ شدم و بلیط های قطار و چک کردم و برای 20رمضان بلیط گرفتم و رفتم گفتم مامان من فردا میرم مشهد

گفت بسلامتی ان شاءالله،نپرسید با کی میرم و چجوری میرم گفتم شاید اگه بفهمه تنها میخوام برم دلهره بگیره،میدونست تنها میرم ولی چیزی نگفت کلا مامان خودش و تو موقعیت اضطراب و دلهره هم قرار نمیده عاشق این شخصیتشم

فردا دوساعت مونده بود به حرکتم زنگ زدم بابا گفتم بابا من دارم میرم مشهد گفتم منو تا راه اهن میبری گفت باشه چه ساعتی و اومد دنبالم و منو رسوند راه اهن

باباهم گفت به سلامتی التماس دعا،باباهم میدونست تنها میرم حتی تو مسیر هم چیزی ازم نپرسید و حرفی نزد فقط گفت سلام منو به امام رضا برسون

خداروشکر میکنم که خانوادم بهم اعتماد کامل دارن دلم نمیخواد ذره ای این اعتماد و خدشه دار کنم...

 

اولین سفری بود که تنهای تنها میرفتم همیشه یا با دوستام سفر میکردم یا خانواده حداقل یکنفر همراهم بود

ولی دلم میخواست اینبار برای خودم باشم

قصدمم یه سفر دو روزه بود که خداروشکر ده روزه شد

خیلی لذت بخش بود

امیدوارم رسال شب قدر بتونم کنار امام رئوف باشم

بهترین شب قدر عمرم بود

کلا خیلی سفر خوبی بود خداروصدملیون بار شکر بابت تک تک ثانیه ها و لحظه های این سفر

اتفاقات جالبی افتاد بعدا سر فرصت مینویسم

امروز تازه برگشتم خستم فقط به خواب نیاز دارم...


و ما ادراک ارتودنسی

و ما ادراک ارتودنسی 

راستی تولدم گفتم تست کرونام منفی بود 

گویا به تست ها اعتباری نبود (๑˙ー˙๑) وقتی تستم منفی شد مجبور شدم برگردم سرکار و هرچقدر بهشون گفتم من استخون درد دارم و جالم اصلا خوش نیست نمیتونم اضافه کاری وایسم گفتن نمیتونی وایسی برو تسویه از شدت درد رفتم تسویه کردم بیام خونه فقط استراحت کنم

با از بین رفتن حس بویایی و چشاییم به مدت یک ماه و قطع نشدن سرفه هام با یک پزشک مشورت کردم

گفتن کرونا دارم ʕ´•ᴥ•`ʔ 

الحمدالله گذشت..

خداروشکر بعدا فهمیدم کرونا بوده

این بیماری به شدت روی روان ادم تاثیر میذاره

از کرونا بگذریم....

من از بهمن ماه ارتودنسی و شروع کردم اول یه فک

و قبل ماه مبارک دو فک و ارتو کردم

امروز وقت افطار وقتی اومدم لقمه های ریز بربری و بجوم یکی از

براکت های محترمم شکست (T_T) 

باید لقمه های کوچیک بگیرم و وقت سحر انقدر خورشت رو برنج بریزم تا به اندازه کافی نرم بشه

و خیلی نیاز به جویدن نداشته باشه

و بدتر از همه اینکه مامان اصرار داره سوپ بهترین غذاست برای من تو این مدت،من از سوپ بیزارم هر نوع سوپی با هر نوع طبخی

خداروشکر که ماه رمضون ده ساعت دهنم بستست مجبور نیستم ده بار مسواک بزنم در روز

و تنها چیزی که غمگین میکنه منو فکر کردن به جراحی فکه (。◕‿◕。) 

فعلا ترجیح میدم به دوره طلایی جراحی فکر نکنم

همین الان که سمت راست دراز کشیدم و سیم ها به لپم فشار وارد میکنن و کل دهنم آفت زده به سه سالی که اینا میخوان مهمون دهن مبارکم باشن فکر میکنم

با عرض پوزش معنی سرویس شدن دهان یعنی همین

یه سری عادت های خوب هم دارم پیدا میکنم

به زور (◉‿◉) 

بلافاصله مسواک زدن و استفاده از نخ دندون به طور منظم قبلا هم مسواک میزدم ولی نه انقدر با نظم و برنامه و بلافاصله بعد غذا حتی توی طبیعت گردی...

و اهسته غذا خودن،من از اونجا که عاشق غذا و اشپزی ام تو این فرصت به همه مزه هایی که زیر دندونم میاد دقت میکنم

چون مسواک زدن و نخ دندون دندون های انتهایی سخت تره ترجیحا با دندون های جلو غذا میخورم جالبه تو طعم غذا تاثیر داره،دقت نکرده بودم 

خلاصه که این روزا میگذره به راحت تر غذا خوردن بعد جراحی فکر میکنم

من چطور 27سال غذا خوردم با این وضعیت

و قسمت جالب انگیزناک ماجرا اونجاست که دکتر گفت چهل درصد چهرت عوض میشه جراحی فک جز جراحی هایی هست که خیلی تو تغییر چهره تاثیر داره

من که از چهره الانمم خیلی راضی ام

چهره جدیدم و امیدوارم دوست تر داشته باشم

تحمل همه این درد و رنج ها و این همه هزینه برای اینه که من راحت تر غذا بخورم و یه وقتایی دندونام بهم سابیده نشن (◠‿◕) 

برای پشیمون شدن خیلی دیره دیگه ᕙ( • ‿ • )ᕗ 

سه سال با بدبختی و سختی غذا بخورم برای بقیه عمری که معلوم نیست چقدره

خداجان بیزحمت یه طول عمری بده استفاده کنیم از پس از جراحی خودمان با تچکر

 

 


سال جدید زندگی جدید

بِسْمِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم🌱

 

اولین تصمیمی که گرفتم اینه که به بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم با همه وجود ایمان بیارم و هیچ کاری و بدون بسم الله انجام ندم

 

قبلا خیلی مقید بودم به این نکته ولی کم کم فراموش کردم حتی موقع غذا خوردن هم یادم میره دیگه! (๑•﹏•) 

 

ورزش

 

خیلی ازش غافل شدم اما هرطور شده صبح یا غروب پیاده روی میکنم و مدیتیشن اخر شب و حتما خواهم داشت  (❁´◡`❁)*✲゚* 

 

تغذیه

 

به صبحونه باید بها بدم،و نوشیدن آب،من از آب خیلی غافلم (๑• . •๑) 

 

مطالعه

 

دم دمای غروب خیلی میچسبه،میخوام یه فضای خیلی خوب هم برای خودم طراحی کنم تو خونه،خیلی دلم میخواد تلوزیون و جمع کنم!من اصلا تلوزیون و روشن نمیکنم دوست دارم فضای تلوزیون و با گل پر کنم و یه نشیمن جذاب درست کنم برای خلوت و مطالعه (。◕‿◕。) 

 

وابستگیم و از ادما به صفر برسونم

 

هیچکس دلیل خوشبختی و بدبختی من نیست

خودم تنها ناجی زندگی خودمم

من هیچ نیازی به کسی ندارم واقعا

زمان همه چیز و درست میکنه (✷‿✷) 

به برنامه ریزی خدا شک ندارم من زندگیم و میکنم خدا برنامه ریزی میکنه و همه چی و در زمان خودش برام رقم میزنه پس نگران هیچی نیستم

نیازم به خدا رو با تمام وجود احساس میکنم

فقط و فقط و فقط به خودش احتیاج دارم برای ادامه دادن برای پر کردن تنهایی هام برای ارامشم

چقدر حال الانم و دوست دارم (。♡‿♡。) 


تولد ۲۷سالگی آلاء

اسکار سخت ترین سال عمرم تا اینجا به ۲۶سالگیم تعلق میگیره☺️

حتی همین شب تا چندساعت پیشش مشخص نبود کرونا دارم یا نه

تا شب اخر جونم و به لبم رسوند، دمش گرم

ادم همیشه مدیون سختی هاشِ

اگه سختی ای نباشه رشدی نیست... 

من امسال بیشتر از هر سالی قدر تک تک اعضای خانوادم و دونستم

حتی همین امشب ابجی ها که نگرانم بودن که کرونا نداشته باشم

کیک برام پخته بودن که اگه جواب تست منفی بود بیان و سورپیرایزم کنن

من که تو قرنطینه بودم و حالم خوش نبود

اونا که همیشه پشتم بودن

امسال که سخت ترین سال عمرم و سپری کردم اگر خانوادم کنارم نبودن عبور از این سختی ها خیلی سخت بود ولی با وجودشون به شیرینی گذشت

(یه جاهایی فکر میکردم پشتم و خالی کردن!ولی اشتباه میکردم!شاید فکر میکردن صلاحمه جلوم وایسن،ولی وقتی دیدن صلاحم تو چیز دیگه ایه همشون کوه شدن برام بهشون تکیه کردم) 

امسال برام پر از درس بود هر روزش رشد کردم...

خانم دکتر رسولی که کمکم کرد خودم و پیدا کنم و ارتباطم با خودم قوی تر شد مهربانانه تر... 

اینجایی که الان هستم و خیلی دوست دارم

یه سکونی یه امنیت خاطری بعد از گذروندن شبایی که فکر میکردم صبح نمیشه.... 

به خودم قول میدم ۲۷سالگی و پر کنم از روزای خوب

از امسالم درس بگیرم هر روز زندگیم و زندگی کنم

کمتر ناراحت بشم غصه هیچی و نخورم

برای هزثانیه از زندگیم خدارو شکر کنم

فکر میکنم دیگه وقتش رسیده عشق واقعی رو تجربه کنم... عشق به خالق عشق بی انتها و جاودان و همیشگی... عشق به خانواده، عشق به خودم، عشق به حیات... عشق به طبیعت... 

چیزی تا بحران سی سالگی نمونده ☺️

پس تا میتونم باید از فرصت جوونی استفاده کنم ❤

به امید ساختن آینده ای زیبا


آرزوهات و بغل کن

بقول قمیشی ارزوهات و بغل کن تا خدا هست زندگی هست!

ارزوهات و رها نکن یه روز بهش میرسی

بهت قول میدم 

من رسیدم...

من به ارزوی محالم رسیدم

ارزویی که از بچگی داشتم

به مخیلم نمیرسید چطوری

ولی هیچوقت ناامید نشدم پافشاری کردم

شد

هرچند اصصصصلا خودم و لایقش نمیدونم ها 

ولی همیشه تلاشم و میکنم که قدر دان ارزویی باشم که براورده کردن برام

حتی روم نمیشه بگم

انقدری این ارزو برام غیرقابل باوره براورده شدنش که از گفتنش شرمم میاد

امشب شب ارزوهاست 

یعنی حتی چیزای محال و ازش بخوایم بخواد میده...

از خودش بخوایم 

هدف چیزیه که تو براش میجنگی و به خودت ایمان داری برای براورده شدنش

ولی ارزو چیزیه که شاید خودت تنهایی نتونی بهش برسی

همه عالم دست خداست هیچ برگی بدون اذنش نمی افته اما ادمیزاده دیگه....گاهی یادمون میره خدا اون بالاییِ

خلاصه که امشب برای همه خیر بخوایم

خودش و بخوایم

برای من عشق خودش و بخواین عاقبت بخیری بخواین یه زندگی خیلی خیلی خوب بخواید

 


آلاء این روزها

بسم الله

آلاء این روزها سرسخت تر با اراده تر قوی تر و محکم تر از همیشه ست

 چقدر انگیزه دارم برای ادامه دادن برای ساختن 

برای شروعی دوباره...

به امید لبخند پدر مادرم

به امید خوشحالی از ته دل خودم...

بخاطر همه اونایی که گفتن نمیتونی و نکن این کارو

فعلا که به ازدواج فکر نمیکنم چون ازدواج هدفم نیست

لذت بردن از زندگی و درس خوندن تو رشته مورد علاقم هدفمه

ولی قطعا اگر بخوام ازدواج کنم خوشبخت ترین ادم خواهم شد 

چون هم با چشمی باز انتخاب میکنم هم بهتر زندگی میکنم

الان خودسازی میکنم دوره های روانشناسیم و میرم

مراقب حال روحی خودمم حسابی

خلاصه که کلی انگیزه دارم برای اینده ی خودم

الحمدالله 

خیلی خدارو شاکرم

این روزا دائم درحال شکرگذاری ام و واقعا حالم خوبه باهاش


حال و احوال این روزای آلاء

من چقدر از بودن خودم خوشحالم

اینکه دختری برای موفقیت خودش تلاش کند خیلی ارزشمند است

من هر شب برای خودم بهترین هارا ارزو میکنم

و در آینه نگاه میکنم و می گویم 

چطوری ملکه؟ 

و من چقدر خوشحالم خودم را دارم

دختری که در اوج حال بدی، ساز امیدواری اش همیشه کوک است و عاشقانه موفقیت را می سراید...

دستانش را در دستان قدرتمند و مهربان خالقش تصور میکند 

و با تمام وجود میداند همه قدرت دست اوست...

من در پس شکست ها و افتادن ها و نرسیدن ها فهمیدم که باید ایستاد..

ادامه داد... 

پر قدرت، شجاع،، و جسور... 

هرگز تسلیم نخواهم شد.... 

من خودم را دارم❤

و خدایی که به شدّت کافیست❤

 

پ ن:روزهای خیلی خوب،سخت اما جذاب.... 

اگه تا اینجا اومدی و خوندی یه نظر بذار

میخوام بدونم کیا هنوز اینجا رو میخونن😊


من زنده م :)

سلام اومدم فقط اعلام کنم زنده ام

انقدر سرم شلوغه وقت نمیکنم بیام اینجا😭

دلم براتون خیلی تنگه


الان خوبم

حال بد که هست

اما نباید بهش پر و بال داد و پرورشش داد و درش موند!

امروز ترتیب دادم از خونه بزنم بیرون با آبجیمینا و مامانینا رفتیم یه وری هوا خیلی هم سرد بود اما کنار اتیش و چای آتیشی گرم شدیم و دلامونم با خنده و شوخی و کنار هم بودن گرمتر شد

الحمدلله...

غروب هم با خواهرزاده هام رفتیم پیاده روی تو اون محوطه خاطرات دوره جوونی و نوجوونی خودم و براشون تعریف میکردم و از خنده ریسه میرفتیم...

غروبی هم مدیرم زنگ زد ازم خواهش کرد فعلا برم شرکت

تا نیرو جام بیاره،

گفت هروقت خواستی برگردی در شرکت به روت بازه، کافیه با خودم تماس بگیری و برگردی...

منم قبول کردم گفتم فعلا برم دستمم خالیه، تا کارم و راه بندازم و بگیره و پول بیاد دستم، خیلی طول میکشه، حداقل تا عید دووم بیارم تو شرکت پول تو حسابم باشه بعد ان شاءالله کسب و کار خودم و کنارش راه بندازم با توکل برخدا.

باید ساعت خوابم و تنظیم کنم!

برنامه ریری داشته باشم

و یکم سخت کوش تر باشم.

 

چه بارون قشنکی میباره

چه خوبه سقف خونه شیروونیه و صدای بارون به وضوح شنیده میشه

خدایا بخاطر این سقف و این آشیونه و این بارون قشنگت و سلامتی و تندرستی هزار مرتبه شکر

عاشقتم دیگه❤

فقط خودت لایق این عشق و محبتی خداجون❤

اینکه من عاشق تو ام منتی نیست خودت منت گذاشتی سرم این عشق یه عمر یه طرفه بوده!تازه اتصال اینور برقرار شده و دو طرفه شده😍


این من هستم

 

یه پستی بود قبلا گذاشته بودم اونجا نظر دوستام راجبم بود!نظر خودم راجب خودم:

۱ صبور...خیلی هم صبور

۲ خیلی مهربون نه اونجوری که کسی ظلم کنه مهربونی کنم چارچوب هایی برای روابطم دارم اما محبت و همدلیه قالبه(مهربون و بااخلاق بودن و اکثرا بهم گفته بودن تو اون پست 😅

۳ هنرمند و باسلیقه عاشق سادگی ام اما در عین زیبایی، فراری از زرق و برق و تجملات

۴ خیلی متعهد و وفادار خودم بیشتر عاشق این شخصیتمم

۱ ۲ ۳ ۴ . . . ۱۱ ۱۲ ۱۳
به قلبم معذرت خواهی بسیاری بدهکارم
بخاطر تمام روزهایی که
گرفت،شکست،تنگ شد
و کاری از من بر نمی آمد!
من و ببخش من
Designed By Erfan Powered by Bayan