شنبه ۱۵ دی ۹۷
شنبه ۱۵ دی ۹۷
پنجشنبه ۱۳ دی ۹۷
بسم الله النور
بعد از اون پستی که اینجا نوشتم زنگ زدم بع رفیق شفیق که دعوتش کنم له یه ناهار دونفرِ
گوشیش خاموش بود
گفتم لابد امروز میخواد استراحت کنه
که نیم ساعت بعد زنگ زد و گفتم کجایی
گفت خونه
گفتم برنامت چیه؟
گفت میخواستم بیام پیش تو بعدش بریم گلزار شهدا
گفتم اتفاقا منم میخواستم دعوتت کنم بعد بگم غروب بریم گلزار شهدا
تا این حد دلامون بهم وصلِ
رفتم تو آشپزخونه و مشغول کار شدم
دم نوش هارو چیدم و گفتم دم نوشش با من نباتشم با تو😂😂😂😩(یه عصر خوب ماکان بند)
با عشق پریدم تو اشپزخونه ،من از اونام که وقتی وارد آشپزخونه میشم غصه هام و پشت اپن میذارم و وارد میشم😜
بقول اقای سر به هوا وقتی حالم بده با اشپزی حالم خوب میشه😅
بچه هاااااااا
تهش میدونید چی شد؟؟؟؟؟؟؟
رفتم حیاط دیدم داره برف میاد*_*
خداجون میدونستی عاشقتم
پنجشنبه ۱۳ دی ۹۷
مدیر یه گروه بزرگ بودم البته تو تلگرام😂
اعضا همش ازم تشکر میکردن و دعام میکردن
دیشب دلم خواست حذفش کنم☺☺
حذفش کردم
اینستا اکثر پستام و ارشیو کردم و قفلش کردم و خواست دیلت اکانت کنم نکردم
چون تو فکر تجاری کردنِ پیجمم
دوتا عکس از خودم بذارم فالوورهام به تعداد دلخواه میرسن اما ما از اوناش نیستیم
از صبح بیدار شدم اومدم اینجا هرچی وبلاگ به روز بود خوندم
دوستای قدیمم و پیدا کردم
اینجا هم تموم شد
کلاس هم ندارم باشگاه هم ندارم
جایی برای رفتن ندارم
باس چیکار کنم واقعا😫😫
رفتم اتاق خواب و مرتب کنم که برقارفت ظلمات همه جارو گرفت اومدم کنار بخاری دراز کش پست بذارم😂
انقدر حرفبرای نوشتن دارم
دلم میخواد بنویسم چرا راجب افراد معلول انقدر طرز فکر غلطی داریم
دلم میخواد بنویسم چرا راجب زن های بی سرپرست انقدر ذهنامون کثیفِ
دلم میخواد بنویسم خواستگار کم شنوا داشتم ولی نذاشتن...
دلم میخواد بنویسم بهنام که دیروز راجبش نوشتم دوسال مخ من و خورد که عاشقمِ منم خواستگارام و رد کردم و تهش مادرش با یه درخواست بی شرمانه همه چی و تموم کرد
دلم میخواد بنویسم چطور تو محل آبروم رفت و جرات نمیکردم از خونه در بیام
دلم میخواد بنویسم چطور با همسرم اشنا شدم
ولی حوصله ندارم☺
يكشنبه ۹ دی ۹۷
دلم میخواد این دل خسته و شکسته رو بردارم ببرم یه گوشه تا اروم شه برش گردونم
تنها جایی که تصورش هم آرومم میکنه فقط یکجاست...
حرم
شب
صحن انقلاب...
وقتی تو باشگاه استاد میگه چشمات و ببند و تو یه دشت قدم بزن من تو حیاط صحن انقلاب قدم میزنم ....
آخ که چه لذتی داره...
مدام این آهنگ و زمزمه میکنم زیر لب
میشه نگام کنــــــــــــــــی راحت شه زندگیم....
دلم یک بلیط مشهد میخواهد ترجیحا بی برگشت....
شنبه ۸ دی ۹۷
مثل همه ادم های کره زمین عاشق گل نرگس هستم
و امسال نشده بود گل نرگس بگیرم و عطرش و استشمام کنم
دلم عجیب بوی عطرش و میخواست
سه شنبه بود و همسر میخواست بره مزار شهدا
دلم گرفته بود از خونه نشینی و کلی کار داشتم گفتم منم میام...
گفت باید یه ربعِ اماده بشی
پنج دیقه ای اماده شدم و راهی شدیم
نیم ساعت تا خونه فاصله داشت
وار که شدم یه ارامشی تمام وجودم وگرفت
گل های مزار شهید رو هم داشتن عوض میکردن و یه دست گل نرگس به من رسید...
شهدا هیچوقتِ هیچوقت هیچکس و دست خالی از در خونشون نروندن...
پری شب هم خواب ابراهیم هادی و دیدم ...
شور و اشتیاقش هنوز تو کل وجودم هست...
این عکس نوشته هم کاملا دلی نوشته شد با همونـ دست گل بهشتی....
شهدا را یاد کنیم ولو با یک صلوات...
چهارشنبه ۵ دی ۹۷
روزگارمان سخت می گذرد!
سخت تر از سال گذشته،
سخت تر از ماه گذشته،
سخت تر از روز گذشته.....
▫️شبیه یک درد همگانی، همه هر روز خسته تر از قبل می شوند!
اقتصادی که نابود شده
اخلاقی که به سقوط رسیده
محبتی که ذخیره اش ته کشیـده
و سلامتیِ روح و تَنِ مردم، که پرپر شده!
▫️چند روزیست دوره افتاده ام و به هرکه میرسم، این سؤال را تکرار میکنم؛
بنظرِ تو، آخرِ این اوضاعِ نابسامان چه می شود؟
و در لابلای تمامِ پاسخ ها، یک درد مشترک، موج می زند؛ #ناامیدی
ما از همه نااُمیــد شده ایم!
از همه ی انسان های دور و برمان!
و امروز یقین داریم، قیچیِ هیچ آرایشگری، نمی تواند، چهره ی نابسمان دنیا را، زیبا کند.
مگر همین را نمی خواسته ای؟
ما روی قولِ تو حساب کرده ایـــــم!
✍ امضاء؛ مُنْتَــــظِر
پ ن:تصویر هم متعلق به خودمان است طبق معمول
کپی برداری حلال به شرط صلوات و دعای فرج
سه شنبه ۲۷ آذر ۹۷
به مناسبت شب یلدا تو باشگاه جشن داشتیم
کلاس یه طور متفاوتی بود
انرژیش هنوز تو وجودمه
چهار پنج تا اهنگ انتخاب کنید
اروم تند اهنگ هایی که دوست دارید و پر از انرژی ان
پلی کنید
با اهنگ ارتباط برقرار کنید هر کاری دلتون میخواد اون لحظه انجام بدید تو تنهایی خودتون
یه جور سرمستی
با رقص فرق داشت
تو رقص شما مواظبی خراب نکنی انگار همه نگات میکنن
دستات و رها کن چرخ بزن شاد باش لبخند بزن
یک ربع بیست دیقه این کار و انجام بده و به هیچی فکر نکن
انقدر انجام بده که مطمئن بشی ذهنت خالیه
بعد پاهات و اندازه عرض شونه باز کن دستات و به زمین نزدیک کن
نفس عمیق بکش بازدم بگو او انرژیت و خالی کن کم کم بیا بالا
به کمر دراز بکش و به حال خوبت اگاه باش
يكشنبه ۲۵ آذر ۹۷
ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ !..
ﻫﻨﮕﺎﻣﯿﮑﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﯽ،
ﭼﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﻫﯽ ﻭ ﯾﺎ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﮕﻮﯾﯽ
, ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ!
ﮔﺎﻫﯽ ﻧﮕﻔﺘﻦ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦِ ﺳﺨﻨﺎﻥِ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﺳﺒﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ... ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ .
ﯾﮏ ﻭﻗﺘﻬﺎﯾﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﯼ ﺑﺮ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﺩﺍﺭ، ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯽ
ﻭ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫﯽ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﮐﻨﺪ ...
ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯼ ﭼﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ
ﮐﺠﺎ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ﺁﻭﺍﺭِ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺁﻣﺪ، ﮐﺴﯽ ﺭﺍ
ﻣﻘﺼﺮ ﻧﮑﻦ, ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺩﻟﯿﻞِ
ﺍﺻﻠﯽ ﺭﺍ، ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﯿﺎﺑﯽ !
ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺲِ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﺩﺭ
ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ, ﺳﮑﻮﺕ
ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻦ, ﮐﻪ ﺫﻫﻨﺖ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ
ﺑﺎ ﻗﻠﺒﺖ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻤﯽ ﺩﺭﺳﺖ
ﺑﮕﯿﺮﺩ .
ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﺳﮑﻮﺕ
ﭘﺎﺳﺦِ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﺭﺩﻫﺎﺳت...
پ ن:تمرین سکوت میکنم امیدوارم بتونم...
يكشنبه ۲۵ آذر ۹۷
عمر میگذرد
و من بیش تر میفهمم
که هیچ چیز در دنیا
ارزش گریه کردن را ندارد!
ما آدم ها مدام چیزهایی را که اسمشان را مصیبت و بدبختی میگذاریم
در سرزمین افکارمان میچرخانیم و دور میکنیم و همین باعث میشود در صدسالگی حسرتِ لذت نبردن از زندگی را بخوریم!
شاید کلمه ی رها کردن و فرار کردن برای چنین لحظاتی به وجود آمده اند...
از غصه هایت فرار کن
در ناکجا آبادِ درونت رهایش کن؛
و به دنبال هر چیز که شادت میکند روانه شو...
زندگی اگر چیزهای زیادی برای گریه کردن دارد،
چیزهایی هم برای لبخند زدن دارد
فقط کافیست از ته دلت
بخواهی که زندگی را زندگی کنی...
پ ن:متن و خودم ننوشتم از یه کانال تلگرامی کپی کردم
خیلی به دلم نشست گفتم بذارم شاید به دل شماهم نشست😊
جمعه ۲۳ آذر ۹۷
سینی مزه به این میگن بقیش سوسول بازیه😍
لذتی که تو شغل خونه داری هست تو هیچ شغلی وجود نداره
تمام طول روز با عشق مشغول درست کردن غذا و مخلفات غذایی کسایی که دوسشون داری و خوشحال کنی و عشقت و چاشنی غذاهات کنی و به خورد همه عزیزانت بدی💟
#دلخوشی_های_کوچک_من
#خانه_داری
#خانه_داری_شغل_فراموش_شده
انقدر محبت میکنم انقدر عشق و علاقم و به پاش میریزم یا خسته میشه و میفهمه لیاقت این همه خوبی و نداره یا شرمنده میشه و خوب میشه*_*
ربنا حبلنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اعین و جعلنا للمتقین اماما دعای شب و روز و تمام قنوت هام
دعا کنید که حال دلم خوش بشه
این سینی با تمام عشق آماده شده😍ترشی هایی که میگفتم براتون اون وسط عرض اندام میکنن
پنجشنبه ۲۲ آذر ۹۷
تو حجوم مشکلات
تو اوج سختی ها دلم میخواد بشینم یه گوشه و کز کنم
حوصله هیچکس و ندارم
دیگه حوصله جر و بحث کردن با اقامون هم ندارم
جواب همه حرف های بی منطقش سکوته حتی وقتی بزنه زیر گوشم حوصله ندارم چپ چپ نگاش کنم و بغض کنم و بگم خیلی نامردی
میترسم اخر تیروئید بگیرم انقدر که بغضام و قورت میدم
محمد اصلا اعصاب نداره اوشاع اقتصادی و اوضاع جامعه رو بهونه میکنه خستگی و بهونه میکنه
با کار کردن من مخالفه
خلاصه که مشکلات همیشه بوده و هست فقط انگار روز به روز داره شدتش بیشتر میشه و از صبر و تحمل ما کاسته میشه
مشکلات و صبر رابطه معکوس دارن
خلاصه که به خودم قول دادم تو اوج همه این روزهای سخت و کسل کننده خدارو فراموش نکنم
یکم سخته!وقتی مریضی بیشتر سمت خدا میری ولی وقتی دلت مریض بشه سیاه بشه کدر بشه حوصله خدارو هم نداری
دلم ویروس گرفته حوصله خداروهم ندارم اما میرم سمتش که بی خدایی عادتم نشه
وقتی با جانباز مومنی دیدار داشتیم چندین سال پیش یه دست نوشته بهم داد نوشته بود دخترم خدارو فراموش نکن
تو این شرایط یاد نصیحت پدرانه و حکیمانش میفتم...
چهارشنبه ۲۱ آذر ۹۷
هو الصبور ...
همیشه میگم الهی که سرت به خوشی گرم باشه و سرت شلوغ باشه
امروز ظهر خاله مهمونمون بود سر زده اومد وقتی خاله میاد همه جمع میشن خونه مامان کلی کار هست قاعدتا
غزل هم تماس گرفته بود و متوجه نشدم تو تلگرام پیام داد زنگ بزن کار فوری دارم
تو راه گدش پزشکی بودم که زنگ زدم و گفت کجایی؟
گفتم دارم مبرم دکتر یه پنبه اندازه انگشت اشاره گذاشته بود داخل گوشم خیلی چیز مسخره ای بود ..
خلاصه گفت یعنی نمیتونی مهمونداری کنی؟
جیغ کشیدم گفتم میخوای بیاااااای خونمون😍😍😍😍
از بعد ازدواجش رفت ابهر وقتی بچه دار شد اومد خونه مامانش دیدن بچش رفتم
مامانشیناهم کوچ کردن زنجان دیگه هم و ندیدیم😢😢
فردا قراره مامانش بیاد کرج جالب انگیزناکش اینه که باوجود اینکه عمه و عموش اطراف ماهستن
اونجا نمیره و میاد پیش من
خلاصه که تو راه برگشت از دکتر کلی خرید کردم برای فردا
ساعت6رسیدم خونه تا همین الان سرپا بودم
کیک پختم ژله درست کردم فسنجونمم تقریبا اماده کردم که فردا بعد از نماز صبح بار بذارم خوب جا بیفنه
برنجم و خیس کردم آشپزخونه رو برق انداختم
دلم میخواد وقتی مهمون میاد تو آشپزخونه نباشم
فقط موند درست کردن سالاد که اون و صبح زود انجام میدم
از طرفی فردا هم قرار بود دو سانس برم یوگا یه صبح برام جبرانی گذاشت یه بعدازظهر شیفت خودم
اون هم کنسل میشه...
شام هم خاله و خواهرا خونه منن
خدایا سرمون و همیشه گرم شادی و خوشحالی کن
الهی شکرررررر
الان خاله و ابجی ها و مامان دارن هر هر کرکر میخندن دارم از فضولی میمیرم دلم میخواد برم پایین
اما خستگی مانع رفتنم میشه ...
الانم کمرم داره نصف میشه
لا حول ولا قوه الا بالله
همیشه از دا بخواید سرتون گرم خوشی باشه
نه اینکه مشکلات نباشه مشکلات هست اما حوصله فکر کردن بهشون و ندارم:)
مشکل الان داره خرناس میکشه بیخ گوشم😂😂
دوشنبه ۱۹ آذر ۹۷
یه روزی یه جایی نوشتم ارزو دارم سکوت تولدم و پسنچی بشکنه
زنگ در و بزنه بگه نامه داری ...
ارزوم و خوند با قلب دریایی و بزرگش بدون اینکه من و بشناسه ادرسم و گرفت و روز تولدم ارزوم و براورده کرد
و پارسال تنها کادویی که روز تولدم گرفتم از این دوست ناشناس بود
یکسال گذشت و شدیم بهترین دوست های هم
تو غم و شادی کنار هم بودیم نه حضور حقیقی حضور ناملموس...
مثل یه خواهر کوچیک شد برام و مثل خواهر شدم براش
انقدر مهربون و خوش قلبه که این روزا که یکم دید حال دلم ناکوکه باز قدم برداشت برای شادی دلم
مشخصه همچین دختری تربیت شده دست مادری مهربون تره
مامان فاطمه که اصلا من و نشناخته و باهم حرف نزدیم برای یلدا برام دکوری خوشگلی بافته و فرستاده😍😍😍
من به فداش
وقتی رفته بود مشهد برام سوغاتی گرفته بود ...
تو تک تک لحظه هاش به یادم بوده
حتی سیب هایی که خشک کرده بود و برام فرستاده😍
بعضی ها از جنس نورن
وجودشون مثل الماس میمونه هیچ شیشه خورده ای ندارن
دوست وبلاگی و دوست داشتنی و عزیزتر از جانم فاطمه عزیزم
ارزو دارم بیام رشت نه بخاطر دریا و شهر زیباش فقط بخاطر دیدن روی گل تو😍
این هارو برای یلدا برام فرستاده😍http://poshteabrhayesiyah.blog.ir
پنجشنبه ۸ آذر ۹۷
از روی بیکاری آدرس وبلاگی که تو بلاگفا داشتم و زدم
روحم تازه شد 😍
با اینجا مقایسه میکنمش خودم میفهمم چقدر تغییر کردم اون موقع ها خیلی بهتر بودم
دقیقا برای 18_19سالگیم بود
روزایی که داشتم مبارزه میکردم برای خوب شدن....
پستی که خیلی دوسش داشتم
میدون جنگ
از میدان جنگ می آم
برای خودم یه پا رزمنده شدم.
چند تایی تیر خوردم ولی زخمش کاری نیست.
داغی آفتاب جبهه بشره احساسم و می سوزونه.
ولی از جون سالمی که به در بردم دلم خیلی خنکه.
ماشه ی کلاش اراده را می چکوندم مستقیم وسط پیشونی تخیلی
که تعقلم رو به چالش می کشوند.
کم کم هدف گیریم دقیق تر هم می شه.
آره بابا، چرا که نه، ما تو گردان امام زمان(عج) نفس می کشیم .
باید هم دقیق تر بشه، نور وجودی گل نرگس مسیر
رو برام از هر چی ابهام و تردید خالی می کنه.
من خوشحالم تو هم خوشحال باش رفیق.
راستش از خدا پنهون نیست از تو چه پنهون،
جانبازم، ترکش گناه باعث شده رو چرخ حرکت کنم.
رو چرخ ستار العیوبی خدا، رو چرخ ولایت
و دعای از پدر و مادر مهربانتر.
با خبرها برای احوال ناخوشم قرآن تجویز کردند.
ولی من یکی در میون...می دونی که.
دیشب یعنی امشب در جمع خودم وخودم،
تصویب شد که هر کاری از دستم بر میاد انجام بدم
تا پای رفتارم احیا بشه.
اگر عمر قد داد تا سال دیگر، دوست دارم رو پای خودم
در کنار سفره ضیافت الهی حرکت کنم.
جایی که معبر فرشته ها و اولیاء الله است.
آخرش خدا نظر کرد و تفاهم نامه همه اش به نفع من، امضا شد.
بعد از شش سال نوشت:هنوز رو چرخم :'(
خیلی دور شدم از ضیافت الهی:'(
پنجشنبه ۸ آذر ۹۷
یکی ازبزرگترین معضلات من خرید کفشه
جدیدا وقتی میرم کفش میخرم که پاهام از درد داره منفجر میشه
همین دیروز از باشگاه که برگشتم به اولین کفش فروشی که رسیدم گفتم یه کتونی سبک و راحت میخوام
عاشق کتونی طوسی صورتی ام برای دلخوشی خودمم شده بود اول کتونی طوسی صورتی و پا زدم اما با چادر خیلی جلف بود
بندهاشم عوض میکردم اون نوار صورتی دورش و نمیشد انکار کرد
بعد کتونی مشکی صورتی و پوشیدم
در اخر کتونی مشکی و سبز کله غازی و انتخاب کردم دوسش نداشتم مجبور بودم
حالا که اومدم و خوب دقت میکنم بهش میبینم یکم پسرونست=))
یکم نه خیلی پسرونست=)
پیش خودم میگم جهنم عوضش راحت شدم
پاهامم چون ناقص الخلقست 39برام تنگه و 40برام گشاد اصولا یا کفشا از پام درمیان یا تنگن
امسال هر طور شده هرچقدر هم که پولش بشه میدم ولی کفشی و میگیرم که به دلم بشینه
این جمله اخر و بعداز هربار کفش خریدن به خودم میگم=)
25سالی میشه این و میگم و عملی نمیکنم
خلاصه امروز میرم باهاش قدم میزنم رو برگای خشک پاییز حتی اگر کسی باهام هم قدم نشه
دلم میخواد اولین بار کفشامو ببرم باهاش یه خاطره شیرین بسازم دوسش ندارم اما مجبورم=)
دوشنبه ۵ آذر ۹۷
خدا کفایت میکند مرا
این روزها فشار اقتصادی یکم اذیت داره میکنه هممون و
طلاهام و که فروختم پول پیش خونه بدم قبل از گرونی طلا رو ضربدر سه میکنم اگر بود الان فلان قدر پول داشتم
سال دیگه که باید بریم جای دیگه مستاجری هیچ پولی نداریم روی پول پیش بذاریم
با این حقوق های کارگری و قیمت های 3برابری نمیشه یک قرون هم پس انداز کرد
فقط یک چیز ارومم میکنه تو این شرایط فقط میگم خدایا خودت کمک کن
تو مرا کفایت میکنی...
آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟
نمیدونم حدیث بود شنیدم یا حدیث قدسی
میگفت خدا مگه اعمال روز بعد و از ما میخواد که ما روزی فردا رو از خدا میخوایم؟
خدایا نگران روزی نیستم دیگه غصه هم نمیخورم
قرار نیست همه صاحب خونه و ماشین باشن که
قرار نیست همه حساب بانکیشون پر باشه
کافیه دلت قرص باشه که خدا حواسش بهت هست
یه خدایا شکر از صمیم قلبت به زبونت جاری کنی،..،
خدایا شککککرررررت
اگه تو رو نداشتیم ما میمردیم....
عاشقتم خدا عاشق به معنای واقعی*_*
دلم گرمه به وجودت خدا
يكشنبه ۴ آذر ۹۷
هر جوان ایرانی حداقل یه بار با خودش فکر کرده که چرا این نون باگتا که سر صبح میذارن جلوی ساندویچیا رو کسی نمیدزده
شماهم فکر کردید به این موضوع؟
من که چهارسال دبیرستان از جلوی ده تا ساندویچی رد شدم هر صبح و این سوال و هربار از خودم پرسیدم😆😆😆😂😂😂
جمعه ۲ آذر ۹۷
تو اینستاگرام یه چالشی بود لذت قناعت
از اول ازدواجم تا عروسیم و نوشتم در حد دوتا پست
خود خانمه باورش نمیشد دانتل لباس عروسم و با پارچه پرده دوختم=)
فرصت کنم اینجا هم مینویسم لذت ببرید:)
دیروز جایزم اومد خیلی لذت بخش بود
دلم لک زده بود برای امام رضا یه تابلو از استان قدس رضوی بهم دادن*_*
چندتا جایزه داشت دلم میخواست اگه برنده شدم جایزه تبروی استان قدس برای من بشه
همونم شد الحمدالله
هذا من فضل ربی
پنجشنبه ۲۴ آبان ۹۷
بسم الله
اگر بخوام یه کار خوبم و براتون یادگاری بذارم و بگم خودم خیلی خیر دیدم از اینکار
اینه که....
کارهای خوبم و اصولا نمیگم واقعا میترسم ریا بشه و یه برداشت دیگه ازش بشه و یا ضایع بشه اجرش
بذار هرچی میخواد بشه بشه الاعمال و بالنیات قطعا خدای بالا سر از نیت قلبیم خبر داره
فکر میکنم 18ساله بودم بعد از تغییراتی که کردم رسیدم به یه حدیث از امام علی
این حدیث و از ائمه دیگه هم دیدم فکر کنم امام باقر و امام جواد هم اشاره کرده بودن بهش
که دروغ حتی به شوخی حرام است
واقعا من نمیدونستم که انقدر حساسه و همونجا نیت کردم که خدایا برای رضای تو من حتی به شوخی هم دروغ نمیگم و از اون روز تلاش کردم به هیچ وجه تو زندگیم دروغ نگم
نه اینکه بگم اصلا دروغ نگفتم طوری بود که دروغ هام یادم میموند !اوایل از دستم در میرفت
یادمه لاین که اومده بود میرفتم تو گروه های مختلط میدیدم شبا خیلی چت میکنن دخترا و پسرا میگفتم سلام من تازه مسلمون شدم و بحثشون تغییر میکرد و همه کنجکاو میشدن
اون دروغی بود که اون موقع ها گفته بودم دوسه بار اینکار و کردم بخاطر دروغش دیگه انجام ندادم و کلی از خدا معذرت خواستم که دروغ گفتم
و از نظر خودم واقعا تازه مسلمون شده بودم چون تازه احکام به گوشم میخورد و تازه شروع کرده بودم به عمل ...
و جاهایی که فکرش و نمیکردم خدا دست طرفی که داره دروغ میگه رو برام رو میکرد
تو خواستگاری ها همیشه دستشون برام رو میشد و اون جیزی که پنهون میکردن برام روشن میشد
تو همون زمان که لاین بود و جک های الکی مثلا خیلی زیاد شده بود من مکرر پست میذاشتم و خودم و میکشتم و میگفتم نگید اینا دروغه حرامه
دروغ شوخیشم حرامه هرجا نشستم گفتم...
جز راست نباید گفت هر راست نشاید گفت
نمیشه همه چی هم گفت اما میشه جایی که دوست نداریم جواب بدیم پیچوند و جواب سربالا داد ولی دروغ حق نداریم بگیم یا بگیم نمیتونم جواب بدم:)
به بچه ها که اصلا نباید دروغ بگیم
پیامبر فرمودن به بچه اگر وعده دادی عمل کن ...
و اینجا هم تنها دروغم اسمم هست که باز معنی آلاء میشه نعمت همه ما بنده ها نعمت های خداییم منتها قدر خودمون و نمیدونیم :) و من عاشق این اسم هستم اسم من آلاء نیست
دروغ خیلی کثیفه واقعا از دروغ متنفر بشیم
کافیه بخاطر خدا تصمیم بگیریم حتی به شوخی دروغ نگیم برکات زیادی تو زندگی برامون داره
برای من که داشته
کم کم کمش اینه که همه به صدق میشناسنتون...
و خدا دوست دار بندگان صادق است
چهارشنبه ۲۳ آبان ۹۷
سلاااام
این پست به درد اقایون هم میخوره یا خودتون درست کنید یا به اهل و عیال و خانواده بگید درست کنن
من مو به مو میگم برفرض اینکه تا بحال ترشی درست نکردید
خودم همیشه چشمی درست کردم و اولین بار تو 14سالگی ترشی گذاشتم ترشی البالو
برای اول کار شما اندازه یه دبه ماست سه کیلویی درست کنید
مواد لازم:)
یک عدد گل کلم تر و تمیز و خوشگل متوسط
هویج 3تا
کرفس 4ساقه
فلفل تازه 2تا اگه تند دوست دارید فلفل قرمز
سیر هرچی بیشتر بهتر یه حبه
سیب زمینی ترشی به دلخواه
سبزی های معطر
ادویه ترشی نمک دوقاشق غذاخوری
سیاهدونه
همه مواد و ریز کنید و خوب بشورید بریزید تو دبه
ترفندش اینجاست که شما سیاهدونه بریزید به عنوان ادویه و ادویه ترشی از عطاری بگیرید
عطر سیاهدونه معرکه میکنه ترشی و
نصف دبه اب بریزید نصف سرکه
این اب و برگردونید تو یه ظرف و ادویه هارو اضافه کنید دوقاشق غذا خوری ی نمک بریزید سیاهدونه رو هم تفت بدید رو ماهی تابه تا بوش بلند شه و بریزید تو اب ترشی ادویه و اب و هم بزنید دوباره برگردونید تو ترشی
بذارید بمونه سه هفته بعد بخورید
اگر دوست دارید زرد بشه زردچوبه بزنید اگر دوست دارید قرمز بشه کلم قرمز بزنید
رازش این بود که ما تو ترشی اب میریزیم برخلاف تصور خیلی ها که فکر میکنن اگه اب تو ترشی بریزن خراب میشه
میتونید نسبت اب به سرکه یک به دو باشه دو سوم سرکه یک سوم اب
وقتی اب قاطیش میشه با ذائقه همه جوره و همه عاشق ترشی های منن:)
منم از ننم یاد گرفتم:)
منم و ننم هم قافیه بودن گفتم:)
خدایی درست کنید تنبل نشید
هرترشی ای بگی یه بار امتحان کردم:)
بخاطر تمام روزهایی که
گرفت،شکست،تنگ شد
و کاری از من بر نمی آمد!
من و ببخش من








