دیوار نوشت های آلاء


رسالت من در دنیا

وقتی باهاش صحبت کردم و چیزایی که این همه سال تو اتاق درمان یاد گرفته بودم و کارگاه هایی که گذرونده بودم و سعی کردم بی نقص اجرا کنم

و همدلی داشته باشم

بعد از یک ساعت صحبت... 

بهم گفت آلاء میدونی رسالت تو تو این دنیا چیه؟ 

اینکه درمانگر بشی به هیچی فکر نکن فقط راهی که پیش گرفتی و ادامه بده

با ارامشش ارامش گرفتم، حس خوب اتاق درمانو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم

خودمم حس میکنم رسالتم تو این دنیا همینه و نمیخوام رهاش کنم

خداروشکر بخاطر همه چیز


کلی حرف برای گفتن دارم

سلاااام

بیاید بگید هنوز با این وبلاگ متروکه سر میزنید

بگید ستاره روشنم و که دیدید اومدید ببینید چه خبرا

دلم برلی یک یکتون تنگ شده چقدر دلم میخواد قیافه هاتون و ببینم

یا تو یه فضای دیگه مثل اینستا و توییتر دنبالتون کنم

بگم که سخت مشغول مطالعه روانشناسی ام

عاشق این رشته ام

کارگاه میرم میخونم تلاش میکنم

همچنان تنها و مجردم، کلی سفر رفتم

کلی اتفاقات افتاده که حس نوشتنش نیست

اومدم انرژیم و تخلیه کنم برم

اگه خوندی برام کامنت بذار صرفا جهت تلطیف روح خودم


فوبیای جنگ

من فوبیای جنگ دارم

وحشت دارم از دعوا

حتی وقتی یکی سر کسی داد بزنه من قلبم درد میگیره میترسم

از شلوغی میترسم

از جنگ وحشت دارم

امروز اینستاگرام ودی اکتیو کردم حالم بهم میخوره وقتی میرم داخل اینستا و اوضاع ایران و میبینم

امیدوارم هرچی زودتر این بازی تموم بشه

خسته شدم واقعا

اضطراب وحشتناکی و تجربه میکنم این روزا

یه ناامیدی محض! 

ناامنی وحشت ترس

روزهای تلخ تر از زهر


بلند بلند فکر کنم

این روزها به شدت گیج و سردرگمم

خودم هم از وضعیت اقتصادی و فرهنگی جامعه به شدت خستم

از بحث فرهنگی بیشتر

فشار بار فرهنگیش رو دوش ما خانم هاست

فشار بار اقتصادی رو دوش اقایون

دختر که باشی تو این جامعه کلی باید و نباید داری

به اسلام فکر میکنم 

از اسلام که فقط اسمی ازش مونده

لا اضافی بوده احتمالا!!! 

به پوشش خودمون فکر میکنم 

چرا اصرار دارن بمونه چون تنها چیزی که تو این مملکت نشون از اسلام میتونه باشه ظاهر ما خانم هاست!!! 

استفاده ابزاری بحساب میایم؟ 

نگرانن اگه حجاب اختیاری بشه همه ولنگ و باز بشن و کافر به خدا؟ 

من که به شخصه اگر اختیاری هم باشه با همین پوششم حضور خواهم داشت تا الان بخاطر خدا حد و حدودم و رعایت کردم

خارج از کشور هم برم همینم ازادی مطلق هم بشه همینم

کسی که تکلیفش و با خدا مشخص کرده براش فرقی نداره

اون عزیزی هم که هنوز به این نرسیده خودش که بره فکر کنه یا میرسه یا نمیرسه

اگر هم حجاب رو انتخاب نکرد دلیل نمیشه خدا رو قبول نداشته باشه

شاید احکام حجاب رو دیرتر بهش برسه

بی حجابی دلیل بر بی خدایی نیست اصلا

اینهارو با هم مخلوط کردن به خورد ما دادن

من چادری بودم

ولی حدود دوسال چادر سر نمیکنم

برای من شاید چادر حجاب بود

حجاب بین خودم و خدا

شاید با اون پوشش فکر میکردم خیلی خوبم و دینم کامله

وقتی دیگه چادر سر نکردم باز مراقب پوششم بودم

در کل با اختیاری بودن موافقم

مثل لبنان

مردمی که ریختن خیابون رو درک میکنم

قشاری که روی مردم هست و درک میکنم 

اما اینهایی که اتیش میزنن رو نمیدونم کی میتونن باشن

عزیزایی که کشته میشن

نمیدونم کی داره میکشه

یه فکرایی تو سرم میاد و میره اماگیجم

دوستام میگن میخوان انقلاب کنن هدفشون انقلاب کردنه

انقلاب با کدوم فکر با کدوم اندیشه با کدوم پشتوانه

باید کار اساسی کرد باید فکر اساسی کرد

همینجوری بریزی خیابون و تن عزیزت و هدف گلوله کنی که چیزی درست نمیشه دورت بگردم

نگران تن های بی گناهی ام که کشته شدن 

بر باعث و بانیش لعنت

فعلا مراقب خودتون باشید 

باید فکر اساسی کرد اینجور بیرون ریختن و کشته شدن تلف شدن خون و جون و جوونیمونه


بیاید اینجا کارتون دارم

سلام بچه ها راستش دلم براتون تنگ شده

خیلی دلم میخواست یه سوال بپرسم

حس کلیتون نسبت به صفحه من از روز اولی که با من اشنا شدید تا الان رو میتونم بپرسم؟ 

بدون تعارف

 


پاشید بیاید کمک

سلام سلام

بچه ها اگه خدا بخواد میخوام انلاین شاپ خودم و شروع کنم

ولی اینبار با تکیه به هنر و توانایی خودم یعنی اشپزی

قرار چیکار کنم

باقلوا و کیک و لواشک درست کنم بفروشم

البته من تو ترشی هم ید بیضایی دارم 

کمک کنید اسم انتخاب کنیم

اچین

بارلی : بار (فارسی) + لی (ترکی) میوه دار ، سودمند

چیچک : گل ، شکوفه

دادلی : معنی شیرین و نمکین

آچا : خوشایند

آچالیا: نام گلی است

بگید کدوم خوبه

اسم پیشنهادی خودتونم بگید

پس و پیش اینا یچی اضافه کنید

ممنون ازتون

 


به توکل نام اعظمت

دوست دارم تمام زندگیم و بسپارم به دستای خودت

خودم فقط زندگی کنم

نقشه راه و اینده دست خودت مهربون ترین و حکیم ترین

دیگه فکر و خیال نمیکنم که اینده چی میشه

اگه تو بچینی خوب میچینی

با تمام وجود توکل میکنم

به توکل نام اعظمت

بسم الله الرحمن الرحیم


روز ششم قرنطینه

کرونا

از اسمشم متنفرم دیگه

برای سومین بار مبتلا شدم

ضعف و بی حالی و تب و لرز شدید، از دست دادن حس چشایی و بویایی

به این ویروس دست ساز موجود دو پا فکر میکنم 

چه عزیزایی و ازمون گرفت، چه حسرت ها به دلمون گذاشت

نمیدونم کی قرار تموم بشه

لعنت بهش

 


سلام زندگی (。◕‿◕。)

امتحان ها که به نحو احسنت به پایان رسید

موقع انتخاب واحد تاریخ امتحانا برحسب مجازی چیده شده بود

ماهم چون مجازی بود برامون مهم نبود استادای سختگیر برداشتیم

گفتیم اپن بوک امتحان میدیم فدای سرمون

زد و دانشگاه حضوری شد

امتحانا هم حضوری، اموزش محترم برنامه جدید چید چه برنامه ای

هشت تا امتحان تو چهار روز

روزی دوتا امتحان شب و تا صبح بیدار میموندم برای امتحان سر صبح درس میخوندم

امتحان بعدی که غروب بود رو بعد از امتحان اول شروع میکردم به خوندن تا غروب

الحمدالله تا الان که نمره ها نمره ها به سمت20بوده

بجز دوتا درس عمومی 😅

فدای سرم 

این ترم خواستم خودم و محک بزنم، خیلی راضی بودم از خودم.. شاگرد ممتاز خواهم بود این ترم هم

دلم میخواد خودم و به یه مهمونی مفصل دعوت کنم

برای خودم هدیه بگیرم از خودم با تمام وجود تشکر کنم

باید این تابستون رو توسعه فردیم کار کنم

زبانم رو تقویت کنم

فکر کسب درامد باشم

یا کارهای هنریم و شروع کنم، یا یه حرکتی بزنم

با تنهایی خیلی حالم خوبه، باهاش رفیق شدم دوسش دارم

تنهایی قشنگم... 

 


یکم حرف بزنم برم

بسم الله النور

در دوره خود سازی و تنهایی و ایام الله امتحانات به سر میبرم

برای دختری با شدت برونگرایی من این حجم از سکوت و تنهایی و حرف نزدن واقعا عجیبه

شاید روز بیاد و بره مکالمه من با مامان در حد احوالپرسی و چندتا قربون صدقه و حالا چی بخوریم تموم بشه

بعد سرم تو کتابام و درس درس

کلافم از درس های اسلامی

اومدم تو اینستا یکم حرف بزنم که دوستام حمله کردن

باباجان چرا نمیفهمیم نقد یه کار به اسم اسلام نفی دین و خدا نیست

جرات نداریم راجب این چیزها نقدی بنویسیم

ولی اینجا مینویسم

خدا که از نیت من با خبره

خودش میدونه چقدر خودش و دینش و قرانش و دست دارم❤

با کج سلیقگی هاشون از اول انقلاب تا به الان کاری از پیش نبردن

فقط دافعه کتاب روانشناسی اسلامی و که میخونم حس میکنم پای منبر یه حاج اقا نشستم

اینا درده


اندر احوالات آلاء

اینجا هم خودم و بخوام سانسور کنم که نمیشه

یکم دلگیرم این روزا

ولی ترجیحا وقتم و با کسایی میگذرونم که حوصله این حال دل گرفتم و داشته باشن

میدونم خوب میشم... 

تروما های مختلفی و پشت سر گذاشتم واقعا

حس میکنم وسط یه طوفان بودم روی یه تخت چوب

امید بود که نگهم داشت، خدا بود که منو به ساحل رسوند

خانم دکتر رسولی بود که دستم و گرفت 

الان رسیدم به ساحل هنوز نفسم سرجاش نیومده

انگار به یه جزیره ناشناخته رسیدم

خودمم برای خودم غریبم

یه دنیای جدیده

درس و خیلی جدی گرفتم، با تمام توان میخونم

تو طول ترم نخوندم، گذاشتم شب امتحان

پشت سر هم روزی دوتا امتحان دارم

از امشب یه برنامه ریزی منسجم باید داشته باشم

بشینث بخونم، دلم میخواد یه روانشناس باسواد باشم

خیلی دلم میخواد مثل خارجیا پژوهشگر بشم

تو ایران که نمیشه پژوهشگرشد

دوست دارم برم کار پژوهشی و درمانی انجام بدم

چقدر رویا تو سرم دارم

فعلا همه تلاشم و میذارم روی درس

مسئله ای که ذهنم درگیرشه همینجا چال میکنم

ادم ها چقدر میتونن خودخواه و نامرد باشن؟! خدای بزرگ! 


نتیجه جلسه مشاوره امروز

خانم دکتر که فکر میکنم وارد سال چهارم شدیم برای روانکاوی و تراپی با روش جذاب هیجان مدار

لحظه به لحظه زندگیم کنارم بوده

امروز از وقایعی که این مدت گذشت صحبت کردیم

از هیجان غم و ترسی که دارم

برای ترسم فقط باید با یک خشم محافظت شده برخورد کنم

من که به هیجانات خودم کاملا تسلط دارم

و گفتن اینکه من یه دخترم که دارم خلاف جهت شنا میکنم

محکم وایسادم و به هیچکس اجازه تصمیم گیری و دخالت درباره خودم و زندگیم نمیدم

جراتمندانه از خودم دفاع میکنم

تا دیروز من یه دختر منفعلی بودم که همه میزدن توی سرش صداشم در نمیومد چون نمیخواست کسی و از خودش برنجونه

ولی الان من یه دختر قوی ای شدم که از خودم دفاع میکنم

و برای اطرافیانم این دختر یه ادم جدیده، برخورداشون طبیعیه! 

ولی فعلا من باید همینجوری بجنگم

یک روز همشون میپذیرن که من یک دختر کاملا مستقلم 

که هیچ احدی اجازه دخالت تو زندگی من رو نداره

مسیری که انتخاب کردم این سختی هارو هم داره

اما تهش شیرینه... 

خودم انتخاب کردم این مدل زندگی کنم


بیاید بگید هنوز دوست خوب منید

این روز ها که به شدت تنهایی فشار وارد کرده

دکتر رسولی گفتن با دوستام ارتباط بگیرم

خیلی هاشون مشغله دارن و شاغلن

عزیزترینش ساراست که ازدواج کرده و سه ساعتی باهم فاصله داریم

و خداروشکر دفترمهندسی مشغول نقشه کشیه

و ندا که اونم مهندس شرکته

و مریم که معلم شده خداروشکر 

برای تک تکشون خوشحالم

درسته من ندارمشون، ولی حضورشون هم دلگرم کنندست

ادمیزاد احتیاج داره به این حلقه های حمایتی اجتماعی

یه روز که حالم بد بود خودم و رسوندم خونه یکی از دوستام

بعد از کلی درد دل کردن که میشنید، خودمم دیگه حس کرده بودم خسته شده

گاهی یه فشارهایی به ادم وارد میشه که وجود دوسه تا ادم همدل واقعا بازو کمکی میشن

یه دوست که بغلت کنه بگه من کنارتم خره

همین! 

تهش با جمله اه بسه چ... ناله نکنیم بحث جمع شد،ادامه ندادم... چرا من لب باز کردم، چرا با ادما درد و دل میکنم، چرا چرا، میدونم همین هم برای بقا لازمه، یه روز تو حالت خوش نیست یه روز اونا، ادم که قرار نیست همیشه شاد باشه! بیخیال

خلاصه توقعی نیست از کسی

یه عده که میگفتن تو از پس زندکی مستقلی بر نمیای

نکن این کار و پشیمون میشی

وقتی دیدن چطور از پس زندگیم براومدم و چقدر محکم و قوی رو پای خودم وایسادم

درسم و میخونم میرم میام ازاد و مستقل و محکم دارم زندکیم و میکنم، نه نیاز مالی به کسی دارم نه چیزی

هیچ کمبودی نداررم

بعد سه سال تازه میخوان زهرشون و بریزن

با طعنه ها و اذیت هاشون

فقط باید کر بشم باید تمام قدرتم و جمع کنم سر رویاهام خالی کنم

میدونم خیلی ها وایسادن زمین خوردنم و ببینن بگن دیدی گفتیم نمیتونی

حالا صدسال هم منتظر میشینن این و بگن

ولی نمیذارم کار به اونجا بکشه

توکل برخدا

تمام تلاشم و میکنم

تنهایی خیلی اذیت کنندست 

این مدل تنهایی که هیچکس نباشه باهاش حرف بزنی

حتی خواهر برادر و یه دوست همدل

شما بیاید بگید هنوز هستید و اینجا رو میخونید... 

ایام الله امتحانات فشار وارد کرده به مغزم

خوب میشم:) 


خواستگاری

قبل عید یک موردی معرفی شد به ما برای ازدواج مدت کوتاهی صحبت کردیم و رفتیم پیش خانم دکتر روانشناس عزیزم

خودم به این نتیجه رسیده بودم مناسب هم نیستیم

یک مرد با ارزش های شدید مذهبی

از اینها که فکر میکنن فقط خودشون خوبن

از اسلام این و برداشت کردن که زن باید تو خونه بشینه و مطیع همسر بشه نه فعالیت اقتصادی کنه نه هیچی(در صورتی که حضرت خدیجه تاجر بزرگی بود با اقایون هم کار میکرد، بماند...) 

و همه چیز از نظرشون حرامه

خلاصه که خانم دکتر گفت من حس میکنم این ادم اختلال شخصیت پارانویید داره... 

خانم دکتر ازم راجب تربیت فرزند پرسید گفت تو سبکت چطوره

گفتم قطعا هیچ چیزی رو به بچه تحمیل نمیکنم کمکش میکنم راه درست و بره ولی زورش نمیکنم

به هرچیزی که علاقه داشت هنر موسیقی ورزش در حد توانم کمک میکنم بره به سمت رویاها و اهدافش

گفت ولی این اقا این شکلی نیست روش تربیتش مستقیم ضربتی چکشیه

حتی ازش پرسیده بودم نظرش راجب اموزش موسیقی چیه گفتش حرامه و اصلا نباید سمتش رفت

بماند

به این نتیجه رسیدیم که ماراهمون از هم سواست

بماند که این اقا دست بردار نبود

وضع مالی و موقعیت اجتماعی خوبی داشت فکر میکرد دست رو هرکی بذاره باید جواب مثبت بشنوه

خیلی بهش برخورده بود، اصرار اصرار که دوباره بریم پیش مشاور یا پیش مشاور دیگه بریم بریم تست بزنیم

خانم دکترهم به من گفته بود قاطعانه تموم کنم

نظر خودمم همین بود

وقتی تصمیم به حذف کسی میگیرم خیلی قاطع برخورد میکنم

اخرین تماسش پر از خشم بود گفت که این همه التماست کردم ببینمت 

این همه خودم و کوچیک کردم 

الان فهمیدم محبت ادم هارو عوض میکنه، بهت محبت کردم برام قیافه گرفتی و صداش و انداخت سرش که تو هیچی نیستی

سکوت کرده بودم شخصیتش و کامل نشون بده

گوشی و روم قطع کرد و از همه جا بلاکم کرد

من اول مات و مبهوت بودم که چرا جواب مزخرفاتش و ندادم

بعد خداروشکر کردم شر همچین موجودی و از سرم باز کرد

به شدت چشمم ترسیده از پسرای مذهبی

معیار انتخابم فقط انسانیته

کسی که ظاهر مذهبی نداره و انسانیت و برای خودش معیار قرار داره هزاربار شرف داره به کسی که ریش گذاشته و یه عقیق انداخته انگشتش و خودش و احمال کاریش و اخلاقای گندش و پشت این دین که سراسر انسانیته قایم کرده

این روزا دین و ایمون برای خیلیا نون و اب شده

خدا ریششون و بخشکونه

هرکی تو هر لباسی به اسم دین تیشه به ریشه مردم میزنه خدا خودش رسواش کنه

از لحاظ روحی دلم میخواد فقط از هرچی ادم مذهبی نماست دوری کنم🤮

چیکار کردید با اعتقاد مردم.... 


تولد ۲۸ سالگی آلاء

بسم الله الرحمن الرحیم 

من تولد قمریم که ۲۳رمضانِ

امسال در خدمت امام رضا بودم،اونجا یه تعارف به امام رضا زدم و گفتم میشه هدیه تولدم برات کربلا باشه و تولد شمسیم که۱۵اسفند میشه کربلا باشم؟

خودمم محال میدونستم

گفتم اقا کربلا هم نشد ،عیب نداره بطلب دوباره بیام پیش خودت

من تقویم و ندیده بودم امسال، بر خلاف هرسال که تا سررسید میومد دستم میرفتم سروقت روز تولدم ببینم با چه مناستی رقم خورده و چندشنبست

امسال کاریش نداشتم

عتبات دانشگاهی ثبت نام کردم تو قرعه کشی برای تاریخ۱۰اسفند اسمم در اومد

اونجا نگاه کردم و فهمیدم تولدم با تولد امام حسین علیه السلام تو یک روزه و من اون تاریخ و کربلام

رو پای خودم بندنبودم

رفتیم کربلا و روزای خوبی برام رقم خورد

شب تولد کربلا بودم و روز تولدم نجف

یکی از بهترین و خاطره انگیز ترین و رویایی ترین تولد های تاریخ عمرم بود

تو این ۲۸سال واقعا پوستم کنده شد

اما هیچوقت نه رشته توسلم قطع شد نه توکلم

بهترین کربلای عمرم بود،سفر بسیار پربار و پر روزی

بارون شب جمعه کربلا رو دیدم اسمون سرخ کربلا شب اخر رجب، رنگین کمون بعدش،گلی که شب تولدم امام حسین بهم داد

تربت اصل ،و قرانی که باز کردم ایه ۱۵سوره مریم اومد.سلام بر ان روزی که متولد میشوند....

انگار رو ابرها بودم

تو بهشت خدا قدم میزدم

دلم نمیخواد اون خاطرات از ذهنم محو بشه ....

امیدوارم روزای روشن زندگیم برسه

قطعا رسیده،خداروشکر میکنم فقط

تو سال جدید خاطرات کربلا رو مینویسم اینجا حتما


بیاید خبرای خوب دارم، رمزم میدم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

اینک منم آرام تر مهربان تر

چقدر این روزهای زندگی را دوست میدارم.....

آرام تر مهربان تر....

قدر لحظه های زندگیم رو میدونم

طوفان هارو پشت سر گذاشتم

تو بغل خدام


بهترین سفر عمرم

بسم الله الرحمن الرحیم

من دقیقا تو این یک سال فشار روحی زیادی و تحمل کردم

تو رویاهام وقتی دنبال یه مکان امن بودم بهش پناه ببرم فقط حرم امام رضا میومد تو ذهنم

دقیقا از پارسال ماه رمضون استارت این اتفاق عظیم تو زندگیم زده شد و شروع تحولی عظیم و مسیری جدید برام بود 

من به نفس خودم خیلی ظلم کردم،روحم خیلی تو عذاب بود،و به معنای واقعی کلمه بریده بودم

پنج سال جون کندم و خودم و کشتم درست بشه نمیشد

خودم و ازاد کردم...

خلاصه با همه این فکر و خیال ها باز دلم اغوش امام مهربونم و میخواست

شب قدر اول سپری شد اروم نگرفتم همون شب با همه وجود از خدا خواستم دعوتنامه منو امضا کنه یه سر برم پابوس آقا امام رضا

دوسال بخاطر کرونا دندون به جیگر گذاشتم و نرفتم

کرونا که رفتنی نیست منم که دارم دق میکنم

صبح 19رمضان وارد نرم افزار اپ شدم و بلیط های قطار و چک کردم و برای 20رمضان بلیط گرفتم و رفتم گفتم مامان من فردا میرم مشهد

گفت بسلامتی ان شاءالله،نپرسید با کی میرم و چجوری میرم گفتم شاید اگه بفهمه تنها میخوام برم دلهره بگیره،میدونست تنها میرم ولی چیزی نگفت کلا مامان خودش و تو موقعیت اضطراب و دلهره هم قرار نمیده عاشق این شخصیتشم

فردا دوساعت مونده بود به حرکتم زنگ زدم بابا گفتم بابا من دارم میرم مشهد گفتم منو تا راه اهن میبری گفت باشه چه ساعتی و اومد دنبالم و منو رسوند راه اهن

باباهم گفت به سلامتی التماس دعا،باباهم میدونست تنها میرم حتی تو مسیر هم چیزی ازم نپرسید و حرفی نزد فقط گفت سلام منو به امام رضا برسون

خداروشکر میکنم که خانوادم بهم اعتماد کامل دارن دلم نمیخواد ذره ای این اعتماد و خدشه دار کنم...

 

اولین سفری بود که تنهای تنها میرفتم همیشه یا با دوستام سفر میکردم یا خانواده حداقل یکنفر همراهم بود

ولی دلم میخواست اینبار برای خودم باشم

قصدمم یه سفر دو روزه بود که خداروشکر ده روزه شد

خیلی لذت بخش بود

امیدوارم رسال شب قدر بتونم کنار امام رئوف باشم

بهترین شب قدر عمرم بود

کلا خیلی سفر خوبی بود خداروصدملیون بار شکر بابت تک تک ثانیه ها و لحظه های این سفر

اتفاقات جالبی افتاد بعدا سر فرصت مینویسم

امروز تازه برگشتم خستم فقط به خواب نیاز دارم...


و ما ادراک ارتودنسی

و ما ادراک ارتودنسی 

راستی تولدم گفتم تست کرونام منفی بود 

گویا به تست ها اعتباری نبود (๑˙ー˙๑) وقتی تستم منفی شد مجبور شدم برگردم سرکار و هرچقدر بهشون گفتم من استخون درد دارم و جالم اصلا خوش نیست نمیتونم اضافه کاری وایسم گفتن نمیتونی وایسی برو تسویه از شدت درد رفتم تسویه کردم بیام خونه فقط استراحت کنم

با از بین رفتن حس بویایی و چشاییم به مدت یک ماه و قطع نشدن سرفه هام با یک پزشک مشورت کردم

گفتن کرونا دارم ʕ´•ᴥ•`ʔ 

الحمدالله گذشت..

خداروشکر بعدا فهمیدم کرونا بوده

این بیماری به شدت روی روان ادم تاثیر میذاره

از کرونا بگذریم....

من از بهمن ماه ارتودنسی و شروع کردم اول یه فک

و قبل ماه مبارک دو فک و ارتو کردم

امروز وقت افطار وقتی اومدم لقمه های ریز بربری و بجوم یکی از

براکت های محترمم شکست (T_T) 

باید لقمه های کوچیک بگیرم و وقت سحر انقدر خورشت رو برنج بریزم تا به اندازه کافی نرم بشه

و خیلی نیاز به جویدن نداشته باشه

و بدتر از همه اینکه مامان اصرار داره سوپ بهترین غذاست برای من تو این مدت،من از سوپ بیزارم هر نوع سوپی با هر نوع طبخی

خداروشکر که ماه رمضون ده ساعت دهنم بستست مجبور نیستم ده بار مسواک بزنم در روز

و تنها چیزی که غمگین میکنه منو فکر کردن به جراحی فکه (。◕‿◕。) 

فعلا ترجیح میدم به دوره طلایی جراحی فکر نکنم

همین الان که سمت راست دراز کشیدم و سیم ها به لپم فشار وارد میکنن و کل دهنم آفت زده به سه سالی که اینا میخوان مهمون دهن مبارکم باشن فکر میکنم

با عرض پوزش معنی سرویس شدن دهان یعنی همین

یه سری عادت های خوب هم دارم پیدا میکنم

به زور (◉‿◉) 

بلافاصله مسواک زدن و استفاده از نخ دندون به طور منظم قبلا هم مسواک میزدم ولی نه انقدر با نظم و برنامه و بلافاصله بعد غذا حتی توی طبیعت گردی...

و اهسته غذا خودن،من از اونجا که عاشق غذا و اشپزی ام تو این فرصت به همه مزه هایی که زیر دندونم میاد دقت میکنم

چون مسواک زدن و نخ دندون دندون های انتهایی سخت تره ترجیحا با دندون های جلو غذا میخورم جالبه تو طعم غذا تاثیر داره،دقت نکرده بودم 

خلاصه که این روزا میگذره به راحت تر غذا خوردن بعد جراحی فکر میکنم

من چطور 27سال غذا خوردم با این وضعیت

و قسمت جالب انگیزناک ماجرا اونجاست که دکتر گفت چهل درصد چهرت عوض میشه جراحی فک جز جراحی هایی هست که خیلی تو تغییر چهره تاثیر داره

من که از چهره الانمم خیلی راضی ام

چهره جدیدم و امیدوارم دوست تر داشته باشم

تحمل همه این درد و رنج ها و این همه هزینه برای اینه که من راحت تر غذا بخورم و یه وقتایی دندونام بهم سابیده نشن (◠‿◕) 

برای پشیمون شدن خیلی دیره دیگه ᕙ( • ‿ • )ᕗ 

سه سال با بدبختی و سختی غذا بخورم برای بقیه عمری که معلوم نیست چقدره

خداجان بیزحمت یه طول عمری بده استفاده کنیم از پس از جراحی خودمان با تچکر

 

 


سال جدید زندگی جدید

بِسْمِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم🌱

 

اولین تصمیمی که گرفتم اینه که به بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم با همه وجود ایمان بیارم و هیچ کاری و بدون بسم الله انجام ندم

 

قبلا خیلی مقید بودم به این نکته ولی کم کم فراموش کردم حتی موقع غذا خوردن هم یادم میره دیگه! (๑•﹏•) 

 

ورزش

 

خیلی ازش غافل شدم اما هرطور شده صبح یا غروب پیاده روی میکنم و مدیتیشن اخر شب و حتما خواهم داشت  (❁´◡`❁)*✲゚* 

 

تغذیه

 

به صبحونه باید بها بدم،و نوشیدن آب،من از آب خیلی غافلم (๑• . •๑) 

 

مطالعه

 

دم دمای غروب خیلی میچسبه،میخوام یه فضای خیلی خوب هم برای خودم طراحی کنم تو خونه،خیلی دلم میخواد تلوزیون و جمع کنم!من اصلا تلوزیون و روشن نمیکنم دوست دارم فضای تلوزیون و با گل پر کنم و یه نشیمن جذاب درست کنم برای خلوت و مطالعه (。◕‿◕。) 

 

وابستگیم و از ادما به صفر برسونم

 

هیچکس دلیل خوشبختی و بدبختی من نیست

خودم تنها ناجی زندگی خودمم

من هیچ نیازی به کسی ندارم واقعا

زمان همه چیز و درست میکنه (✷‿✷) 

به برنامه ریزی خدا شک ندارم من زندگیم و میکنم خدا برنامه ریزی میکنه و همه چی و در زمان خودش برام رقم میزنه پس نگران هیچی نیستم

نیازم به خدا رو با تمام وجود احساس میکنم

فقط و فقط و فقط به خودش احتیاج دارم برای ادامه دادن برای پر کردن تنهایی هام برای ارامشم

چقدر حال الانم و دوست دارم (。♡‿♡。) 

۱ ۲ ۳ ۴ . . . ۱۱ ۱۲ ۱۳
به قلبم معذرت خواهی بسیاری بدهکارم
بخاطر تمام روزهایی که
گرفت،شکست،تنگ شد
و کاری از من بر نمی آمد!
من و ببخش من
Designed By Erfan Powered by Bayan