پنجشنبه ۱۳ دی ۹۷
بسم الله النور
بعد از اون پستی که اینجا نوشتم زنگ زدم بع رفیق شفیق که دعوتش کنم له یه ناهار دونفرِ
گوشیش خاموش بود
گفتم لابد امروز میخواد استراحت کنه
که نیم ساعت بعد زنگ زد و گفتم کجایی
گفت خونه
گفتم برنامت چیه؟
گفت میخواستم بیام پیش تو بعدش بریم گلزار شهدا
گفتم اتفاقا منم میخواستم دعوتت کنم بعد بگم غروب بریم گلزار شهدا
تا این حد دلامون بهم وصلِ
رفتم تو آشپزخونه و مشغول کار شدم
دم نوش هارو چیدم و گفتم دم نوشش با من نباتشم با تو😂😂😂😩(یه عصر خوب ماکان بند)
با عشق پریدم تو اشپزخونه ،من از اونام که وقتی وارد آشپزخونه میشم غصه هام و پشت اپن میذارم و وارد میشم😜
بقول اقای سر به هوا وقتی حالم بده با اشپزی حالم خوب میشه😅
بچه هاااااااا
تهش میدونید چی شد؟؟؟؟؟؟؟
رفتم حیاط دیدم داره برف میاد*_*
خداجون میدونستی عاشقتم