جمعه ۱۶ فروردين ۹۸
جمعه ۱۶ فروردين ۹۸
يكشنبه ۱۱ فروردين ۹۸
برای مامان من هیچوقت اهمیت نداشت که نمره های ما کم بشه...
پنج تا بچه بودیم و دوتامون درس خون بودیم یکیمون اگه میخوند درسش خوب بود دوتای دیگمون اصلا علاقه ای به درس نداشتن!
هیچ اهمیتی برای مامان نداشت...
حتی اگه یه روزی که امتحان داشتیم و درس نخونده بودیم و به بهونه دل درد و سر درد میخواستیم مدرسه رو بپیچونیم به روی خودش نمیاورد و میگفت باشه صلاح نیست بری مدرسه وقتی هم زنگ میزدن خونه که بچتون و بیار مدرسه میگفت مریضِ نمیتونه بیاد
بهمون میگفت مهم نیست که درستون خوب نباشه مهم اینه که ادم خوبی باشید...چندباری هم یادمه۱۴فروردین مدرسه نرفتیم خاطره خوشش هنوز تو یادمه 😍
ولی اگر معدلمون ۲۰میشد تشویق میشدیم،من تنها کسی بودم که همیشه معدلم ۲۰بود
خواهرم که به درس علاقه نداشت رفت رشته طراحی دوخت و مامانم حمایتش میکرد و بهترین پارچه هارو براش میگرفت تا لباس بدوزه تو همون دوران دبیرستان سیسمونی بچش و لباس عروسش و کلی چیز برای خودش دوخت و من حسرتش و میخوردم و الان جز بهترین خیاط های منطقه خودمونه
برادرمم رفت رشته الکترونیک فاز و که از نول تشخیص داد درس و ول کرد و رفت شرکت و تجربی یاد گرفت و شد بهترین مهندس برق تو حیطه کاری خودش دیپلم ردی بودولی مهندس صداش میکردن بعد رفت دیپلمش و گرفت و رفت دانشگاه و مدرکش و گرفت
بقیه هم به همین ترتیب ...
روز تولدمون همیشه مامان یه جعبه شیرینی میگرفت میومد مدرسه
اخرین باری که برام شیرینی اورد مستقیم رفت خوابید تو سی سیو حالش خیلی وخیم بود ولی اول شیرینی تولد من و اورد بعد خودش رفت دکتر که اونام بستریش کردن
حتی حسام که یه مدرسه از دستش گریه میکردن از بس که شرور بود اون هم روز تولدش شیرینی به راه بود...
وقتی که صبح از خواب بیدار میشد و میدید که خواب موندیم ساعت و میکشید عقب و میاورد روی ۷که ما نفهمیم دیرشده مثل همیشه ریلکس اماده میشدیم صبحونه میخوردیم میرفتیم دنبال دوستامون مامانشون میگفتن اونا رفتن و میرفتیم مدرسه میدیدم همه سر کلاسن و ماهم میرفتیم داخل....هیچ اتفاقی هم نمیفتاد....
وقتی میومدیم خونه میگفتیم چرا اینطور شد میگفت نمیخواستم با ناراحتی برید مدرسه و روزتون خراب بشه:)حالا مگه دیر رفتید اتفاقی افتاد؟؟؟؟؟؟؟
واقعا اتفاقی نیفتاد،ماها بزرگ شدیم جدول ضرب و حفظ شدیم حروف الفبارو یاد گرفتیم خوندن و نوشتن و یاد گرفتیم...گازهای نجیب و شناختیم قانون های نیوتون و تک به تک اثبات کردیم ثابت کردیم این سه ضلعی مثلثِ و هیچ اتفاقی نیفتاد....
حالا من به خواهرام میگم انقدر سختگیری نکنید به بچه هاتون بذارید بدون استرس این دوران و سپری کنن...
یه روز اگه نره مدرسه هیچ اتفاقی نمیفته جدول ضرب و دو روز دیرتر حفظ کنه خنگ نمیشه اگه بره رشته فنی حرفه ای شکست نمیخوره قطعا...
مامانم بهترین الگو بوده برام....
همه فامیل عاشقشن،و تو هر جمعی صحبت خوبی که بشه اسم مامان منم میاد....
جالبه که مامان هیچ کتابی نخونده و هیچ سوادی نداره یه قلب داره که دوازده سیزده سالِ مریضِ ولی باهمون قلب مریضش عاشقانه داره زندگی میکنه از بین این پنج تا بچه دوتاشون هم برای خودش نبودن و من وقتی این قضیه رو فهمیدم که بزرگ شده بودم و از دهن یکی از هم کلاسی هام شنیدم تا اون روز نمیدونستم اون دوتا ناتنی هستن...حتی خودشون که بزرگ شدن و مادرشون اومد دیدنشون دلشون نخواست مادرشون و ببینن و گفتن ما فقط یه مامان داریم
جمعه ۹ فروردين ۹۸
ای کاش هیچ چیز امسال از بهارش پیدا نباشد...
چرا امسال عید ایجوری شروع شد خدا؟!
میشه برام دعا کنید درست ترین تصمیم و بگیرم؟؟؟؟
سه شنبه ۲۸ اسفند ۹۷
يكشنبه ۲۶ اسفند ۹۷
یا من ارجوه لکل خیر...
شاید قبل از اینکه برم پیش جراح ترسم این بود که دکتربگه باید رودها هام تخلیه بشه و یه کیسه بهم وصل کنن!
وقتی دکتر گفت حساس ترین نقطه رودست ،و نمیشه فعلا بهش دست زد قاعدتا باید ترس از عمل تموم میشد
اما یه ترس دیگه جایگزینش شد
ترس از پیشروی زخم:'(
این زخم انتهای روده بزرگم اگه پیشروی کنه میاد بالا و کل روده بزرگ و درگیر میکنه و بعد به روده کوچیک حمله میکنه بعد مری و معده و حلق ....
من به اینها فکر نمیکنم ،پشت هر پلک زدنم، پشت هر دلپیچه و دردم، پشت هر بیخوابی ،پشت هر سحرخیزی ناشی از درد یه ترسی در من خوابیده
من و به روزای خوبم برگردون...
شاید همین الان تو زندگیتون هیچ اتفاق خاصی نیفتاده باشه
یه روز تکراری باشه براتون و کلافه باشید از این روزمرگی
میخوام بهتون بگم میتوتست اتفاق بدی براتون بیفته چس برای روزهای بی اتفاق و کسل کننده تون شاکر خدا باشید...
چقدر گله داشتم از اینکه هرروزم تکراریه خدایا من و برگردون به روزایی که تکراری بود
دعا کنید اضطرابام کم بشه...
این اضطراب تحمیلیه ،دلشوره داشتید همتون وقتی دلت مثل سیر وسرکه میجوشه
دل من خود بخود درحال جوشیدنه
شاید این جوشیدنه این ترس هارو با خودش میاره
و میشه بغض و در اخر فریادو اخرین مرحله اشک....
خدایا به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاااااااااااجم....
يكشنبه ۲۶ اسفند ۹۷
دلم تنگه برای غروبای طلائیه
برای غروب شلمچه
دلم تنگه برای اون شب هایی که از یادمان میومدیم و هرکس میرفت توی خودش و به شهدایی فکرمیکرد که یادو خاطرشون دل هارو تسخیر کرده
کاش میشد جنوب باشم...
دلم گریه میخواد فقط همین.
هیچ کجا برای من شلمچه نمیشه
دلتنگِ بهار ۸۹
اون لحظه رویایی یه قبرخالی انتهای خط مرزی ایران و عراق
صبح نوشت:دیشب موقع خواب احساسم و نوشتم و کلق گریه کردم و خوابیدم
خواب دیدم معتکف شدم تو شلمچه....تو خواب هم بغض داشتم
صبح که بیدار شدم دلتنگیم دوتا شد دلتنگ اعتکافم باید باشم دیگه نمیشه رفت....
شنبه ۲۵ اسفند ۹۷
همین الان محاسبه کردنِ دقیق طلارو یاد گرفتم ...
حس نیوتون و دارم
خوشحالم ...
پارسال سرویس عروسیم و گرفتم دو ملیون و هفتصد
امسال یکم پس انداز داشتم رفتم باهاش طلا بگیرم با اون پول میشد یه انگشتر خرید:)
میترسم سال بعد انگشترم نشه باهاش خرید:)
ومن همچنان به طلاهایی فکر میکنم که مفت مفت فروختنم....
دلم میخواد فردا جلوی طلا فروشی ماشین حسابم و درارم بگم برادر من این درسته نه اون قیمتی که شما میزنی:)
همیشه وقتی میرفتم طلا فروشی حس میکردم سرم کلاه میذارن
تا اینکه امشب یاد گرفتم محاسبه کنم
اصلا هم سخت نبود:)
حتی اگه دو هزارتومنم سرم کلاه بره ناراحت میشم واقعا!حس کودن بودن بهم دست میده!
همدان شهر منه یک تومنم یک تومنه
پنجشنبه ۲۳ اسفند ۹۷
شب آرزوها بود آرزو کردم برم کربلا...
حتی یه درصد فکر نمیکردم برآورده بشه آرزوم ولی خو آرزو برجوانان هیچوقت عیب نیست
آرزوی بدی هم نکرده بودم....
گذشت و محرم اومد من از توبه ام گذشته بود تغییرات ظاهری ای کرده بودم ...
قلبنا از تمام کارهام پشیمون بودم و اون سال محرم فقط برای آمرزش گناهام اشک میریختم سالهای قبلش تیپ میزدم و میرفتم وا میستادم کنار خیابون و دسته های عزا رو تماشا میکردم و پسرا نگام میکردن شاید گاهی شماره هم میدادن تو روز عاشورا:'(
(الهی هزار مرتبه استغفرالله)
خیلی پشیمون بودم اون سال عین یه غلام بودم شرمنده و خجالت زده ...
از مهمونای امام حسین پذیرایی میکردم فقط میگفتم برای تمام اون سالها حلالم کن...
از ماه رمضون کلیه هام سنگ ساخته بود و سنگ توی حالبم گیر کرده بود یه سنگ9.9میلی
فردای عاشورا نوبت لیزر داشتم 880تومن هم هزینه بود که بازد پرداخت میکردم
بابام پول و گذاشت کنار که من شنبه برم بیمارستان برای لیزر...
شب عاشورا بود یادمه فقط حاج آقا اول منبر گفت از حر که بدتر نیستیم به حر رحم کردن این خاندان...
تا اخر مجلس دیگه گوشام هیچی نمیشنید فقط با خودم فکر میکردم که آیا از حر بدترم یا نه؟!؟!
شروع کردن عزاداری و شب عاشورا بود...مکن ای صبح طلوع مکن ای صبح طلوع
منم تو سرم میزدم و زجه میزدم میگفتم بگو بخشیدی اقا
با پررویی گفتم اصلا مزد این چندشب کار کردنم و بده شما هیچکس و دست خالی رد نمیکنید ،شرمنده هیچکس نمیشید...
از درد کلیه دیگه نتونستم بمونم مسجد اومدم خونه همه همسایه ها خونه حاجی خدابیامرز جمع بودن برای هلیم نذری رفتم و هم زدم و اومدم خونه
نماز صبح آبجی بیدارم کرد رکعت دوم و نتونستم سرپا بخونم نشستم حتی به سجده نتونستم برم ابجی که نگران شد نمازش و تند خوند
گفت خوبی؟ گفتم نه
سرش و رو به اسمون کرد و گفت تو که آخر گره رو وا میکنی پس چرا امروز و فردا میکنی
تا سرویس دوییدم که... سنگم دفع شد با خوشحالی دوییدم خونه همسایه مامان از دیشب اونجا بود پای هلیم گفتم مامان سنگم دفع شد دیگه نیاز به لیزر نیست
مامان قربون امام حسین رفت و گفت تا صبح برای سلامتیت دعا کردم ...
دوسالی میشد عاشورا از خونه درنمیومدم بیرون میشستم خونه و زیارت عاشورا رو با صدتا لعن و سلام میخوندم حسابی شرمنده بودم برای سالهایی که گذشت...
شام غریبان شد تو مسجد گقتن ثبت نام میکنیم برای کربلا همه اسم نوشتن مبابا هم اسم خودش و مامان و نوشته بود...
وقتی اومدیم خونه گفتم منم میخوام برم کربلا بابام گفت من اسم خودم و مامان و نوشتم
برای اولین بار رو حرف بابام حرف زدم گفتم منم میخوام بیام خواهش و التماس و تو چشام میدید گفتم امام حسین پولشم داده اینم 880تومنی که قرار بود بدم به دکتر
خود امام حسین مشکلم و حل کرد با همین پول میام کربلا
بابام اون شب چیزی نگفت تا اینکه فرداش رفتم سرخاک یه شهید که روم و زمین نمیندازه
گفتم راضی کردن بابام با خودت بهشم قول دادم به نیابت از اون شهید برم زیارت...
شب بابا رضایت داد و خودم افتادم دنبال کارهای ثبت نام و زمینی رفتیم پابوس آقا
جز بهترین روزهای زندگیم بود
اگه صدتا شب آرزو هم باشه فقط آرزو میکنم برم کربلا...
کاش امسال خدا رزق مرا هم بنویسد
اربعین پای پیاده سفر کربُبَلا
چهارشنبه ۲۲ اسفند ۹۷
داداچم: آلااااااااء
من:پول میخوای؟!
داداچ:زهرمار من دیگه ازت پول نمیگیرم حالا اگه میخوای بهم عیدی بدی قبوله
من:عیدی و تو باید بدی عشقم
داداچ:نه بی شوخی میخوام باهات حرف بزنم
من:میزنم زیر خنده دوتا کار بیشتر با من نداره یا درباره دوست دختر جدیدش میخواد حرف بزنه و بگه عاشقشه و میخواد بگیرتش من برم با مامانینا حرف بزنم
یا میگه پول بده بهت پس میدم و هیچوقت پس نده
شروع میکنه حرفاشم میکشه :یه دخترررررررره هسسسسست خیلللی دختتررره خوبیه:/
من:رهاش کن
اون:مسخره نشو بگو چیکار کنم
من:رهاش کن
اون:میبینمش دیوونه میشم خیلی دختر خوبیه
من:رهاش کن
اون :تو خواهر منی اومدم باهات جدی حرف بزنم
من:فقط رهاش کن مواظب چشمات باش یه مدت چشمات و ببند مطمئن باش باز کنی یکی دیگه رو میبینی دلت براش میلرزه:)
چه مدل عاشق شدنه اخه:/
از من باحالتر مامانمه با چندتا دختر که حرف میزده مامانم رسیده گفته بذار با عروسم حرف بزنم گوشی و گرفته گفته ببین این داره بازیت میده خودت و از دستش نجات بده=)
نصیحت های ما تو گوش برادر نمیره راه افتادیم دوست دختراش و نصیحت کنیم=)
از همین تریبون اعلام میکنم با داداچ من رفیق نشید هر روز عاشق یکی میشه=)
خودشم پسر خوش تیپ و خوش هیکل و بامزه ایه ابروهاشم مرتب میکنه آرایشگره؛)
ادکلن های منم میدزده تازه😂
خیلی خوش عطره عقیده داره ادکلنام خیلی مردونست و مناسب من نیست =) بفکرمه لامصب
از پله ها میام بالا ابجی برو با مامان حرف بزن دختره تا حالا با هیچ پسری نبوده
پس حتمااااا رهاش کن برادر من
میگم چندسالشه میگه15
میگم اون هنوز فرصت نکرده با کسی باشه!!!!!رهاش نکنی خودم دست به کار میشم مثل همیشه
لازم به ذکر است که مادر اینجانبان همیشه درحال نصیحت کردن فرزند ناصالح خود است
که ای پسر تو مگر خود ناموس نداری؟؟؟؟؟
ناموس مردم را رها کن:| و مادر اشک ریزان میفرمان دختر مردم گناه دارن احساسات پاکشان را به لجن نکش
حتی از شیر خود هم مایه میگذراد و ان شیری که به این نره غول داده را حرام میکند و میفرماد اگر دختری را به دوستی برگزیند از ارث هم محروم میشود
و برادر گوشش بدهکار نیست و مادرم اتمام حجت مینماید به خواستگاری دختری که به دوستی برگزیده نخواهد رفت هیچوقت از نظرش دختر بدیست :)
و برادر را نفرین مینماید که الهی هیچ دختری با وی دوست نشود.
سه شنبه ۲۱ اسفند ۹۷
سلام دوستان یکم زیاده اما حوصله کنید بخونید:)
بیماری ای که من دچارش شدم بیماری خود ایمنیِ
شب های برره یادتونه
دشمن فرضی،رفتن با دشمن فرضی جنگ کنن مصدوم شدن😊
بیماری منم همونه دقیقا بدنم خودش برای خودش ایمنی ایجاد کرده و میزنه دیواره های رودم و متلاشی میکنه😊 همینجوری پیش بره چیزی از روده هام نمیمونه یهو دیدی یه tntزد و خلاص
حالا میخوام چی بگم بهتون؟!شما پیشگیری کنید به این روز نیفتید
سبک زندگی ما خیلی سالم بود تا اینکه من رفتم شمال، و مدام سرخ کردنی مصرف کردیم با روغن فراوون و مصرف مایعاتم کم شد و از برنج های نامرغوب پاکستانی استفاده شد
مادرشوهرجان چون برنج ایرانی و خوب درنمیاورد و برنج پاکستانی و هندی هم که وا رفتن تو کارشون نیست ترجیح داده بود از اونها استفاده کنه!!!!پختش خوب بود نرم بود خشک نمیشد دومترم قد نداشت ولی بی تاثیر نبود قطعا
و مصرف گوشت کلا لغو شد و بجاش مصرف مرغ زیاد شد!!!خوک پرنده ها !!طبع سردی داره
مصرف دائم برنج و مصرف زیادیه بادمجون با روغن فراوون !!!!منی که متنفر بودم از بادمجون مجبورن میخوردم هفته ای 3وعده بادمجون باید میبود سر سفره
و این یکسال انقدر تغذیه من بد بود و یبوست های طولانی مدت داشتم:'( که کم کم این بلا سرم اومد) و استرس و ناراحتی الان سعی میکنم ریلکس تر باشم.....
الان که مریض شدم از روغن های شرکتی استفاده نمیکنم
روغن افتابگردن از جایی که جلوی چشمم تخمه افتابگردون و میریزه توی دستگاه و روغنش و میگیره ..قراره روغن کنجد هم بخرم میگن برای سرخ کردن خوبه
در هفته حتما یکبار آش و داریم
برای خودم حدالامکان از سرخ کردنی استفاده نمیکنم برای برنج یه قاشق بیشتر روغن استفاده نمیکنم خورشت هم همینطور
گوشت شتر مرغ استفاده میکنم خیلی طعم خوبی هم داره اصلا هم چربی نداره پختش هم خوبه زود میپزه (خواصش و بخونید)
یبوست و جدی میگیرم ....
+وظیفه شما چیه؟؟؟؟؟؟
شماهم اگر هنوز سالمید قبل از اینکه به حال و روز من دچار بشید تغذیتون و درست کنید
سرطان روده خیلی شیوع پیدا کرده
کبد ها داغونه بخاطر مصرف نوشابه و سرخ کردنی ها
حتما خودتون و چکاب کنید ...اگر لکه خونی تو مدفوعتون دیدید اصلا نترسید
با ازمایش های اولیه مدفوع مشخص میشه
سعی کنید استرس نداشته باشید و به اعصابتون مسلط باشید:)
این بدن هدیه خداست باید ازش مراقبت کنیم
سبک زندگیمون و درست کنیم تا سالم بمونیم
سوالی در خصوص روده بود در خدمتم:)
من که به این روز افتادم وظیفه داشتم بهتون بگم شما به این روز نیفتید:) شماهم وظیفه دارید رعایت کنید؛)
هیچی به اندازه سلامتی ارزش نداره واقعا
درباره هزینه این بیماری هم بگم سالی حدود سی ملیون هزینشه
پس اگر الان برای زندگی سالم هزینه کنید خیلی ارزشش بیشتر از اینه که فردا برای دارو هزینه کنید:)
منظورم از هزینه روغن سالم و ارگانیک و برنج مرغوب و اینهاست:)
بدنج جنوب هم خیلی برنج عالی ایه قیمتش هم مناسب تر از برنج های شمال عطر و طعم خیلی خوبی هم داره بهتر از برنج شمال
سه شنبه ۱۴ اسفند ۹۷
بیست و پنج سال از عمرمون گذشت☺
از بچگی عجله میکردم برسم به ۲۵سالگی و فکر میکردم تو این سن به همه ارزوهام میرسم
ارزوهایی که خیلی هاش در حد رویا موند☺
حالا ۲۵سالمون تموم شد فقط مشکلاتمون بیشتر شد
هی باهام قد کشید و پا به پام اومد انگار تو هر تولد خدا یه مشکل جدید گذاشت سر راهم تا رشد کنم
حالا دیگه دوست ندارم بزرگ بشم.
دوست دارم تو همین ۲۵سالگی توقف کنم...
۲۵سالگی ای که پوستم و کند
فکر کنم نفرین شما بود!!!!پارسال یادتونه چقدر ذوق داشتم؟؟؟فکر کنم 7،8تایی پست تولد گذاشتم
امسال جز سخت ترین سال های عمرم بود !شب هایی که سحر نمیشد
روزهایی که تموم نمیشد...
امشب میرم برای ۲۶سالگی...
نه شادم نه غمگین!!!!!!
اگر دوست داشتید یه دعای قشنگ برام کنید بمونه یادگاری☺
دوشنبه ۱۳ اسفند ۹۷
وقتی حالمون بدِ با یه تماس موقعیت مکانی هم و جویا میشیم هرکس که امکانش و داشت خودش و به مصدوم میرسونه
مصدومه روحی
ناگفته هامون و بهم میگیم
اکثر دیالوگامون اینطوریه ببین یچی هست تاحالا به کسی نگفتم و شروع میکنیم رازهای مگو گفتن و بعد درحد انفجار میختدیم
و از بچگی چون باهم بودیم کلی خاطره مشترک داریم که هیچوقت برامون تکراری نمیشه
و به هرخاطره ملیون ها بار خندیدیم طوری که از دل درد ولو میشیم....
و تو بچگی جفتمون عاشق پسرمحل بودیم😂😂
چه کارا که نمیکردیم و الان جز خاطرات عاشقیمونه رقیب عشقی هم بودیم
نزدبک چهار پنج گیگ از فضای لپ تابش و اشغال کردم:)
انقدر که از من عکس داره خودم از خودم عکس ندارم😂
فقط جلوی همدیگه میتونیم یه خونه نامرتب داشته باشیم و نگران نباشیم
هرچی خوردنی تو خونه داریم برای هم رو میکنیم و اگر خوردنی ای نباشه نگران نباشیم
کلی حال خوب و سوتی های قشنگ داریم
عکاس عکس های هنریمِ،حوصله عکس گرفتن از پشت سر و رخ نَنَما و اینارو داره
پایه پیاده روی های شبانمه:)
جفتمون وبلاگ داریم و به وبلاگ هم سر نمیزنیم چون دلخوری هاش و از منم تو وبلاگش مینوشت یه بار خوندم داشت شر میشد!!!
گفت حخ ندارم برم وبش دیگه نرفتم:)
ولی پستای قشنگش و برام میخونه تو وبلاگش تو یه دسته بندیش کلا راجب من نوشته اخ دلم میخواد مجوز بده برم اونا رو بخونم
شما برید بخونید برام تعریف کنید😂😂😂😂😂
خدایا شکرت
یارفیق مواظب رفیقم باش😍
از خواهر نزدیکتری گاهی
اینم تصویر روزی که اومد شمال به دیدنم:)
بنابه درخواست دوستان ادرس وبلاگش
https://aznoon-ta-ghalam.kowsarblog.ir
يكشنبه ۱۲ اسفند ۹۷
مستند ایستگاه پایانی دروغ و دیدید؟؟؟
اگر ندیدید از اپارات دانلود کنید و ببینید😍😍😍
دلم میخواد به احترام اطلاعات ایران بلند شم و کف بزنم😍
دمتون گرم بچه های اطلاعات
خدا حفظتون کنه سربازهای گمنام امام زمان
این مستند از دیشب داره پخش میشه بعد از اخبار ۲۰:۳۰
فکر کنم فردا شب هم پخش بشه از دستش ندید
دلم خننننک شد😍😍😍
شنبه ۱۱ اسفند ۹۷
امشب شبکه سه پروفسور علی کرمی و اورده بودن
من که برای اولین بار این صحبت هارو میشنیدم تو تلوزیون و واقعا جذب شدیم
شعارشون این بود غذای من دوای من،دوای من غذای من
و میگفتن محصولات تراریخته چه بلایی داره سرمون میاره
و قراره سال اینده پنبه تراریخته تو ایران کشت بشه باید مطالبه کنیم باید جلو این کار و بگیریم
و گفتن که بطری های یکبار مصرف چه خطراتی داره
و اینکه وقتی چای و تو این لیوان ها مصرف میکنن هورمون های مردانه رو در اقایون از بین میبره
و اینکه تغذیه چقدر روی خلق و خو اثر داره حتی روی روح و روان
و ناامیدی چه بلایی سرمون میاره!!!!
تصمیم دارم از امشب واقققعا بخاطر سلامتی خودمم شده به شدت مواظب تغذیه خودم و عزیزام باشم
امید و تو خودم افزایش بدم
مثبت نگر باشم و امیدوار
وقتی محصولی و خریدم جلدش و نگاه کنم روش تراریخته ننوشته باشه
تا اونجایی که میتونم ارگانیک زندگی کنم
و احادیثی که درباره تغذیست و بخونم و حفظ کنم و بهش عمل کنم
پ ن:پنبه تراریخته چه ربطی به ما داره؟این پنبه ها اسایل بهداشتی میشن مای بی بی بچه هامون میشن
لباس زیرهامون حیشن تا اخرش خودتون برید دیگه،شرمنده .
#نه_به_تراریخته
#سبک_زندگی_ایرانی_اسلامی
جمعه ۱۰ اسفند ۹۷
خدا مالکِ توِ ....
نه تو مالک خدا!
قرارِ هرچی خدا گفته تو بگی چشم
نه اینکه هرچی که تو میگی خدا بگه چشم!
پنجشنبه ۹ اسفند ۹۷
دلم عجیب برای زیارت آسد کریم تنگ شده بود
اما بُعد مسافت بی انصافمون کرده من این سر کرج و ایشون اون سر تهران
سه ساعتی باهم فاصله داریم :'(
تا اینکه زنگ زدن و گفتن پنجشنبه ۸و نیم صبح جلو در حرم آسدکریم:'(
یادم اوند که سفارش کردن زیارتشون برابر زیارت امام حسین علیه السلام هست
انقدر آقان
انقدر بی معرفتم که یادم رفته بود یه کریم همین اطرافم هست و من گدای بدی ام
چند قدم اون طرف تر دوستای نازنینم
حاج احمد پلارک، صیاد شیرازی ،شهید همدانی ،شهید خلیلی نازنین غروب های بهشت زهرا قطعه شهدا دوستای هم رزمشون
یکی تسبیح میده اش نذری میپزن
دلهایی که جا موندن از غافل شهدا
اخ که واقعا بهشتِ
دلم عجیب گرفته برایتان
خدایا ممنونتم
به امید یه پنج شنبه خوب*_*
شنبه ۴ اسفند ۹۷
یادش بخیر بچه که بودیم از اول سال پولامون و میریختیم تو قلک و روز مادر میشکستیمش تا مامان و غافلگیر کنیم
هیچوقت یادم نمیره اون روزایی که با اصرار و گریه و زاری منم راهی بازار میشدم و اظهار نظر میکردم...
الان خواهرزاده هام سن و سالی ندارن و بزرگترینشون12سالشه و همشون پسرن
وقتی گفتم چی میگیرید برای مامان با دلسردی گفتن ما که هرسال با خود مامان میریم براش کادو میگیریم
گفتم خالتون که نمرده امسال باهم میریم چشماشون برق زد و گفتن اخ جون و باهم مشورت کردیم که چی بگیریم^_^
باهم نقشه سری چیدیم تا ماماناشون و غافلگیر کنیم ...
پسرهارو باید با احساس بار اورد....
اقا پسرها از گرفتن هدیه برای مادرهاتون غافل نشید
اقایون هدیه برای مادرخانم و خانم و مادر و فراموش نکنید
حتی یه شاخه گل...
+مهندسای عزیز بیان روزتون مبارک
شنبه ۴ اسفند ۹۷
آدم از یک جایی به بعد
دیگر خودش را
به در و دیوار نمیکوبد
از هر چه هست و نیست شاکی
نمیشود
از آدم ها فاصله نمیگیرد
از هیچ کس، دیگر متنفر نمیشود
دیگر گریه نمیکند
غصه نمی خورد
از حرف کسی نمی رنجد!!
دیگر شعر نمیخواند، موسیقی
گوش نمیدهد
به کسی زنگ نمی زند
کسی هم به او زنگ نمی زند
دیگر صدایی، اتفاقی
بوی عطری، اسمی، زنگ تلفنی
نامه ای، خاطره ای، حرفی
رنگ پیراهنی
حواسش را پرت نمی کند
آدم از یک جایی به بعد دیگر
منتظر نمی ماند
دیگر عجله نمی کند
دیگر حوصله اش سر نمی رود
دیگر بی قرار نمی شود..!! می دانی؟!
آدم از یک جایی به بعد
فقط تماشا می کند..
چهارشنبه ۱ اسفند ۹۷
خدا جوووووونم میدونی عاشششششقتم
میدونی تمام هست و نیست منی
من و یه لحظه به خودم واگذار نکن دیگه
تو که ولم کنی غم من و با خودش میبره
نذار غم من و باخودش ببره دیگه،من گناه دارم
من حیفم ،بدردت میخورمااااااا
مرسی که امشب دل درد نداااارم قربونت برم اللللهییییییییی
عاششششقتتتتتتتم
خدایا ممنون که هستی
خدایا اگر تو رو نداشتم دق میکردم
این چند روزم میدونم چرا حالم بد بود چون نه قرانام و میخوندم نه نمازام و درست درمون میخوندم
به خیال اینکه باهات قهرم
پرروام دیگه:)))
تو نادیده بگیر
اعتراف میکنم نماز نخوندن حالم و اصلا بهتر نکرد!!!!!بدترم کرد:'(
من بدون تو میمیرم
امشب اومدم اینجا اعتراف کنم و فریاد بزنم بگم غلط کردم
بگم اگر فکر میکنیم مشکلات داریم و چاره کار اینه با خدا قهر کنیم و بچه پررو بازی دراریم و نماز نخونیم حالمون بهترمیشه
سخخخخختتتتتدر اشتباهیم
خدا نماز و عبادت و گذاشته برای همچین روزایی
تا غم مارو با خودش نبره:'(
خدایا از ته دلم میگم مرسی که هستی
خدایا شکرت که شیعه ام
شهادت مادر حضرت عباس هم تسلیت...
یا علمدار کربلا بحق مادرت گره از کار هممون باز کن به اذن خدا*_*
حضرت عباس خودم میدونم چرا انقدر باهام سرسنگینی غلط کردم برای اون قضیه حلالم کن♡
بخاطر تمام روزهایی که
گرفت،شکست،تنگ شد
و کاری از من بر نمی آمد!
من و ببخش من