دیوار نوشت های آلاء


باید جور دیگری دوام آورد


من مدیونم ؛

به همه ی آنهایی که به اعتمادم خیانت کردند و به من یاد دادند که محتاط تر باشم

به همه ی آنهایی که در حقم دشمنی کردند و به من یاد دادند که با هرکسی دوستی نکنم

و به همه ی کسانی که به من حسادت کردند ، سعی کردند تحقیرم کنند و ناخواسته مرا به سمت بهتر شدن سوق دادند

از زخم هایم درس می گیرم و قوی تر می شوم

از شکست هایم پله می سازم و موفق می شوم

آرامشِ مدام ،سهم عابران جاده های بی مقصد و هموار است

اما ؛

برای فتحِ قله هایی که جایِ هرکس نیست

باید رنج هایی کشید که کارِ هرکس نیست ،

باید جور دیگری دوام آورد ...


تعبیر من از عشق

امشب شب عشقه!!!!به روایت نمیدونم از کجا اومده!

ولی عشق قطعا اون چیزی نیست که یاد ماها دادن 

اینکه یه جنس مخالفی و دوست داشته باشی و تا سر حد جنون هم برسی....

یه وقت خودش میفهمه عاشقشی یه وقت نمیفهمه!

فرقی نداره در هر دو صورت ، وقتی میفهمن که طرف بهشون خیلی علاقه داره یه حس اسارت بهشون دست میده و میخوان رها بشن

تا وقتی باهاتون میمونن که از احساس شما بی خبرن

و ریختن این همه احساس ناب به پای یه علف هرز اشتباه بزرگیه

و اینکه بعد از لگدمال کردن احساساتت بخوای دوسش داشته باشی توهین به خودت و شعورته

موندن به پای کسی که ذره ای براتون ارزش قائل نشد واقعا اشتباست اسمش دیگه عاشقی نیست 

 اسم این کار و میذارم خریت!!!!!نظر شخصی خودمه به کسی بر نخوره

عاشق کسی بودی درست یا غلط اون طرف پست بزنه بره سراغ کس دیگه و تو اون مهر و تو دلت نگهداری و پایبند باشی به اون احساس اون اسمش عشق نیست !!!؛

مسائل و باهم قاطی نکنیم

عشق اونه که یکی و پیدا کنی که بخاطرت بجنگه بخاطرش بجنگی جنگیدن دو طرفه باشه و بعد وصال و .....

عشق و افسانه هایی که بهمون یاد دادن هیچوقت عاشقا بهم نرسیدن!!!!

اگه عشق اینه جمعش کنید برای خودتون

بیان و خاطراتشون و جا بذارن یه عمر عذاب بکشیم!!!!!!

حالم از هرچی عشق و عاشقیه بهم نیخوره..،

بهترین روزهای زندگیم و ازم گرفت 

لعنت حق به عشق و ما بقی اش....

بیایم پایبند نباشیم به کسی که مارو نخواسته و رفته !!!!!

بیاید ادم های رفته رو دوست نداشته باشیم 

ادم هایی که احساساتمون و نادیده گرفتن و نادیده بگیریم ....

کاش میشدن یه قانونی نوشت داد دست همه!!!!


کابوس های وحشتناک

این دردها کلافم کردن 

دل پیچه های وقت و بی وقت 

اینکه شب ها تا سرم و میذارم روی زمین دردهام هجوم میارن و مغزم ازم میپرسه این درد قراره تا کی باهات باشه

و دلم جواب میده تا اخر عمر

مغزم ازم میپرسه تا کی میخوای عمر کنی

و دلم میگه با این اوضاعی که من میبینم امیدی نیست

و امیدم میگه ناامید نشو 

و دردم شدید تر میشه....

فقط میگم خدایا برگردم به شش ماه پیش وقتی که سالم بودم یه بار دیگه قربون خودم برم یه بار دیگه خودم و ببینم و دلم برای روزای بدون دردم تنگ شده....

یعنی دیگه من رنگ سلامتی و نمیبینم چه کابوس وحشتناکی:'(

و میرسم به حرف مولا علی که میگه چندتا نعمت تا از دست ندی قدرش و نمیدونی

امنیت،سلامتی،جوانی

تازه قدرت و میدونم سلامتیه از دست رفتم...

فقط باید معجزه شه


این همه نفهمی درد داره واقعا!!!!

پدر مادرش مستاجرن و چند وقت پیش مادرش از گرون شدن اجاره خونه صحبت میکرد

دخترش برای جهیزیه 20ملیون پول یخچال داده!!!!!فقط یخچال!!!!حالا ساید سامسونگ نمیگرفتی نمیشد!!!!!!!!!

این همه خر فهمی درد داره واقعا!!!!


اشفتگی های ذهنم

بسم الله النور

چند روز پیش انگار یکی گفت تلوزیون و روشن کن،روشن که کردم یه اقایی گفت مقام رضا از مقام تسلیم بالاتره!

توی تسلیم شما خودت و میبینی

مثل من که یه مدت تسلیم بودم!!!!وقتی فهمیدم مریضم و دیگه درمان نمیشم سِر شدم گفتم تسلیم دیگه هربلایی سرم میاری بیار

یکم که گذشت گفتم راضی ام به رضای خودت....هرچی که تو بگی

و گفت مقام صبر از رضا بهتره چون تو راضی بودن هم منیت هست!!!خودت و میبینی

و صبر و تعریف کرد و گفت صبرجمیل چیه و ...

همینطور که تو فکر بودم یه سیلی انگار زده باشه بهم

گفت خدا میفهمه کی لاف میزنه کی واقعیه اعمالش....

دیدم تسلیم و رضام لاف بوده

وقتی سرش غر میزدم 

وقتی به بهونه تسلیم بودن باهاش کاری نداشتم

وقتی یکم ولم درد و برد بالا صدام و براش بردم بالا

خدایا اقرار میکنم که کم اوردم نه صبورم نه تسلیمم نه راضی ام

خدایا به شدددددت بهت نیازمندم

به شددددددددددددت کم اوردم

و شدیداااااااا درد دارم....خیلی خستم....کم آوردم😢


استوری و طرح یه سوال

  


هوالرحیم

امروز به این فکر میکردم که چه تصویری از من تو ذهن اطرافیانم هست

و اون   سوال پرسیدم

از همه آدم ها طرح لبخندشون توی ذهن خودم هست هرعزیزی و بخوام تجسم کنم یاد لبخندش میفتم

خوشحالم که عزیزایی دورم هستن که خوبی هام و میبینن و بدی هام و به روم نمیارن😊

چقدر خوبه که از خودمون خوشی بجا بذاریم و اگر یه روز نبودیم یا دلشون برامون تنگ شد یاد لبخندمون بیفتن

هیچوقت تو زندگی دلم نخواسته و دلم نیومده کسی و از خودم برنجونم اگر ناخواسته دلی و رنجوندم همینجا عذر من و پذیرا باشه😊

پ ن:سرنوشت تو موقعیتی قرارم داده که قدر تک تک اطرافیانم و بدونم و 

لمس کنم دنیا چقدر کوتاهه و زندگی چقدر میتونه خوب باشه اگه دلیلِ حالِ خوبِ هم باشیم😊


من و یک دل هوایی

وقتی حالم بد بود گفتم باید برم حرم و شفام و از امام رضا بگیرم

بعد از شنیدن اون داستان که یکی به اقا میگه شما غریب نیستی این همه زائر داری و امام رضا نشونش میده که فقط دونفر بخاطر خودش اومدن خجالت کشیدم برای حاجتی برم 

برای خاطر خودش میرفتم

شاید چون حاجت مهمی نداشتم !!!!

حاجتام پیش پا افتاده بود....

ولی اینبار گفتم بخاطر خودم میخوام برم

روز اول سپری شد...چنگی به دل نمیزد زیارتم!!!

رفتم هتل و غروب اومدم دوباره بخاطر خودم ،گریه هام برای خودم بود...

 یه ناامیدی ای تو وجودم بود که همون نَفْس سرکش بود!!!ساعتای ۱۱شب بود خسته و بریده گفتم بیا بریم ما هیچی کاسب نیستیم اینجا!!!

خیلی طلبکار بودم از اقا!!!!

داشتیم میرفتیم بیرون که یه اکیب پسرجوون داشتن یه گوشه مداحی میکردن صحن انقلاب روبروی گنبد میخکوب شدم و خونسرد گوش کردم....از یه جایی به بعد خودم شرمنده شدم از خودم ...

خجالت کشیدم از طلبکار بودنم از این همه پررو بودنم درسته به روم نمیارن اما خودم که میدونم چندچندم!

ایستاده بودم از شدت گریه تمام تنم میلرزید و نشستم زمین به پهنای صورت اشک میریختم و میگفتم غلط کردم

که محمد اومد گفت اروم تر ....

از یه جایی به بعد دیگه گریه هام برای خودم نبود ...

امام رضا نگام کرد تا خودم و نبینم ...

فردای اون روز اول صبح زدم از هتل بیرون به نیت همه اونهایی که دلشون همراهم بود و التماس دعا گفته بودن رفتم و براشون امین الله خوندم برای تک تکشون دعا کردم

و اون شب ریه هام و پر کردم از عطر وجود امام رضا الان که تو راه برگشتم و چهارساعتی از اخرین سلامم میگذره سخت دلتنگش شدم...


فقط تو خبر داری

فقط تو میدونی توی این دل چی میگذره😢

من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم...

عادت کردم هر بلایی سرم میاد بگم راضی ام به رضایتت

کاشکی رضایتت به ارامش دلم باشه

تو رو کریم خوندم توقع کرم دارم ازت....


پ ن:مرسی از دوست خوبم بابت قالب زیباش که بهم هدیه داد😍

حضور این مهربونا دلگرمم میکنه به بیان ..


آرامش واقعی

دل بستم به خوشی های الکی.

دنبال ارمش رفتم

قدم اول باشگاه

و ارامش بخش ترین رشته ورزشی یوگا

دکتر برام قرص های ارامش بخش مینویسه

بهم پیشنهاد پیاده روی میده

روانشناسی برای ارامشم موسیقی تجویز میکنه....

دوستی سخنرانی های دکتر انوشه رو میفرسته

یکی سی دی های دکتر فرهنگ و بهم میرسونه

یکی برام مطلب مینویسه ،خودم مطلب مینویسم

یه زمانی وبلاگ نویسی بهم ارامش میداد 

حتی فکر میکردم اگر عاشق بشم و ازدواج کنم قطعا به آرامشی ابدی خواهمـ رسید در کنار یار...

اما نه!

همه راه ها رو امتحان کردم

همه اینها مثل استامینفون میمونن برای دندونی که به عصب رسیده و دردش به مغزت رسیده...

شاید یک لحظه ارومت کنه اما ارامشش دائمی نیست

من دنبال ارامش دائمی ام ...

باید به سرچشمه ارامش وصل بشم باید به دریا وصل بشم

با تمام وجود به این رسیدم که از هیچکدوم از اینها آرامشی به من نمیرسه 

مثل همون مسکنن ...

گاهی برای رسیدن به ارامش باید رفت باید دل کند باید دور شد...

اهل دلی برام زیارت تجویز کرد تا وصل بشم به دریا

تا وساطتت کنه وصل بشم به دریای بیـکران

خدایا آغوشت و باز کن

دلم برای طعم آرام آغوشت تنگ شده....

بهم گفت زیاد استغفار کن بذار دلت باز بشه....

به اندازه تمام ذرات این هستی استغفرالله...


خودت را در میان صحنه محشر تصور کن

دیشب خیلی غصه دار بودم که شب اول فاطمیه رو از دست دادم 

صبح دوستم شعری که همسرش سرودِ بود برام فرستاد، روضه ای بپا شد تو وجودم...

خیلی لذت بردم خودم، گفتم شما هم لذت ببرید

دنیا به شاعران بدهکار است!


خودت را در میان صحنه محشر تصور کن

خودت را بی کس و بی یارو بی یاور تصور کن


خودت را در میان شعله ها در موجی از آتش

خودت را در میان دود و خاکستر تصور کن


تصور کن خودت را در میان کوچه ی تنگی

و در آن کودکی را پیش یک مادر تصور کن


و بعدش مادری را که گرفته دست کودک را

و آنها را میان خیل یک لشکر تصور کن


و در ذهنت تجسم کن 40 نامرد جنگی را

که صف بستند پشت خانه حیدر، تصور کن-


40 نامرد جنگی و رخ ناموس پیغمبر

خودت تا انتهای قصه را دیگر تصور کن


بیا و بعد از این مثل علی فردای زینب را

تو از امروز با ساقی بی کوثر تصور کن


و این یعنی به یاد آور دوباره بیت اول را

خودت را در میان صحنه محشر تصور کن


بیا یک بار در عمرت فقط یک بار در عمرت

تمام نخل ها را در سرت بی سر تصور کن


تصور کن تو هم در گودی مقتل زمین خوردی

و حالا شمر را با چکمه اش بهتر تصور کن


بیا من بعد قاسم را علی اکبر تصور کن

بیا من بعد اکبر را علی اصغر تصور کن

......       ......      ......      ......

بماند داستان شام و مهمانی و بزم می

خودت تا انتهای قصه را دیگر تصور کن


#محمود_یوسفی


#فاطمیه  #مادر  #کوچه #دلتنگی #عاشقانه #اللهم‌العن‌الجبت‌والطاغوت



همسر شهید حججی

خبر ازدواج همسر شهید حججی پخش شد

عده ای جبهه گرفتن 

اولش شاید یه لحظه جا خوردم گفتم عههههه چرا؟!(تو دلم گفتم)

بعد که منطقی تر فکر کردم تبریک گفتم بهش که این تابو ازدواج همسرهای شهدا رو شکست

قطعا ایشون که الگو هستن باید این تابو رو میشکستن

دمشون گرم به این جرات و فهیم بودنشون ،دم خانواده شهید گرم چه نامه قشنگی نوشتن پدر مادر شهید

چرا نباید همسرهای شهدا ازدواج کنند؟؟؟؟

یک شهید شاخص مثل حججی نازنین دوسه روزی خانواده هاشون و دعوت میکنن تلوزیون و بعد همه فراموش میکنن

و باید بمونن و بسوزن و بچه هاشون و بزرگ کنن...

و همون فرزند فردا بخواد ازدوج کنه به سختی میفته که مادری که بیست سی سال بخاطر بچه تنها موند حالا این بچه اگه ازدواج کنه بره نامردیِ خیلی هاشون بخاطر مادرشون ازدواج نمیکنن

و یا با مادرشون زندگی میکنن و این مشکلات هست...

فرض کنیم خانم ها هم به جبهه نیرفتن و شهید میشدن 

ایا باز هم میگفتیم شوهرهاشون حق ازدواج مجدد ندارن!!!

از صمیم قلب خوشحالم برای این تابو شکنی



دخترای نوجوون

  مشهد که بودم بچه ها ثبت نام کردن اعتکاف مسجد گوهرشاد

خیلی دلم میخواست معتکف باشم ولی خلوص نداشتم و از طرفی میترسیدم اسمم دربیاد و غرور بگیرتم و فکر کنم خیلی بنده خوبی ام که لیاقت داشتم معتکف مسجد گوهرشاد باشم

خردم و در قد و قوارش ندونستم جواب های قرعه کشی اومد هیچکدوم از بچه های خوابگاه ما اسمشون در نیومد منم از صبح دنبال مساجدی بودم که اعتکاف داشتن از سازمان تبلیغات شماره چندتا مسجد و گرفتم و زنگ زدم نماز مغرب بود به اخلین شماره زنگ زدم گفت ما بالای ۱۸سال تبت نام نمیکنیم خواهش و التماس که خانم من میرم یه گوشه کاری به کسی ندارم و این اخرین شماره ایِ که گرفتم من اینجا مهمانم و محصلم و اینها خلاصه راضی شدن

ادرس دادن و راهی شدیم خوابگاه ما سمت شهرداری مشهد بود منم شبِ روز پدر با اتوبوس های واحد راهی شدم به جایی که بلد نبودم😂😂خیابونا شلوغ خلاصه که وارد شدم فضا به شدت معنوی

پله داشت تا رفتن به داخل مسجد یه وروی خیلی خوشگل روی پله ها خصلت های بد و نوشته بودن که پا میذاشتی و میرفتی داخل مثل غرور و دروغ و بدخلقی

یه مدیر مدرسه خوش ذوقی یه مسجدی و هماهنگ کرده بود برای اعتکاف و همه هم دخترهای نوجوون بودن چه دخترهای گل و گلابی و سخنران های مختلف و دعوت کرده بود

اون سال بهترین اعتکاف مشهد بود اون مسجد

من با مسولای اونجا ارتباط برقرار کردم و با بچه ها رفیق شده بودم 

خلاصه که روز دوم اعتماد کردن و گفتن با بچه ها ارتباطت و نزدیک تر کن و براشون صحبت کن

نمیدونستم از چی بگم!!!

روز دختر یه مراسمی بودیم که یه دکتری اومد برامون صحبت کرد شصت دیقه سخنرانی بود ضبط کرده بودم هدفون و گذاشتم و نکته برداری کردم و اون شب با بچه ها حرف زدیم یه حلقه ده بیست نفره بود کم کم بچه ها دورمون جمع شدن 

راجب ارزش وجودمون حرف زدیم

سعی داشتم بفهمونم بهشون که ارزششون خیلی بالاست

اگه دخترا ارزش خودشون و بدونن و خودم اگر ارزش خودم و میدونستم قطعا هیچوقت با هیچ پسری دوست نمیشدم

از همون شب بچه ها تک تک میومدن پیشم و باهام صحبت میکردن و از مشکلاتشون میگفتن

 اون شب برای تک تکشون دعا کردم

چیزی که هنوز بعد از گذشت شش سال ناراحتم میکنه دوتا خواهر دوقلو بودن که جفتشون با پسر عموشون دوست بودن 

و پسرعموشون هم بهشون ت.ج.ا.و.ز کرده بود 

و اینهارو تهدید میکرده که به باباتون میگم و اینها به خواسته هاش تن میدادن😢

و اینکه هر خواهر تنها اومد سراغم و جفتشون عاشق پسرعموِ بودن

من نمیدونستم باید چی بگم چطور به یه دختر چهارده سالِ بگم این راهی که رفتی خیلی خطاست چطور بهش بگم این همه خاطره تلخ و پاک کنه راهنمایی کردم و گفتم این کار خطاست گفتم اون پسرعمو هیچوقت نمیاد با شما ازدواج کنه 

جفتشون امید داشتن باهاش ازدواج کنن

از نظرشون کسی که انقدر بهشون نزدیک شده حتما عاشقشونِ

اون شب سه چهار تا از این مورد ها بهم مراجعه شد

وقتی کلیپ اون دختر سیرجانی پخش شد و یه عده گفتن دروغِ من یاد اون حرف ها افتادم

وضعیت نوجوون هامون خیلی وخیم تر از اینهاست

کاش یکم بیشتر مراقبشون باشیم


پ ن:تصمیم دارم به پایگاه محل سر بزنم و مربی حلقه بشم به شدت پایگاه گریزم و هنوز کارت عادی هم ندارم!

چندباری فرمانده ازم خواهش کرده برم و حلقه بذارم خدایا کمک کن...

میتونم دوست خوبی باشم برای نوجوونها !باید احساس تکلیف کرد در مقابلشون




خدا بد نده

هرکس میگه خدا بد نده

با یه حالت ریلکسی میگم خدا هیچوقت بد نمیده!

از اولین روز مریضیم مواظب زبونم بودم به خدا حرفی نزنم

و هر وقت خواستم بگم خدایا چرا من ؟؟؟

لب دوختم و گفتم تو نه !!!پس کی؟؟؟

به عزیزترینام فکر کردم گفتم حاضر نیستم خار تو پای کسی بره 

و سکوت کردم ازش نپرسیدم چرا من

اون روز وقتی جواب کولونوسکوپی و فرستادم برای مریم تا خواهرش ببینه گفت آلا کرون شدی

همونجا زجه زدم ،زدم تو سرم فریاد زدم...

دیگه طاقت نیاوردم گفتم خدا خیلی بی انصافه 

از اون روز همش از خدا خجالت میکشم و روزی هزار بار میگم غلط کردم بهت اونجوری گفتم

قدیما میگفتم 

یا رب مرا مبخش عذاب کن       بخشایش تو مرا جسور کرد


الان دیگه جرات ندارم بگم مدام میگم

 ببخش ....برای هر گنه استغفرالله

فقط با تو حالم خوبه خدا...

بمون برای تک تک لحظه هام


دل دریایی

از عید قربان درگیر بیماریم بودم

روز تاسوعا بود که خانواده کم کم فهمیدن 

گفتم قراره جواب پاتولوژیم بعد عاشورا بیاد

 سابقه سرطان روده تو اقوام هست و تازه یه دختر جوون بخاطر مشکل روده فوت کرده بود یه اضطرابی تو خانواده بود

امیرعلی که عاشقِ منِ منم عاشقشم

شب اومد و گفت عمه راستِ بچه ها میگن تو ،تو،چشماش پر شد و بغلش کردم گفتم نه عمه راست نیست

گفت عمه من فردا از امام حسین شِفات و میگیرم گفتم امیرم تو دعا کنی محالِ امام حسین نشنوه

چندسالی بود دنبال دسته عزا نمیرفتم میگفتم جای خانم ها نیست 

به یاد کاروان کربلا ،عاشورا راهی شدم 

امیرعلی زنجیر میزدو اشک میریخت و پابرهنه راه میرفت نمیدونم به خدا چی میگفت

میدونم،

وسطای دسته بود دیدم دوستاشم پشت سرش با پای برهنه...

غروب که اومدیم خونه گفتم امیرعلی کی گفته بود پا برهنه بری گفت هیچکس

گفتم چرا اینکار و کردی گفت عمه شنیدم بچه های امام حسین و رو خارها پپا برهنه بردن

منم بخاطر اونا اینطوری رفتم 

عمه فقط برای تو دعا کردما بغلم کرد و نذاشت اشکاش و ببینم

فقط رو به اسمون گفتم خدایا به دل پاک این بچه ها نگاه کن

شلوار کرم امیرمِ



تقلب

یه پزشکی میره پیش اقای بهجت و میگه من تقلب کردم موقع تحصیل

آیت الله بهجت میگن کاری که کردی حرام بوده مدرکی که با تقلب گرفتی حرام بوده پولی که از این مدرک در بیاری حرامِ

و اون پزشک میره مسافرکشی میکنه

این مثال همیشه تو ذهن من بود تو دوران تحصیل

و تقلب و یجور دزدی میدونستم نه زرنگی!

کنکور هنر داشتم محل برگزاری کنکور سالن هملیش دانشگاه بود فضا خیلی صمیمی بود دختری که کنارم نشسته بود دانشجوی ارشد ریاضی محض بود از دانشگاه شریف تا قبل از اینکه سوال هارو بدن باهم حرف زدیم و گفت مطمئنِ رتبه تک رقمی میاره و گفت میتونم از برگش نکاه کنم جواب هارو تو برگه سوال اول میزد بعد وارد پاسخنامه میکرد با اینکه گزینه هامون فرق داشت الف ب ج دال هامون جابجا بود اما میدیدم چی زده 

هی چشمم میخورد به برگش اما جلوی خودم و گرفتم

گفتم تو راضی ای باید همه بچه هایی که کنکور هنر دارن و راضی کنم کل جلسه تو جنگ با خودم بودم،اون موقع هیچ تقیدی هم نداشتم ،کار انسانی ای نمیدیدم

تا جایی که زیادی داشتم وسوسه میشدم رفتم و برگم و دادم بیخیال شدم

زمان تحصیلات بعد از دیپلم (هیچوقت از بعد دیپلمم هیچی نگفتم )

یادم سر امتحان های ترم مراقبا طوری رفتار میکردن که بچه ها تقلب کنن 

رفتم و به مسول اموزش گفتم این کارشون ستمِ و دارن یه مشت دزد پرورش میدن و حق کسایی گه درس خوندن و ضایع میکنن

تو جواب گفت چون خودت نمیتونی تقلب کنی اینهارو میگی!!!!!

متقلب بودن از محاسن به حساب میاد؟!!!نمیدونستیم

و وقتی بازرس اومد سر جلسه امتحان وقتی از کلاس ما رفتن هیچ مراقبی نداشتیم و همه مشغول تقلب

من صدام و گرفتم رو سرم گفتم اینجا حموم زنونست یا جلسه امتحان که بازرس اومد تو اتاق

و معاون اموزش یه چشم غره رفت...

مسول اموزش هم استاد یه درسی بود فردای اون روز امتحان یاشتم ا تمام تلاشم و کردم و خودم و کشتم 

نمرم و کم داد عقده ای!!!!

بعد به من که جلوی تقلب ها ایستادم بخاطر خودشون انگ عقده ای بودن زدن

تقلب واقعا دزدیِ

دوستم که دانشجوی ارشد حقوقِ هرشب کلی باهام حرف میزنه و میگه بچه های دانشگاشون تقلب میکنن و حرف میزنن تمرکز این طفلی ام ازش میگیرن و حقش و ضایع میکنن

گریه میکنه و میگه بخدا من راضی نیستم وقتی هم بهشون میگه تقلب نکنید میگن عرضه داری توهم تقلب کن😐😐


کاش یکم خدا ترس تر بودیم


میترسم

من از قوی بودن میترسم!

از آن جنس قوی بودن ها که در ذهن اتفاق نمی‌افتد… 

که فقط تظاهر است، نمایش قدرت است…

از آن ها که وقتی کسی غمی دارد، سکوت می‌کند، معمولی رفتار می‌کند، لبخند می‌زند تا به همه نشان دهد که محکم است 

اما در حقیقت آنقدر به گذشته فکر می‌کند که امیدهایش زیر خروارها حسرت دفن می‌شوند، و احساس زنده بودن را از خودش می‌گیرد …

قوی بودن، خودسانسوری نیست 

سکوت نیست…

گریه کن !

فریاد بزن 

به در و دیوار مشت بکوب 

دلت را خالی کن

اما بعدش روی پاهایت بایست و خودت را جمع و جور کن…

اما بعدش…

به بعدش فکر کن!


پ ن:من از دوشنبه میترسم خدا😢


بیماری گرانفروش

ییماری گرانفروش!

به تو می اندیشم همراه این سالهایم!

به تو بیماریِ #وفا دارم.

دوسال است بامنی، همه جا، هنگام غذا پختن/خوردن، خرید، در مهمانی ها، سر تمرین موزیک، در راه، در راز و نیازهایم، در خوابم، #ریلکسیشن های کوتاهِ تویِ دستشویی، در دفتر #خاطراتم، حتی در #ذهن #دوستان و خانواده‌ام.

حتی وقتی حواسم پرت میشود، می‌فهمی، توجه‌ام راجلب می‌کنی و اصلا کوتاه نمی‌آیی.

قُلابت خوب جایی گیر کرده!

لَج میکنی، من در تلاشم بالا #بکِشم و تو پایین می‌کشی وزنم را،

مراقبم از کم خونی به #کُما نروم، تو هوشمندانه حواست هست که خونم همین پایین پایین‌ها بماند. من ولوُم درد را، با هزار زحمت کم میکنم، تو، نمیدانم چطور، سریع زیادش میکنی...

#داستان طولانیست و تو انگار قویتری... دیگر #احساس میکنم نَکند تو اصلا ناخوانده نیستی!؟، شاید نباید باتو جنگید، خودی هستی، یعنی بودی.

با خود فکر می‌کنم، شاید آمدی چیزی بگویی، مثل همه بیماری‌ها، شاید آمده‌ای برایم #پرده برداری، از کار هایی که هنوز خوب بلد نیستم، #قابلیت هایی که هنوز ندارم، لِم هایی که باید بیاموزم. گویا من هم، علیرغم باور خودم، خیلی گیرایی خوبی ندارم و گویا تو هم #معلم بی‌خیال نَشویی هستی، چرا که هنوز #سایه ات مُستدام بالای سرمان است...

ولی خب مطمعنا #گرانفروشی، عجیبی! فقط با #خون و #درد معامله میکنی.

به هر روی، ناراضی نیستم از بودنت. بی دلیل نمی آیی!

باش، گرانفروش، #آموختن و #رشد کردن را دوست دارم.


متن از تماشاگر

http://yektamashagar.com/


پستش و که تو اینستا دیدم کلی باهاش اشک ریختم😢

درد مشترک بود پیامش و با گوشت و استخونم درک کردم

پسر مبتلا به کولیت که قلم خیلی قشنگی هم داره صفحاتش و تو اینستا و تلگرام و گوگل میتونید دنبال کنید


تاول

و تو چه میدانی تاول چیست؟!

این شبا فکر و ذکرم پیش جانباز های شیمیاییِ

دلم میخواد برم و بهشون بگم الهی برای تک تک تاول هاتون من بمیرم😭

صورتم شدیدا خارش داره میترسم متورم شه دست نمیزنم الان لمس کردم متوجه تاول ها شدم هنوز جرات نکردم برم جلوی آینه...

یاد حرف دکتر میفتم این مریضی پوست و مو و کلیه و کبدت و از کار میندازه...روی اعصابت به شدت تاثیر داره....

از کبد و کلیه هام خبر ندارم اما پوست و مو و اعصابم از کار افتاده

خدایا......تحمل ندارم دیگه

باید هرچه سریع تر برم تیکه برداری اوضاع خیلی خرابه 

میترسم خدا میترسم از اینکه بگن زخم تمام دستگاه گوارشم و گرفته

نذار بگیره نذار😭😢


آشششش🍲

 میدونید اسم آشپزخونه از کجا اومده؟؟؟

قدیم ها بیشتر غذاها آش بود و تو ایران تنوع آش بسیار زیادِ

و بسیار مقویِ😍😍😍😍مامانم این و زیاد میگه منم یاد گرفتم

خلاصه که اسم آشپزخونه از اینجا گرفته شده حتی دهخدا نمیدونسته اما شما از من بپذیرید

چرا نگفتن برنج پزخونه یا املت پز خونه یا آبگوشت پز خونه حتی ساندویچ پز خونه

پس آش پز خونه جاییِ که توش باس آش پخت نه فست فود و املت و غذاهای یه دیقه ای

 تصمیم داشتم امروز آش بپزم از دیروز سرگرم بودم

به پاک کردن و گرفتن نفخ حبوبات هر یک ساعت بهشون سر میزدم و اب میگرفتمش

اخر شب هم حبوبات و پختم و صبح رفتم سبزی گرفتم و شستم و خرد کردم و سیرداغ و پیاز داغ و مشغول شدم حسابی

آش هم نمیشه برای دونفر بار گذاشت هرکار کنی زیاد میاد زنگ زدم ابجی هارو دعوت کردم مامانینا رو دعوت کردم گفتم بیاین دور هم یه آش بزنیم اون ها هم قبول کردن و دور هم جمع شدیم و کیف کردیم

خلاصه که مواظب این میراث گرانبها باشیم و نذاریم به خاطره ها بپیونده 

نذاریم نسل اینده به اش پز خونه بگم پیتزا پز خونه


پ ن:فرصت نشد از آش خودم عکس بگیرم این تصویر و گذاشتم حق مطلب ادا بشه


مرور خاطرات بامزه

 همسایه دیوار به دیوار ما تو حیاطشون یه درخت انجیر دارن که فکر میکنم سی چهل سالیش باشه

 خیلی هم بار میده هرسال و انجیرهاشم بی نظیره

محلِ ما یه محلِ قدیمیِ کلی خاطرات مشترک داریم باهم

و مثل یک خانواده ایم 

همسایه عزیز من و همیشه میفرستاد بالای درخت تا انجیر بچینم و مربای انجیر درست کنه

من از مربای انجیر بدم میاد😐

این خانم دوتا بچه داره و چهارتا نوه

یادمه وقتی بالای درخت بودم یکی دیگه از همسایه ها پرسید چرا بچه های خودت نمیرن بچینن؟؟؟


گفت اخه میترسم بیفتن طوریشون بشه😐😐😐😐


من بدل کارم مگه مادر من؟!!!!!!!!!!!!

دلم میخواست خودم و از اون بالا پرت کنم پایین...

یادمِ از سال بعدش دیگه نرفتم بالای درخت انجیرا موندن رو درخت خشک شدن😔😭

البته شاید چون دیگه ۲۰سالمم شده بود و کاملا به کوچه اشراف داشت هم یکم حیا کردم😂😂😂


ببخشید یکی دو روزی خوب نبودم پست غمگین گذاشتم و خاطرتون و مکدر کردم 

به قلبم معذرت خواهی بسیاری بدهکارم
بخاطر تمام روزهایی که
گرفت،شکست،تنگ شد
و کاری از من بر نمی آمد!
من و ببخش من
Designed By Erfan Powered by Bayan