سه شنبه ۱۸ دی ۹۷
ییماری گرانفروش!
به تو می اندیشم همراه این سالهایم!
به تو بیماریِ #وفا دارم.
دوسال است بامنی، همه جا، هنگام غذا پختن/خوردن، خرید، در مهمانی ها، سر تمرین موزیک، در راه، در راز و نیازهایم، در خوابم، #ریلکسیشن های کوتاهِ تویِ دستشویی، در دفتر #خاطراتم، حتی در #ذهن #دوستان و خانوادهام.
حتی وقتی حواسم پرت میشود، میفهمی، توجهام راجلب میکنی و اصلا کوتاه نمیآیی.
قُلابت خوب جایی گیر کرده!
لَج میکنی، من در تلاشم بالا #بکِشم و تو پایین میکشی وزنم را،
مراقبم از کم خونی به #کُما نروم، تو هوشمندانه حواست هست که خونم همین پایین پایینها بماند. من ولوُم درد را، با هزار زحمت کم میکنم، تو، نمیدانم چطور، سریع زیادش میکنی...
#داستان طولانیست و تو انگار قویتری... دیگر #احساس میکنم نَکند تو اصلا ناخوانده نیستی!؟، شاید نباید باتو جنگید، خودی هستی، یعنی بودی.
با خود فکر میکنم، شاید آمدی چیزی بگویی، مثل همه بیماریها، شاید آمدهای برایم #پرده برداری، از کار هایی که هنوز خوب بلد نیستم، #قابلیت هایی که هنوز ندارم، لِم هایی که باید بیاموزم. گویا من هم، علیرغم باور خودم، خیلی گیرایی خوبی ندارم و گویا تو هم #معلم بیخیال نَشویی هستی، چرا که هنوز #سایه ات مُستدام بالای سرمان است...
ولی خب مطمعنا #گرانفروشی، عجیبی! فقط با #خون و #درد معامله میکنی.
به هر روی، ناراضی نیستم از بودنت. بی دلیل نمی آیی!
باش، گرانفروش، #آموختن و #رشد کردن را دوست دارم.
متن از تماشاگر
http://yektamashagar.com/
پستش و که تو اینستا دیدم کلی باهاش اشک ریختم😢
درد مشترک بود پیامش و با گوشت و استخونم درک کردم
پسر مبتلا به کولیت که قلم خیلی قشنگی هم داره صفحاتش و تو اینستا و تلگرام و گوگل میتونید دنبال کنید