شنبه ۵ آبان ۹۷
وقتی دکتر گفت احتمال سرطان هست
به محمد طور دیگه نگاه میکردم حس از دست دادن داشتم اینکه امکانش وجود داره که یه لحظه نباشم...
محمد طور دیگه برخورد میکرد روزهای تلخ و شیرینی بود
وقتی دکنر گفت سرطان نیست و آی بی دیِ یه چی تو مایه های همون سرطان فقط اسمش با کلاس تره
باز حس داشتن و از دست ندادن بهمون دست داد و برگشتیم به زندگی عادی...
به زور راهی کربلا کردمش
دوشب قبل رفتن گفتم برو یکم نبینمت راحت شم:/
همون شبی که اب پشت سرش ریختم دلم ریخت
خونه ساکت شد دلم برای کل کل کردنامون تنگ شد:'(
فردای اون روز وقتی تماس هم نمیشد گرفت و گوشیش خاموش بود دلم بیشتر براش تنگ شد ...
کاش قبل از از دست دادن قبل از رفتن قدر هم و بدونیم...
انقدر روزهای زندگی تکراری و روزمره شده که محبت کردن یادمون میره:'(
دلم میخواد قدر همه چی زندگیمو و بدونم قبل از اینکه فرصتم تموم بشه