سه شنبه ۲۵ دی ۹۷
از عید قربان درگیر بیماریم بودم
روز تاسوعا بود که خانواده کم کم فهمیدن
گفتم قراره جواب پاتولوژیم بعد عاشورا بیاد
سابقه سرطان روده تو اقوام هست و تازه یه دختر جوون بخاطر مشکل روده فوت کرده بود یه اضطرابی تو خانواده بود
امیرعلی که عاشقِ منِ منم عاشقشم
شب اومد و گفت عمه راستِ بچه ها میگن تو ،تو،چشماش پر شد و بغلش کردم گفتم نه عمه راست نیست
گفت عمه من فردا از امام حسین شِفات و میگیرم گفتم امیرم تو دعا کنی محالِ امام حسین نشنوه
چندسالی بود دنبال دسته عزا نمیرفتم میگفتم جای خانم ها نیست
به یاد کاروان کربلا ،عاشورا راهی شدم
امیرعلی زنجیر میزدو اشک میریخت و پابرهنه راه میرفت نمیدونم به خدا چی میگفت
میدونم،
وسطای دسته بود دیدم دوستاشم پشت سرش با پای برهنه...
غروب که اومدیم خونه گفتم امیرعلی کی گفته بود پا برهنه بری گفت هیچکس
گفتم چرا اینکار و کردی گفت عمه شنیدم بچه های امام حسین و رو خارها پپا برهنه بردن
منم بخاطر اونا اینطوری رفتم
عمه فقط برای تو دعا کردما بغلم کرد و نذاشت اشکاش و ببینم
فقط رو به اسمون گفتم خدایا به دل پاک این بچه ها نگاه کن
شلوار کرم امیرمِ