شنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۸
نوه عموم دوازده سالشه و دوسال دیگه روزه براش واجب میشه
(اقا پسرها چهارده سالگی مکلف میشن، پونزده سالگی قمری که میشه چهارده و خورده ای شمسی) خلاصه..
از روز اول ماه مبارک روزه هاش و گرفته
حتی اول ماه که گفتن اخر شعبانِ پیشواز رفت هرکس به این پسر رسید گفت برای چی از الان روزه میگیری؟!؟
حتی چند نفر برخورد سختی داشتن و میگفتن خدا واجب نکرده تو برای چی باید بگیری و کارت اشتباست هیچ جوابی نمیداد فقط میگفت من روزه رو دوست دارم و لذت میبرم...
امشب که افطاری جمع بودیم خونه خواهرم سر سفره افطار باز بحث شد که تو دیگه روزه نگیر، مامامش گفت ما برای سحذی بیدار ش نردیم که امروز و روزه نگیره، بدوندسحری گرفته!!!
و من ازش طرفداری کردم و گفتم چیکارش دارید!!!
وقتی تواناییش و داره، گفتم التماس دعا داداش، از بچگی نوه های عموم من و آبجی صدا زدن و منم وقتی میخوام خیلی باهاشون صمیمی شم داداش صدا میزنمش
نگاه کرد و گفت ابجی ناراحت نشیا من بخاطر سلامتی تو نذر کردم و روزه گرفتم از ذوقم چشام پر شد و دلم غرق امید شد و زدم به قفسه سینم و گفتم الهی ابجی فدات بشه قربون دل مهربونت برم
همونجا از ته دلم از خدا خواستم بحق این نوجوون دوازده سالِ که انقدر دلش دریاست و 16ساعت گشنگی و تشنگی و تحمل کرده به امید شفای کسی که بهش از بچگی گفته آبجی،خدایا بحق این نوجوون نگاهی کن به این درمانده