چهارشنبه ۲۱ آذر ۹۷
هو الصبور ...
همیشه میگم الهی که سرت به خوشی گرم باشه و سرت شلوغ باشه
امروز ظهر خاله مهمونمون بود سر زده اومد وقتی خاله میاد همه جمع میشن خونه مامان کلی کار هست قاعدتا
غزل هم تماس گرفته بود و متوجه نشدم تو تلگرام پیام داد زنگ بزن کار فوری دارم
تو راه گدش پزشکی بودم که زنگ زدم و گفت کجایی؟
گفتم دارم مبرم دکتر یه پنبه اندازه انگشت اشاره گذاشته بود داخل گوشم خیلی چیز مسخره ای بود ..
خلاصه گفت یعنی نمیتونی مهمونداری کنی؟
جیغ کشیدم گفتم میخوای بیاااااای خونمون😍😍😍😍
از بعد ازدواجش رفت ابهر وقتی بچه دار شد اومد خونه مامانش دیدن بچش رفتم
مامانشیناهم کوچ کردن زنجان دیگه هم و ندیدیم😢😢
فردا قراره مامانش بیاد کرج جالب انگیزناکش اینه که باوجود اینکه عمه و عموش اطراف ماهستن
اونجا نمیره و میاد پیش من
خلاصه که تو راه برگشت از دکتر کلی خرید کردم برای فردا
ساعت6رسیدم خونه تا همین الان سرپا بودم
کیک پختم ژله درست کردم فسنجونمم تقریبا اماده کردم که فردا بعد از نماز صبح بار بذارم خوب جا بیفنه
برنجم و خیس کردم آشپزخونه رو برق انداختم
دلم میخواد وقتی مهمون میاد تو آشپزخونه نباشم
فقط موند درست کردن سالاد که اون و صبح زود انجام میدم
از طرفی فردا هم قرار بود دو سانس برم یوگا یه صبح برام جبرانی گذاشت یه بعدازظهر شیفت خودم
اون هم کنسل میشه...
شام هم خاله و خواهرا خونه منن
خدایا سرمون و همیشه گرم شادی و خوشحالی کن
الهی شکرررررر
الان خاله و ابجی ها و مامان دارن هر هر کرکر میخندن دارم از فضولی میمیرم دلم میخواد برم پایین
اما خستگی مانع رفتنم میشه ...
الانم کمرم داره نصف میشه
لا حول ولا قوه الا بالله
همیشه از دا بخواید سرتون گرم خوشی باشه
نه اینکه مشکلات نباشه مشکلات هست اما حوصله فکر کردن بهشون و ندارم:)
مشکل الان داره خرناس میکشه بیخ گوشم😂😂