پنجشنبه ۱۳ دی ۹۷
مدیر یه گروه بزرگ بودم البته تو تلگرام😂
اعضا همش ازم تشکر میکردن و دعام میکردن
دیشب دلم خواست حذفش کنم☺☺
حذفش کردم
اینستا اکثر پستام و ارشیو کردم و قفلش کردم و خواست دیلت اکانت کنم نکردم
چون تو فکر تجاری کردنِ پیجمم
دوتا عکس از خودم بذارم فالوورهام به تعداد دلخواه میرسن اما ما از اوناش نیستیم
از صبح بیدار شدم اومدم اینجا هرچی وبلاگ به روز بود خوندم
دوستای قدیمم و پیدا کردم
اینجا هم تموم شد
کلاس هم ندارم باشگاه هم ندارم
جایی برای رفتن ندارم
باس چیکار کنم واقعا😫😫
رفتم اتاق خواب و مرتب کنم که برقارفت ظلمات همه جارو گرفت اومدم کنار بخاری دراز کش پست بذارم😂
انقدر حرفبرای نوشتن دارم
دلم میخواد بنویسم چرا راجب افراد معلول انقدر طرز فکر غلطی داریم
دلم میخواد بنویسم چرا راجب زن های بی سرپرست انقدر ذهنامون کثیفِ
دلم میخواد بنویسم خواستگار کم شنوا داشتم ولی نذاشتن...
دلم میخواد بنویسم بهنام که دیروز راجبش نوشتم دوسال مخ من و خورد که عاشقمِ منم خواستگارام و رد کردم و تهش مادرش با یه درخواست بی شرمانه همه چی و تموم کرد
دلم میخواد بنویسم چطور تو محل آبروم رفت و جرات نمیکردم از خونه در بیام
دلم میخواد بنویسم چطور با همسرم اشنا شدم
ولی حوصله ندارم☺