دیوار نوشت های آلاء


تو بحرش نرو

خیلی که بهش فکر میکنم سرم درد میگیره

ناراحتی و استرس برام خوب نیست

وقتی بخوام به کسی راجب مشکلم توضیح بدم

بهم دکترهای مختلف و معرفی میکنن 

نمیدونم دکترهای مختلف کاری از دستشون برمیاد یا نه 

بیماری ای که درمان نداره دکتر چه غلطی میخواد کنه اخه


مامان

مامان امروز کلی به حالم گریه کرد

از اولین روز فقط گفتم خدایا بخاطر مامانم نه!

خدایا هیچ مادری و با مریضی بچش امتحان نکن

من تحمل دارم مامانم نه:'(


اربعین

میگه ۲۲  روزمونده تا اربعین...

میگم دیگه اسم اربعین و جلوی من نیار تحمل غم این یکی و ندارم:'(

همه کارهامون جور بود برای سفر دکتر اجازه نداد


ظهر

کارهای خونه به نحو احسن تموم شد ناهار هم گذاشتم

حالا من موندم و بیکاری و فکر و خیال:/

خداجون لحظه هام و خودت پر کن با خودت:)

انقدر ازت دورم که ....

تا چندصفحه قران میخونم حس میکنم خیلی کار شاقی کردم و خسته میشم

بعد نماز بیست دیقه که پای سجاده میشینم انگار کوه جابجا کردم و شیش ساعت نشستم یه جا:/

باید خودم و عادت بدم 

من که کاره ای نیستم تو آدمم کن *_*


یک روز عادی

یا حکیم

هر روز،صبح که از خواب بیدار میشم با خودم حرف میزنم

بسم الله الرحمن الرحیم و میگم و بلند میشم وقتی میرسم حیاط رو به آسمون دست به سینه یه السلام علیک یا اباعلبدالله میگم و ریه هام و از عشق پر میکنم و میام خونه 

کارهایی که باید انجام بدم و مرور میکنم 

قبلتر ها هیچوقت ظرف های شام و نمیذاشتم تو سینک بمونه 

یاد حدیث پیامبر میفتم که شب ظرف هارو بشورید و اگه نمیشورید خیس کنید

این روزها کار اول صبحم شستن ظرف های شبِ خودم و مشغول میکنم 

و سخنرانی اقای پناهیان و پلی میکنم و شروع میکنم به کار کردن 

با خودم حرف میزنم که آلاء تو باید قوی باشی 

این مشکل همیشه باتو هست بپذیرش دختر قوی ای باش

فعلا به بچه فکر نکن به هیچی فکر نکن 

از پا میفتی

مگه دکتر نگفت ناراحتی و استرس سمِ برای تو و هیچی اندازه غصه خوردن زخم تورو بیشتر نمیکنه؟

این دیالوگ و تو ۲۴ساعت باید ۱۴۸بار با خودم مرور کنم که دکتر گفته نباید ناراحتی کنی

شیطان که یارغار همه ماهاست 

و با من رفاقت دیرینه داره دست بردار نیست و میاد که مدام ناامیدم کنه

اگه گاهی خستگی هام و اینجا فریاد میزنم اون من نیستم اون رفیقم شیطانه؛)

امروز میریم برای یه مبارزه جدید 

مبارزه با شیطان به امید روزی که برای همیشه از شرش خلاص بشم


کم آوردم

به مقدار ریادی کم آوردم


نماز شب

دلم میخواد بلند شم وضو بگیرم 

مقابل خدا بایستم و سرم و بندازم پایین و بزنم زیرگریه بگم خدایا من میترسم

دستام و بیارم مقابل صورتم و زار بزنم و العفو بگم 

زار بزنم و بگم هذا مقام اعذ بک من الناااااار

ببین این مقام کسیِ که میترسه از آتش 

خدایا من میترسم

از آیندم میترسم از عاقبتم میترسم از قیامت میترسم

خدا من میترسم

میترسم خدا میترسم

عاشق نماز شبم 

خیلی اهلش نیستم متاسفانه مگه در تنگناهای زندگی....


یا امام زمان

یا امام زمان از ته دلم از،شما کمک میخوام

اصلا خودتون و میخوام

بسه دیگه 

امروز اتفاقی تلوزیون و روشن کردم مجری میپرسید اگه بگن امام حسین تو اتاقه چه میکنی

به جوابش فکر کردم

گفتم اگه قرار باشه یه روز شمارو ببینم حتما ازتون گله میکنم

میگم کجابودید 

خسته شدم از زندگی بدون شما

چرا نمیاید

اقا والله خسته ام 

چقدر بدون شما زندگی کنم

میشه بیاید ...

دلم داره میترکه اقا 



وحشت

امروز رفتم به چندتا پیج که مشکل من رو داشتن سر زدم

وحشت کردم

خدایا رحمی نما....


بپذیر

هرچی که هستی و بپذیر

این پذیرفتنِ خیلی کارگشاست

اینکه من باید بپذیرم یک بیمارم 

تو بپذیری یک همسر هستی

بپذیری مادری 

بپذیری یک زنی

بپذیری یک ایرانی هستی

وقتی بپذیری باهاش کنار میای ...

کنار اومدن مهمه اینکه چطور کنار بیای

اینکه من بشینم شب و روز غصه بخورم که چرا بیمارم چدا یک زنم چرا یک ایرانی ام

اینها دردی و دوا نمیکنه بلکه دردی روی دردهای دیگه اضافه میکنه

پس باید با نهایت عزت و احترام بپذیریم هرآنچه را که داریم

و بپذیریم همه چی دست خداست 

از تو حرکت از خدا برکت یعنی تو حرکت کن و خداهرطور که خودش صلاح میدونه برکتش و نازل میکنه 

من دارو مصرف میکنم برای سلامتیم و خدا اگر بخواد من و درمان میکنه

و از خدا میخوام که مداوام کنه اگر کرد هزاران مرتبه شکر و اگر نه حتما حکمتی داره 

و دنبال اون حکمت میگردم نه دنبال علت


اولین روزهای بیمازی

همیشه اولین ها سخته

اولین روزهای بیماری هم از اون سختی هاست

از یک شهریور این مشکل برام پیش اومد باورم نمیشد و امید میدادم که مشکل خیلی جدی نیست و خوب میشم و این حرف ها یکم هم به شدت بیماری فکر میکردم که شمام با چماق میفتادید به جونم:)

مهمترین چیز تو برخورد با مشکلات وجود شیطان و قبیلش هست

به تمام نیروهاش دستور میده بیان و از پا درت بیارن

حسابی با خدا درگیرت میکنه و تو گوشت میگه به خدا بگو چرا من؟؟؟

هیچوقت جرات نکردم این سوال و از خدا بپرسم

مگه من کی ام!!!!!چرا من نه!!!چرا برای کس دیگه باید پیش بیاد!!!!

از من بدترها انقدر هستن هربار چشمام و بستم یاد از خودم بدترها افتادم

و امشب سه بار وضو گرفتم نماز مغرب بخونم هر سه بار اومدم بخونم روده هام اجازه نداد

اخر سجاده رو جمع کردم و زدم زیر گریه و گفتم خدایا حتی نمیتونم نماز بخونم 

شیطان پیروز شد و دوتا چایی ریخت باهم بخوریم تو این حال و هوا بودم که یاد یه جمله افتادم از یه شهیدی

تو گوشم گفت بچه ها اگه شهر سقوط کرد اجازه ندید ایمانتون سقوط کنه

باید صدای ممد جهان آرا باشه نیم ساعت مونده به نیمه شب شرعی نمازم و میخونم و 

میگم تو این شرایط ایمان داشتن هنره

شیطون میاد که مغرورم کنه و بگه خیلی بنده خوبی ام میگم جان مادرت برو بذار تنها باشم...



اطرافیان

توقع نداشتن خیلی چیز خوبیه 

من توقع ندارم از کسی ،کاش اطرافیان هم از من نوقع خیلی کارهارو نداشته باشن...

توقع دارم کمی درک کنن فقط

این بیماری یکم آروم و قرار آدم و میگیره 

هر لحظه انگار دسشویی داری 

مدام تو دلت آشوبه 

گلاب به روتون گلاب بهروتون هرکسی اسهال و تجربه کرده میبینی دلت چطور میپیچه و احساس میکنه باید تا دستشویی بدویی؟؟

فردا مبتلا به ibdتو این حالِ ۲۴ساعت

خجالت میکشم از جواب دادن به تلفن بیشتر از دودیقه نمیتونم صحبت کنم

الان که تا اینجا نوشتم باید محل و ترک کنم و برگردم...

یه بیقراری ای تو چهرم حس میشه و همه توصیه میکنن نگران نباش

من دل آشوبم نگران نیستم و این بخاطر حال جسمیمِ نه روحیم

من دختر پر انرژی و شادی بودم الان این گوشه گیریم باعث شده فکر کنن ازشون فاصله میگیرم

نمیخوام فاصله بگیرم مجبورم

داروها به شدت روان کننده هستن 

خجالت میکشم از مهمونی رفتن اینکه تو نیم ساعت باید ۶بار برم دستشویی

فعلا اوایلشِ تا یکم عادت کنم طول میکشه

دخترعمو دیشب برام جلسه زیارت عاشورا گرفته بود و از خودم دعوت کرد ازش معذرت خواهی کردم و گفتم نمیتونم بیام 

ناراحت نشد و گفت اذیتت نمیکنم برات دعا میکنیم

خوشحال شدم از این همه شعور و فهم 


آی بی دی

امروز به سومین دکتر مراجعه کردم


دکتر مولوی فوق تخصص گوارش و کبد و عضو هیئت علمی


گفت بنده مبتلا به ibdهستم 


و خیلی بیماری جدی ای هست و باید تا اخر عمر دارو مصرف کنم


و دارو ها روی کبد و کلیه و پوست تاثیر میذاره


اسم وبلاگ رو هم تغییر دادم


اینجا خاطراتم رو ثبت میکنم و راجب بیماری مینویسم 



وضعیت داغان

هم خودم حساس شدم هم اطرافیانم!!!!

امیدهای الکیشون اعصابم و خورد میکنه

بدم میاد از حرف های بیخودشون 

اونها هم از کوچکترین حرف من آتو میگیرن

تو خودم بودم  بلند شدم نماز بخونم گفتم خدایا من امام زمان ندیده نمیرم دعوا شروع شد که چرا حرف ناامید کننده میزنی

چرا حرف بی معنی میزنی!!!!!!!

میگم من منظور بدی نداشتم 

شروع میکنه داد و بیداد ....جا نماز و جمع میکنم میگم اصلا نه نماز میخونم نه دعا میکنم....

خستم ،بدترین روزهای زندگیم و دارم پشت سر میذارم 

خدا هم دیگه نمیتونه ارومم کنه

هیچکس این روزا حالش خوش نیست من و میبینن ناراحتی میکنن بعد میگن ناراحتی نداره

محمد اعصاب نداشت و بدتر شده و به من میگه اروم باش 

کاش زودتر من و ببری اصلا امام زمان هم نخواستیم ببینیم


عکس العمل ها

این مدت که این مشکل برام پیش اومده بود من احتمال وجود سرطان و میدادم

در اصل خودم و اماده میکردم که اگر دکتر گفت سرطانِ تو سرم نزنم

گریه هام و کردم با خودم کلی حرف زدم خودم و اروم میکردم

اینجا از نگرانی هام نوشتم همون حرفایی رو شنیدم که از چندتا از دوستام میشنیدم

بیخود نگرانی هیچی نیست فکروخیال نکن 

دوست صمیمیم که روزهای اول میگفت نه بابا هیچی نیست کم خونیه بواسیره 

میگفت گله من علامت های من بواسیر نیست میگفت ابجیم میگه حتمن کم خونیه

وقتی جواب کولونوسکوپی و نشون دادم زنگ زد خیلی ریلکس گفت ببین یه زخم تو روده هات داری خواهرم میگه پنجاه درصد سرطانه و خدافظی کردیم

من اون شب مردم با این حرف خیلی بی مقدمه پنجاه درصد احتمال سرطان هست

انقدر نزدیک شده بود بهم و نگرانی هام شروع شده بود

واقعا نگرانی داره الکی نگید نگرانی نداره

درست زمانی که تصمیم داشتم مادر بشم تو ولیمه بدی،قبل بارداری

تمام فکر و ذکرت مادر شدن باشه یهو متوجه سرطان بشی کاخ ارزوهات یه لحظه خراب میشه

امید دادن چیز خیلی خوبیه اما اگه بلد نیستیم نکنیم این کارو

من دنبال ترحم نیستم که اگه بودم پدر و مادر از هر کسی مهربون ترن برای ادم اول به پدر مادرم میگفتم یا پدرشوهر مادرشوهرم که کلی دوسم دارن

به چندتا از دوستام گفتم 

سارا که تا جواب ازمایش ها بیاد کل صورتش پر از جوش شده بود از نگرانی به سارا گفتم که هیچی نیست

مریم که گفته بود پنجاه درصد سرطانه گفتم که صد درصد شد

یه گروه کوچیک داریم به دوستام التماس دعا گفتم و بهشون گفتم

ندا بی معطلی اومد پیشم با کلی گلدون خوشگل اومد و کلی بهم انرژی داد 

نگفت الکی نگران نباش گفت قوی باش گفت تو از پسش برمیای

ندایی که میگفت من به امام حسین اعتقاد ندارم میگفت برات زیارت عاشورا میخونم و از خود امام حسین کمک میخوام (الهی بدای تو بشم من دختر)

فرشته گفت از کاه کوه نساز،برای خودت (دلم میخواست بگم ریزش مو گرفته بودی زمین و زمان و بهم میدوختی و از بخت بدت گله میکردی و خدارو بنده نبودی حالا به من میگی از کاه کوه نساز)

غزل که ابهر زندگی میکرد زنگ زد و کلی خاطرات خوبمون و مرور کردیم که حالمون خوش باشه در اخر گفت آلاء تو قهرمان زندگی منی هااااا مواظب قهرمان زندگی من باش

عکس العمل ها خیلی متفاوت بود

برای منی که تو بیست و پنج سالگی اوج جوونی همچین اتفاقی افتاد واقعاااا اتفاق غیرمنتظره ای بود روزای اول فقط تو شوک بودم جز شوک هیچی نبود

مثل پسری که یکهو پدر از دست میده و تو شوکه حتی اشکش نمیاد چون باورش نمیشه

من هنوز کنار نیومده بودم با این موضوع نمیتونستم هضمش کنم 

اگر خواستید یه روز به کسی دلداری بدید اول خودتون و بذارید جای اون ادم

دنیا رو از نگاه اون ببینید بعد هرچی خودتون دوست دارید بشنوید بهش بگید

یکم دل رحم تر باشیم...



وبلاگ قبلی

وبلاگ قبلی و حذف کردم بخاطر شرایط روحی سختی که داشتم

یه مرد هرزه ی عوضی اومد وبلاگم و ساخت

حالا هم داره فعالیت میکنه به اسم من

وبلاگ یک مرد

متنفففففرم ازش 

منفورترین چهره بیان اون مرتیکه است برام 

پست هاش و که میخونم کهیر میزنم 

هر پستی میذاشتم میگفت خوشبحال همسرت و به به چهچه میکرد 

بدم میومد از اینکه یه مرد من و با زنش مقایسه کنه 

یکی از علت های حذف وبلاگ هم ایشون بودن حالا اومده و با اسم من وبلاگ زده و نمیگه که من نیست

چقدر میتونن حیوون باشن بعضی ها😡😡😡😡😡😡😡

برام یه ایمیل بلند بالا نوشته بود که میخواسته من و ادب کنه ولی حالا مشخصه که هدفش چیز دیگه ای هست

برای من مهم نیست که وبلاگ زده اینکه با اسم من داره فعالیت میکنه قابل درک نیست برام


نگرانی هام

شما خواننده های خط خطی هایم شاهد بودید چقدر دلم برای مادر شدن میتپید

اطرافیانمم بر این موضوع واقفن حتی خیاطم میدانست هر لباسی که میدوخت میگفتم جا بذار برای زمان بارداری

خود خدا میدانست چقدر برایشان رویا بافی میکردم

درست زمانی که تصمیم به مادرشدن داشتم سر و کله این بیماری مسخره پیدا شد

خدایا من حکمت و قسمت را نمیفهمم

مادر شدن ارزوی هر زنی است 

من ازدواج کردم برای مادر شدن حالا باید تحت نظر باشم تا سرطان کنترل شود

دکتر گفت میتوانم مادر شوم اما مادری که هر لحظه ترس از دست دادن زندگی اش را داشته باشد

به من نگویید نگران نباش 

نمیتوانم نگران نباشم خداااااااااااااه منووووو ببین هر لحظه که جدی تر میشه منم آب تر میشم


کفاره گناهام

میدونم که اینها کفاره گناهامه گله ای ازت ندارم خدا

منتی هم به سرت ندارم که گله ندارم

امیدوارم بعد درمان گناهام هم پاک بشه و روحم درمان بشه


میخندم

امروز کلی خندیدم به دردم خندیدم

به زندگیم خندیدم

اشک از چشمام میومد و فکر میکردن از شدت خنده است

تو میدونستی پشت این خنده ها چه غمی پنهونه

چطور از مامان پنهون کنم این مریضی و خدا

تمام نگرانیم مامانه



خوش خیمه

جواب پاتولوژی و که دید فقط میگفت نگران نباش خوش خیمه خوش خیمه

گفتم سرطانه؟گفت نه خوش خیمه

منم نمیگم سرطانه میگم خوش خیمه

خدایا نگات و از من برنگردون

به قلبم معذرت خواهی بسیاری بدهکارم
بخاطر تمام روزهایی که
گرفت،شکست،تنگ شد
و کاری از من بر نمی آمد!
من و ببخش من
Designed By Erfan Powered by Bayan