جمعه ۲۸ دی ۹۷
مشهد که بودم بچه ها ثبت نام کردن اعتکاف مسجد گوهرشاد
خیلی دلم میخواست معتکف باشم ولی خلوص نداشتم و از طرفی میترسیدم اسمم دربیاد و غرور بگیرتم و فکر کنم خیلی بنده خوبی ام که لیاقت داشتم معتکف مسجد گوهرشاد باشم
خردم و در قد و قوارش ندونستم جواب های قرعه کشی اومد هیچکدوم از بچه های خوابگاه ما اسمشون در نیومد منم از صبح دنبال مساجدی بودم که اعتکاف داشتن از سازمان تبلیغات شماره چندتا مسجد و گرفتم و زنگ زدم نماز مغرب بود به اخلین شماره زنگ زدم گفت ما بالای ۱۸سال تبت نام نمیکنیم خواهش و التماس که خانم من میرم یه گوشه کاری به کسی ندارم و این اخرین شماره ایِ که گرفتم من اینجا مهمانم و محصلم و اینها خلاصه راضی شدن
ادرس دادن و راهی شدیم خوابگاه ما سمت شهرداری مشهد بود منم شبِ روز پدر با اتوبوس های واحد راهی شدم به جایی که بلد نبودم😂😂خیابونا شلوغ خلاصه که وارد شدم فضا به شدت معنوی
پله داشت تا رفتن به داخل مسجد یه وروی خیلی خوشگل روی پله ها خصلت های بد و نوشته بودن که پا میذاشتی و میرفتی داخل مثل غرور و دروغ و بدخلقی
یه مدیر مدرسه خوش ذوقی یه مسجدی و هماهنگ کرده بود برای اعتکاف و همه هم دخترهای نوجوون بودن چه دخترهای گل و گلابی و سخنران های مختلف و دعوت کرده بود
اون سال بهترین اعتکاف مشهد بود اون مسجد
من با مسولای اونجا ارتباط برقرار کردم و با بچه ها رفیق شده بودم
خلاصه که روز دوم اعتماد کردن و گفتن با بچه ها ارتباطت و نزدیک تر کن و براشون صحبت کن
نمیدونستم از چی بگم!!!
روز دختر یه مراسمی بودیم که یه دکتری اومد برامون صحبت کرد شصت دیقه سخنرانی بود ضبط کرده بودم هدفون و گذاشتم و نکته برداری کردم و اون شب با بچه ها حرف زدیم یه حلقه ده بیست نفره بود کم کم بچه ها دورمون جمع شدن
راجب ارزش وجودمون حرف زدیم
سعی داشتم بفهمونم بهشون که ارزششون خیلی بالاست
اگه دخترا ارزش خودشون و بدونن و خودم اگر ارزش خودم و میدونستم قطعا هیچوقت با هیچ پسری دوست نمیشدم
از همون شب بچه ها تک تک میومدن پیشم و باهام صحبت میکردن و از مشکلاتشون میگفتن
اون شب برای تک تکشون دعا کردم
چیزی که هنوز بعد از گذشت شش سال ناراحتم میکنه دوتا خواهر دوقلو بودن که جفتشون با پسر عموشون دوست بودن
و پسرعموشون هم بهشون ت.ج.ا.و.ز کرده بود
و اینهارو تهدید میکرده که به باباتون میگم و اینها به خواسته هاش تن میدادن😢
و اینکه هر خواهر تنها اومد سراغم و جفتشون عاشق پسرعموِ بودن
من نمیدونستم باید چی بگم چطور به یه دختر چهارده سالِ بگم این راهی که رفتی خیلی خطاست چطور بهش بگم این همه خاطره تلخ و پاک کنه راهنمایی کردم و گفتم این کار خطاست گفتم اون پسرعمو هیچوقت نمیاد با شما ازدواج کنه
جفتشون امید داشتن باهاش ازدواج کنن
از نظرشون کسی که انقدر بهشون نزدیک شده حتما عاشقشونِ
اون شب سه چهار تا از این مورد ها بهم مراجعه شد
وقتی کلیپ اون دختر سیرجانی پخش شد و یه عده گفتن دروغِ من یاد اون حرف ها افتادم
وضعیت نوجوون هامون خیلی وخیم تر از اینهاست
کاش یکم بیشتر مراقبشون باشیم
پ ن:تصمیم دارم به پایگاه محل سر بزنم و مربی حلقه بشم به شدت پایگاه گریزم و هنوز کارت عادی هم ندارم!
چندباری فرمانده ازم خواهش کرده برم و حلقه بذارم خدایا کمک کن...
میتونم دوست خوبی باشم برای نوجوونها !باید احساس تکلیف کرد در مقابلشون