دیوار نوشت های آلاء


بیمارستان و اتفاقاتش

بازهم رفیق همیشه در صحنه 

دیروز نوبت دکترم بود و باید همراه میداشتم و نداشتم از بی همراهی گله کردم، مریم که کلا یکم دلامون بهم تلپاتی داره زنگ زد و گفت همراهم میاد، اینکه همراه ندارم و به کسی رو نمیزنم فقط بخاطر فکر خودمه که میخوام مزاحم کسی نشم، بنده خدا از شب قبل اومد خونه مادرش خوابید که خونه هامون نزدیک همِ، پنج صبح از خواب بیدار شد اماده بشه یک ربع به شیش از خونه زدیم بیرون

انقدر عجله داشتیم رفتیم واگن اقایون و من که شرح حالم و پر نکرده بودم پخش زمین شدم فرم و پر کنم اینحوری:

 

و شیش و نیم شب برگشتیم خونه، و من عذاب وجدان داشتم...

ام ار انتروگرافی خیلی چیز مزخرفیه مثل کولونوسکوپی کثافت کاری نداره اما اینکه نیم ساعت باید تو دستگاه ام آر آی باشی و بیست ثانیه نفست و نگه داری و نفس نکشی دو ثانیه تفس بکشی و دوباره بیست ثانیه و دولیتر قبلش آب و با محلول اپی جی خورده باشی و تخلیه نکرده باشی... 

تمام اون نیم ثاعت شاید من یه دیقه نفس کشیدم خیلی جاها اقایی که پشت میکروفون بود عصبی میشد و میگفت خراب کردی

و من به این فکر میکردم که اگر درست انجام ندم به زمان اضافه میشه و بایدزمان بیشتری تو این قبر بمونم

به چیزهای خوب فکر میکردم 

خدا کنه خدا پای جواب ام آر بنویسه سلامتی و امضا کنه... 

چقدر دل خوشم به نگاه حضرت اباالفضل ... این اسمشون که فضل داره رو دوست دارم بهم ارامش میده... 

وقتی رفتم که خانم پرستار بهم توضیحات و بده و اون محلول و برام حل کنه و بگه هر پنج دیقه باید یه لیوان از این محلول بخوری و برام تایم بگیره

نیم ساعت دیگه برم

یه اقای پیری بود هشتاد و خورده ای سالِ

به پرستار گفت میدونی من چه ارزویی دارم؟ 

ارزو دارم تهران زلزله بیاد منم بمیرم😑

خانم پرستار گفت حاج اقا شما عمرت و کردی اینها جوونن اشاره به من ارزو دارن، گفت من از سی سالگی تو این فکرم

گفت ای بابا چه ارزویی اینها هم ارزویی براشون نمونده

من با یه صدای بشاش گفتم چراااا ارزو داریم امام زمانمون و ببینیم

خیلی خنثی گفت تو خواب ببیتیش

بعد خیلی عصبی ادامه داد امام زمانی وجود نداره... 

و شروع کرد یه سری چرت و پرت گفتن راجب امام زمان و اسلام 

من فقط به این فکر میکردم هشتاد سال عمر کرده ولی نتونسته از این نعمت استفاده کنه

از پیر مرد تصویری در دسترس نیست چون نمیشد داخل دوربین برد

گفت به پیری رسم و توبه کنم انقدر پیر بمرد (برفت؟ ) و فرصت توبه نشد

کاش میشد بشینم باهاش حرف بزنم و بگم باقی عمرت و با این افکار سپری نکن

چقدر خوشحالم ماها تو جوونی به این عشق رسیدیم

و برادرزاده ها و خواهرزاده هام و میبینم که تو کودکی عشق امام زمان و دارن 

این یعنی ما به ظهور نزدیکیم

خودم تو بچگی امام زمانی نبودم

الان هم نیستم  ولی عشقش تو دلمِ

و در اخر هم رفتیم سپهسالار و دلمون پیش کیف های چرمی ماند و در اخر یه فروشنده عوضی نگهمون داشت تو مغازه و کیفش و قالبمون کرد و به قیمتی که بهش نمیخورد! 

منی که این قیمت کیف های مورد علاقم و یکسال نخریدم و ازش گذشتم در اخر مجبور شدم همون پول و به کیفی بدم که حتی از اون طرح هم خوشم نمیاد!!!! الان که کیف و گذاشتم جلوی چشمم و نگاش میکنم ازش نفرت دارم

یک بخاطر حس بدی که دارم و کیف بهم تحمیل شد

دو بخاطر طرح روی کیف که شبیه پوست مارِ و من نفرت دارم از این طرح، و سادش خیلی قشنگتر بود بنظرم

نتیجه هرچی که دوسش داشتید همون اول بخرید طمع نکنید 

پولی که بخواد بره میره، بذار برای چیزی بره که دوسش داری

دو ببین خودت چی دوست داری و اون طرحی و بخر که خودت دوست داری نه بقیه! 

هرچی بود نوشتم چیزی از قلم نیفتاد

اولش و با مریم شروع کردم آخرش هم با مریم تموم کنم

فروشنده پرسید چه نسبتی باهم دارید؟ 

گفتم خواهریم اشاره کرد به مریم گفت به بابات رفته

گفت  شبیه نیستید!!!

من هم گفت 25ساله رفیقیم  خواهر به حساب میاد دیگه

گفت ولی خیلی خوب باهم تلفیق شدید حرف زدنتون رفتارتون همه چیتون شبیه همه 

تنها نقطه ای که شباهت نداره به هم سلیقه هامونه😅

مصیبتیِ خرید رفتنامون.... 

من خوشتیپ ترم😝😝😝اون هم همین اعتقاد و راجب خووش داره البته

در کل خدارو شاکرم بخاطر داشتن دوستی چنین پایه و شبیه به خودم کاش سلیقه هامون یکم بهم نزدیک بود اینطور تو هچل نمیفتادیم😅تنها بحث ما سر خرید کردنِ

اخه بیشور اون کیف ساده به این قشنگی بود جرا ربطش دادی به کیف های مامانت و زن عموت و من و منصرف کردی! من که همیشه مواظب پول خرج کردناتم و نمیذارم یچیز و گرون بخری و به چیزای بیخود پول بدی چرا تو مواظب من نیستی اصلا و جایی که میخوام مواظبت کنم تشویقم میکنی به خرید؟ لعنتی اگه اینجارو میخونی این دوتا نکته رو اویزه گوشت کن تو خرید رفتنامون😅

​​


حکمت نهج البلاغه روانشناسی

و درود خدا بر او فرمود:

دوری تو از آن کس که خواهان تو است نشانه کمبود بهره تو در دوستی است،

و گرایش تو به آن کس که تو را نخواهد، سبب خواری تو است.

حکمت451

اخ اخ چقدر بدرد این روزهای زندگیمون میخوره این کلام😍

فهم من از این حکمت :

کسی که بهت ابراز علاقه میکنه و باهات دوسته و تو ازش دوری میکنی نشونه کمبود بهره تو در دوستیِ

کسی که محلت نمیذاره و بهت بی توجهی میکنه و تو میری سمتش این هم نشونه خواری توِ

تو رفاقت و ارتباط عزت نفس مهمه، عزت نفس خودمون و طرف مقابل

اونی که بهمون محبت میکنه بهش محبت کنیم، اونی که بی توجهی میکنه بی توجهی کنیم. تامام

 


آشتی با نهج‌البلاغه 1

و درود خدا بر او فرمود:

خدایا به تو پناه می برم که ظاهر من در برابر دیده ها نیکو،

و درونم در آنچه که از تو پنهان می دارم، زشت باشد،

و بخواهم با اعمال و رفتاری که تو از آن آگاهی،

توجه مردم را به خود جلب نمایم،

و چهره ظاهرم را زیبا نشان داده با اعمال نادرستی که درونم را زشت کرده به سوی تو آیم،

تا به بندگانت نزدیک، و از خشنودی تو دور گردم.

برگی از نهج البلاغه  حکمت276

تفسیر و تامل با خودمون.... 


آشتی با قرآن و نهج البلاغه

حس میکنم زمانش رسیده که با قرآن و نهج البلاغه آشتی کنیم!!! 

اگر روزی یه صفحه ترجمه قران و بخونیم و یک صفحه ترجمه نهج‌البلاغه نیم ساعت بیشتر زمان نمیبره 

اما خیلی چیزها به دست میاریم

کاش بشه یه عهد محکم بست! 

قرار بود تو این وبلاگ از نهج البلاغه بنویسم! 

توکل بر خدا امشب شروع میکنم! 

 


ممنونم ازت خدایا....

الحمدالله رب العالمین علی کل حال.... 

نمیدونم برای کدوم نعمت ازت تشکر کنم

فقط این چند روز انقدر لطفت روی سرم بارید که هرلحظه فقط دلم میخواست بغلت کنم و ازت تشکر کنم

ممنونم ازت خدایا که شدم امام رضایی

ممنونم ازت امام رضا جان جان

بخاطر مهمون نوازی خوبتون

اخ که چقدر برف روز اول لذت بخش بود

نقل از آسمون میبارید.... 

و احساس میکردم همه این هارو برای حال دل من تدارک دیدید

میدونید چقدر من عاشق برفم😍

وقتی ساعت 4صبح از ون پیاده شدیم برف شروع به باریدن کرد

دلم برات رفت که❤️

با عجله خودم و رسوندم حرم و سلام و قربون صدقه 

و رفتم برای امتحان... 

قبولیم تو امتحان هم لطف شما بود

اخ چقدر ارزوی پوشیدن اون ردای سبز و داشتم... 

این هم از لطف و کرم بی نهایت شماست

از امروز خودم و هر لحظه در محضر شما حس میکنم 

امیدوارم شیرینی این دیدار از یادم نره... 

جانان نذار فاصله بیفته بینمون

دلم لک زد برای وجب به وجب صحن و ها و رواق ها.... 

چطور دورت نگردم❤️

خدایا ممنووووووونم


مهربان ترین

سلام مهربان ترین

کاش بودی😥

کاش تو این روزهای سخت زندگی و جامعه بودید. . 

میومدیم دستی به سرمون میکشیدید آدم میشدیم.... 

اللهم انا نشکو الیک.... 

چرا نباید پیامبری داشته باشیم، مهربان ترین، من خیلی کم دارمت تو زندگیم

ایمانم لنگ میزنه

تا میام تصمیم بگیرم ادم شم شیطان از زمین و زمان میاد و جلو راهم سبز میشه

منم بی تقوا😔

خلاصه از شما که پنهون نیت بدجدر کم اوردیم

خودت کاری کن

خودت هدایت کن

میشه یه مدت از خدا بخواین به من آرامش بده لطفا! 

 


ناله بس!

بسم رب الحسین 

از امروز تصمیم گرفتم برای همیشه ناله کردن و بس کنم

و چیزی از سختی های زندگیم هیچ جایی نه حرفی بزنم نه جایی بنویسم

توکل بر خدا 

معتقدم هرچی بگم و گله کنم نه تنها مشکل حل نمیشه بلکه بیشتر هم میشه

همینجا از هکه حرف هایی که زدم توبه میکنم:-/

واقعا نیتم فقط خالی شدن ذهنم و ارامشم بود اما دریغ از اندکی خالی شدن ذهن

دریغ از آرامش

امشب از رسول مهر و مهربانی کمک میخوام کمی بهم تحمل و صبر بده

باید برای این منظور یکم روابطم و محدودتر کنم!!! 

فعلا کسی و نبینم تا مجبور به درد و دل نشم

حدالامکان چت نکنم

شاید تلگرامم موقتا پاک کردم

تو اینستاهم باید کمتر سرک بکشم

همین بیان هم باید جایی بشه برای نوشتن اتفاقات خوب

حرفای بد و غیبت و راز ها فقط توی دفتر شخصی و گل گلی خودم

 


کربلا _ناامنی_اربعین_پیاده روی

اللهم ارزقنا شفاعه الحسین 

خیلی عصبی گفت اقا جنگه! جنگِ کجا میخواید برید!!!

عقل ندارید؟!؟ 

من فقط با لبخند نگاش میکردم :)

عقل نداریم دیگه 

عاشقیم❤️

وقتی جنگه وقتی ترور میکنن وقتی خودشون و میکشن ما اربعین نزیم یعنی کارمون درسته 

مسیری که انتخاب کردیم درسته

بکشید ما را، بکشید مارا ملت ما بیدار خواهد شد... 

ما ثابت کردیم که از مرگ هراسی نداریم

ما از تبار سلمان فارسی و همت ها و حججی هاییم...

بخدا قسم اگر یقین داشته باشم رفتنم به این سفر هیچ بازگشتی ندارد باز هم از راهی که انتخاب کردم پشیمان نخواهم شد...

ان شاءالله اربعین به ظهور ختم خواهد شد... 

اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب

حلال بفرمایید دوستان

 


اهالی ساختمان یاس

سر مزارش ایستاده بودم و به عکس روی سنگ قبرش نگاه میکردم.. 

چه جوون رعنا و خوش سیمایی

چشمم افتاد به دختری که روبروم بود

شما از بستگانشون هستید؟

من خواهرش هستم

چشمام برق زد^_^

سعی کردم بهش نشون بدم چقدر خوشحالم! (خیلی تابلو بود البته) 

کلی باهم صحبت کردیم و شماره همراهش و گرفتم و برگشتم خونه

انگار اون روز من و خواهرش و کشونده بود سر مزارش تا باهم رفیقمون کنه... 

بهم دستور سرکشی داده بودن

با بچه های گروه صحبت کردیم و همه نظر هاشون و گفتن قرار شد به خانواده ای سر بزنیم که از همه تنهاترن...

من میدونستم اون اتفاق و اون دیدار سر مزار اون جوون اتفاقی نبود

زنگ زدم و با پدرشون صحبت کردم و قرار و گذاشتم برای روز پنجشنبه 

مسولمون گفت بنداز11صبح که من بتونم بیام....

رفتیم به ادرسی که فرستاده بودن وارد خونه شدیم

چه خونه ساده و دلنشینی.... 

برای من ارامش امامزاده رو داشت... 

پدر رفت و همه اهلی ساختمون یاس و صدا زد تک تک وارد شدن... 

همه مادران و پدران شهدای مدافع حرم!

دسته گل هاشون و فدای ازادی و اسایش ما کرده بودند 

چقدر خاکی

چقدر آروم

چقدر متین... 

چه انسان های شریفی... 

به عمرم ادم به این فروتنی و افتادگی ندیده بودم

انگار ملائکه حضور داشتند... 

یه ساختمونی براشون ساخته بودند و همه شهدای فاطمیون استان البرز و یه جا جمع کرده بودند .. 

ساختمون 12واحدی...

ظاهرا خیلی بهشون رسیدگی میشد بهترین کوچه شهر براشون یه آپارتمان سنگ شده... نمای بسیییااار زیبا ساختمون بسیار زیبا

داخل خونه هاشون پدر و مادرهایی بودن که مشکل بزرگی داشتن

هویت!

درد همه اونها یک چیز بود

خیلی هاشون توی افغانستان زندگی میکردند زندگی داشتند

پسرهاشون قاچاقی وارد ایران میشن و از مشهد عازم سوریه میشن و شهید که میشن سفارت ایران زنگ با سفارت عربستان هماهنگ میکنن که پذر و مادر شهدارو بفرستن ایران 

چون دیگه تو کشور خودشون امنیت جانی ندارند!

وقتی وارد ایران میشن شناسنامه ای ندارن

یکی از خانواده ها گویا مدارک شناسایی داشتند قبل از شهادت پسرشون، جوون ترین شهید مدافع حرم وقتی میرن سوریه مدارک و میبرن که ویزا بگیرن و این ها بعد از شهادتشون مدارکشون اعتباری نداره 

اونها حتی نمیتونن سیم کارت بخرن 

تو بانک نمیتونن حسابی باز کنن

یکی دوبار هم مامور ها گرفتنشون! به جرم بی هویتی میخ. استند بازداشتشون کنن!!!

که با وساطت سپاه ازاد میشن!

درد دل هاشون خفم میکرد دلم میخواست فریاد بزنم

وقتی وارد خونه شدیم مادرشهید بهم گفت وقتی کسی میاد خونمون خیلی خوشحال میشم دلم باز میشه... 

از عشقش به پسرش برامون گفت

از اینکه روز تولد و روز شهادت پسرش هر دو تو یک روز بوده

از خوابی که دیده بود

از صبری که یکهو بعد از شهادت به دلش نازل شده بود.... 

بعد از اینکه از پیششون اومدم به چندجا زنگ زدم و گفتم این مشکلات و دارن چه کار میشه کرد کجا میشه اینها رو گفت

گفتن مجلس داره یکسری کارها انجام میده! 

امیدواریم حداقل برای پدر و مادر و همسر شهدایی که دیگه نمیتونن به کشور خودشون برگردن و دسته گل هاشون و برای ما فدا کردن کاری کنن

اینها تاج سر ماهستن

شناسنامه که سهله... خواستم یک چیز با ارزش و فدای اینها کنم دیدم با هیچی نمیشه جبران کرد و جای خالی عزیزانشون و باهیچی نمیشه پر کرد

داشتن هویت برای خانواده های شهدا چیز زیادی نیست... 

چقدر دلم تنگ شده برای اهالی ساختمان یاس.... 

 


با شمام ای پزشکان و پرستاران و منشیان

 

سلام 

این ها درد و دل یک بیمارِ

من از درس هایی که تو دانشگاه خوندید هیچ اطلاعی ندارم

نمیدونم درسی به اسم حال روحی بیمار پاس کردید یا نه!!!

روح بیمار چقدر براتون مهمه؟

همیشه فکر میکردم دکترهای قلب باید خیلی مهربون باشن پنج سالی هست مامان تحت درمان دکتر ماهرخ فرخیِ جز بهترین و مهربون ترین دکترهایی که دیدم، تنها دکتر خوبی که دیدم ایشون بود

اون باعث شد فکر کنم همه دکترهای قلب مهربونن چون با قلب ادما سر و کار دارن

این هفته رو مجبور بودم مرکز قلب تهران باشم جنب بیمارستان شریعتی

رفتارهاشون فااااجعه بود

این منشی هارو واقعا نمیدونم از کجا پیدا میکنن!

(به جامعه منشی ها برنخوره بعضی هاشون و میگم شما که جز مقربینید)

بیمارستان های دولتی و نیمه دولتی بعضی ازمنشی هاشون ارث باباشون و از ادم طلبکارن قطعا به پست همتون خورده!. هربار که میرم بیمارستان دولتی به خودم فحش و نفرین نثار میکنم که چرا پا شدی اومدی اینجا بعد یادم میفته هزینه درمان تو بیمارستان خصوصی خیلی بالاست!جای از ما بهترونه

و هرماه کلی اط حقوفمون پول بیمه کم میکنن!. پدرم که بیمه ازاد میریزه هر سه ماه نزدیک یه ملیون تومن پول بیمه میده تا از خدمات بیمه استفاده کنه

ولی خیلی از منشی ها فکر میکنن با یه مشت گری گوری طرفن و اجازه دارن هرطور دلشون میخواد با بیمار صحبت کنن

انگار ما باعث شدیم اینا دکتر نشن!

میرسیم به دکترهای نازنین و پرمشغله!.

پزشک های زحمتمش کم نداریم 

حرفم با پزشک های زحمت نکشه 

اگه بری بیمارستان خیلی هاشون جوابتو نمیدن میگن بیا مطبم

وقتی میری مطب باور نمیکنی این همون دکتر بیمارستانِ!!!

یه تعدادشون تو بیمارستان اصلا اعصاب ندارن

باز مقصر ماییم که اینا تو بیمارستان دارن کار میکنن! 

فقط دلشون میخواد با پا بزنن و از مطب بندازنت بیرون! 

یکسری هاشون هم حوصله حرف زدن ندارن

دکتری که پیشش میرم همیشه مطبش میرفتم کارم فوری بود رفتم کلینیک

ویزیت کلینیک هم 55تومن بود رایگان نبود

بهش گفتم من روزی شش تا سولفاسالازین میخورم شش ماهه و بیماریم خاموشه

گفت پروندت جلوم نیست نظر بدم، تو کامپیوترش پروندم هست

مدارکم و دادم بهش اخرین کلونوسکوپیم نگاه کرد گفت کی گفته تو سولفاسالازین بخوری؟! 

تو نباید بخوری!!! گفتم خودتون گفتید 

سرم داد کشید خانم من میدونم یا شما

شما دکتری یا من! 

لحنم خیلی اروم بود و لحنش خیلی تند بود

گفتم اقای دکتر شما خودتون بهم این قرص و دادید

هربار میرم مطب فقط میگه برو مثل قبل دارو مصرف کن به سلامت 

یه نسخه مینویسه 

هرچی بهش میگم هم میگه عوارض داروتِ دارو رو قطع نکن سرجمع سه دیقه تو مطبشم 

خلاصه گفت شما التهاب نداری! کولونوسکوپی قبلیم و نشون دادم گفت اینجا التهاب داشتی برو شش تا بخور! 

گفتم اقای دکتر من دقیقا مشکلم چیه؟  

گفت من وقت ندارم اینجا به هر بیمار توضیح بدم 

پزشکان محترم بیماری که به شما مراجعه کرده آشفتست

بیمارِ! حال جسم و روحش خوب نیست

شما رو ناجی خودش میدونه و فکر میکنه که شما میتونید نجاتش بدید 

وقتی با رفتار های نپسندیده و نسنجیدتون هرچی دلتون میخواد بهش میگید غرقش میکنید! 

ناامیدش میکنید

یه بیماری مثل بیماری من که بیماریش رابطه مستقیم با اعصاب و روان داره 

حرف های شما برخورد شما قشنگ یک هفته تمام انرژی من و ازم میگیره

متنفر میشم از همه چی 

به من میگید درمان و قطع نکن هربار از پیش شما میام یک هفته درمان و قطع میکنم! 

شمارو به مقدسات قسم با ما مثل انسان برخورد کنید ما برده های شما نیستیم

یه مهندسی معکوس داشته باشیم میبینید که پول شما از ما میرسه!!! 

اگه ما بیمارها نباشیم شما حقوقی نخواهید داشت درآمدی نخواهید داشت با عرض پوزش! یکم حرفم سنگین بود به سنگینی تمام زخم هایی که از دکترا خوردم

اگر دکتر خوبی هستید خوشبحالتون خدا بهتون طول عمر بده

اگر دکتر بدی هستید وای به حالتون خدا یکی مثل خودتون سر راهتون بذاره

 

پ ن:تو بیان دانشجو پزشکی کم نداریم الحمدالله 

حرف هام و به خودتون نگیرید اینها رو نوشتم که شما مثل اونها نشید

و نخواهید شد ان شاء الله 

 


تجارتی به نام بیماری

احساس میکنم بیماری ماها شده منبع درآمد برای خیلی ها

پزشکا هیچ تلاشی برای بهبود هیچ بیماری ای نمیکنن

فقط علم پزشکی تلاش کرده بیماری هارو کنترل کنه

اونم خیلی جاها موفق نبوده!

یجارو کنترل میکنن صدجای دیگه رو از کار میندازن!

حتی اونهایی که به اسم طب سنتی و اسلامی دارن کار میکنن باز درمان نمیکنن!!!

اگه ماها درمان بشیم اونا بیکار میمونن!!!!

تو این چندسال نشنیدم بگن داروی درمان یه بیماری کشف شده

بقول اقای دکتر تنها بیماری که درمان داره سرما خوردگیِ!

خدا خیر بده اونی که دارو سرماخوردوی و کشف کرد وگرنه خدا میدونه سالانه چند نفر سرطان سرماخوردگی میگرفتن و براثز سرماخوردگی از دنیا میرفتن!!! 


مرگ موشی به نام دارو

اوایل که از کهیرهایی که میزدم و خارش های وحشتناکم خسته شده بودم... 

که فهمیدم عوارض داروهامِ و طبیعیه

بعد از مدتی معده درد گرفتم دکتر گفت مهم نیست عوارض داروِ 

سر درد های وحشتناکی میگیرم دکتر میگه عوارض داروِ

داروهات و قطع نکن

یکی دو ماهی هست مفصلام کلا درگیرن

که فهمیدم اینم از عوارض داروِ!!!

به دکتر میگم این داروها فایده ای هم دارن؟

درمان میکنن بیماریم و؟ 

با قاطعیت گفت نه!!!!!

این دارو پیشگیری میکنه از سرطان!!!!

همه درد و مرض هارو بگیرم تا شاااید سزطان نگیرم در اینده!!!!

مدتی بود زبونم زخم میشد و شکاف برداشته زبونم

خیلی وحشتناک طوری که اب میخدرم انگار دارم اسید میخورم!!!

که امشب تو گوگل سرچ کردم علت این زخم های زبونم و بفهمم 

همش نوشته بود سرطان دهان

رفتم یه سری زدم عوارض قرصی که 6ماهه دارم روزی 6تا میخورم و چک کردم

فهمیدم این زخم هم عوارض همین قرص کوفتیِ

 

حالا نوشته عوارض چندانی وارد نمیکند! 

بیا بُکُش راحتمون کن خجالت نکش!!!!!!

باورتون میشه من همه علائم و دارم! 

میخواستم این و استوری کنم پشیمون شدم

گفتم درد دلم و اینجا بنویسم یکم سبک شم

از فردا میفتم دنبال این علف های گیاهی

میدونم اوناهم درمانم نمیکنن 

اما اینم نیدونم که حداقل بقیه جاهارو داغان نمیکنن

بدجور کم اوردم

درد روی درد... 

نیشه یه بار دیگه فقط یه بار دیگه خودم و سلامت ببینم

خدایا این انتقام الهیِ یا امتحان الهی؟ 

 


دردهای مشترک، روزهای سخت!

همه ما آدما یه روز شکست خوردیم،نابود شدن آرزوهامونو با چشمامون دیدیم،از طرف کسی بی مهری دیدیم که تمام محبتمون رو ریخته بودیم به پاش،از نزدیک ترین آدما و عزیزترین آدما کاری ترین و عمیق ترین زخم ها رو خوردیم،یه شبایی آرزو کردیم کاش هیچوقت فردایی نباشه،رئیسمون بدون اینکه اشتباهی کرده باشیم سرزنشمون کرده،دنیا بی اینکه مقصر باشیم ازمون تاوان گرفته،یه اتفاقایی باعث شده از زندگی ببریم،یه خبرایی اشکمونو تا جایی در آورده که نفس برای کشیدن کم آوردیم....
زندگی  همه ما پر از همین چیزاست
پر از اتفاقای گاهی بد
روزای بسیار سخت
شبایی که چند سال طول کشیده تا سحر بشه
روزایی که از فرط غم زیاد مثل شب سیاه بوده.
مهم میدونی چیه؟؟
اینکه  برسی به این باور که
به جز تنِ خودت
تنِ خیلیای دیگه هم زخمیه
به جز روحِ خودت روح خیلیا هم خستس
اینکه به جز تو هزار نفر آدم بغضای اشک نشده دارن
دردایِ حرف نشده
دردایی که اونقدر آزار دهندست که حتی حرف زدن ازشون هم چیزی از بار سنگینی که رو شونه هات گذاشته کم نمیکنه.
وقتی برسی به این باور که تجربه هایِ تلخی که تو داشتی رو خیلی آدمای دیگه هم داشتن؛
کمتر زخم زبون میزنی
کمتر رفتارای آدمارو به دل میگیری
کمتر از ظاهر آدما تا ته زندگیشون رو قضاوت میکنی
کمتر مدام با حرفای با نیش و کنایه زندگی رو براشون تلخ میکنی
کمتر دلیلِ اشکاشون میشی
کمتر باعث میشی آدما فکر کنن چقدر بدن،کمن، اضافه ان برای دنیا.
فقط کافیه حس کنی اون زخمایی که رو تنته
دیگرانم دارن و باهاش دست و پنجه نرم میکنن
اونوقت یکم مهربون تر رفتار میکنی
بیشتر دوستشون داری
کمتر به این فکری که چه جور کاراشونو تلافی کنی
و چه جور یه زخم جدید به زخماشون اضافه کنی...


شب اول محرم رفیقتم با خودت ببر

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین

همیشه از بچگی دلم میخواست وقتی میرم مسجد یا هیئت با دوستام برم

میرفتم دنبالشون، مامان بزرگ ساره مخالف بود

زمانی که ماه ده سالمون بود محرم تو زمستون بود.. 

اون موقع هم زمستون ها برف میبارید و یخ بندون بود مخالف بود خلاصه به زور میرفتیم

ماریا هم محرم میرفت مسجد خودشون ولی چندسالی حس میکنم اومد مسجد ما

یادش بخیر مسجد هارو گرو کشی میکردیم😅

مسجد ما و مسجد شما و این صحبت ها... 

تو محله ما سه تا مسجد بود و هست به فاصله صدمتری!!!

دیروز به ساره گفتم بیا بریم هیئت گفت کجا میری ... دلم سخنرانی های شیخ... و میخواست گفتم هیئت محبین گفت اوووووو اونجا خیلی دوره خودتون برید... 

اومدم خونه و دلم نیومد... گفتم یه هیئت نزدیک تر بریم ولی جمعیت بیشتری بریم 

زنگ زدم و گفتم ساره بخاطر تو محبین نمیریم میریم شهدا  .... ولی تو هم بیا

گفت راستش من لاک دارم....

گفتم چه اشکالی داره قشنگی هیئت به این تفاوت هاست

گفت چادر ندارم گفتم من بهت میدم... 

بعد وفت نه آلاء زشته وقتی لاک رو ناخنمِ چادر سر کنم در شأن چادر نیست

گفت بهم نمیخندن مردم؟! بگن با چه وضعیتی اومده

گفتم نه پاشو بیا... 

گفت پس من میرم خونه خودمون لباس مشکی میپوشم بیاید دنبالم از اونجا بریم 

خونه جدیدشون چندتا کوچه بالاتر از ماست... 

رفتیم دنبالش با محمد 

یه مانتو جلوباز پوشیده بود از زیرش بولیز و شلوار لی لوله تنفنگی

محمد گفت آلاء این میخواد این وضعی بیاد؟

یه اخمی بهش کردم و گفتم چه اشکالی داره؟ ؟ 

یکم فکر کرد و گفت، هیچی.... 

رفتیم هیئت و یکم چپ چپ نگاه کردن یکی دونفر... 

وقتی چراغ ها خاموش شد همه مثل هم شدیم... 

همه روسیاه و دل شکسته 

ساره مثل ابر بهار اشک میریخت... 

چای بعد از روضه کافر را مسلمان میکند...

 

موقع برگشت گفت فردا شب لاکم و پاک میکنم میام... منم گفتم چادر قجریم و میدم دستت باشه هروقت خواستی سرش کن

 


عذاب_کار فرهنگی

یکی از عذاب های من تو دنیا اینه که بخوام با آقایون کار کنم

و جدیدا پی بردم بزرگترین عذاب میتونه این باشه که مسولیت یه گروهی و بهم بدن و زیر مجموعه هام همه اقا باشن و من کوچکترین فرد مجموعه باشم😭

و فردا یه جلسه توحیهی باید بذارم و اقایون و برای کاری توجیه کنم که خودم توجیه نیستم😭

کارهای فرهنگیمون همه ضربتی و جوگیرانست

بهش میگم من خودم توجیه نیستم میگه توکل کن به خدا... 

خدایا من و توجیه کن در رویای صادقه

 

صبح نوشت:تا صبح خواب جلسه دیدم و دو تا ایده هم اومد تو سرم😅


دعا کنید

زندگیم بدجور گره خورده بهم!!!

به جنون دارم میرسم

دعا کنید برام.... 

شدیدا نیازمند یه زیارتم یه درد دل با کسی که قضاوتم نکنه  درمون بشه برا زخمای دلم.... فقط خودش ارامشمِ

 


سختی

مرا چندان به سختی دچار مکن
که بزرگی و سرزندگی‌ام را از میان ببرد ..

#صحیفه_سجادیه


فقط یه آرزو دارم

خدایا از صمیم قلبم آرزوی شهادت دارم... 

زندگی جز رنج و درد برای من چیزی نداشت... 

من خسته ام خواهشا شهیدم کن... 

اللهم عجل وفاتی بحق الحسین

دیگه دلم نمیخواد تو دنیا بمونم


چارچوب

هرکسی برای خودش چارچوب هایی داره و این چارچوب ها براش مهمه!

یکی از مهمترین چارچوب ها برای من صمیمیت با جنس مخالفِ

هیچوقت دلم نمیخواد با یه اقا صمیمی بشم!!!

نه اینکه قربون صدقش برم! اینکه من و جای شما تو صدا کنه از نظر من احساس راحتی میکنه! هیچوقت هیچ مذکری و تو صدا نزدم!!!! همیشه خیلی محترمانه صحبت کردم و این توقع رو هم دارم که مثل خودم باهام برخورد کنه!

و نقض این قانون و بی احترامی به خودم میدونم

با برادرشوهرم تو یه خونه زندگی میکردیم و الان هم تقریبا هر روز باهمیم!!! ولی تا بحال نه به اسم صداش کردم و نه مفرد!!!

این افتخاراتم نیست، چارچوب های منه

و کسی بخواد صمیمی بشه بی احترامی ای نمیکنم با حفظ احترام از اون شخص فاصله میگیرم و کاری میکنم خودش بلاکم کنه😂

خداروشکر از اون ادم عوضی ای هم که قبلا راجبش حرف زدم دیگه خبری نیست و کاری به کارم نداره. انقدر بی محلی کردم و پیام هاش و نخونده حذف کردم فهمید ه داره وقت خودش و هدر میده... 

من تخس نیستم، ولی با جنس مخالف ترجیح میدم یه دختر مغرور باشم!

اقایونی بیان اونهایی که به وبشون سر میزنم قابل احترام هستن، با این که چندسال به وب هم سر میزنیم ولی الحمدالله صمیمیتی به وجود نیومده و این نشونه شخصیت و اصالتشونه، ممنون. 

به چارچوب هم احترام بذاریم😊

 

 


صرفا جهت خالی شدن مغز

نمیدونم چرا اصلا حس و حال وبلاگ نیست دیگه

انگار حوصله حرف زدن هم ندارم

دلم میخواد یه پست بلند بالا بنویسم از ادم های مذهبی گله کنم

اما حسش نیست، فقط تو یه جمله بگم خلاصه همه حرص هام و!!!

اگر جامعه شما رو بعنوان یه ادم مذهبی میشناسه، کاری کنید که زینت دین باشید! کارهای شمارو پای دین میذارن ملت!!!

اعصابم یکم خورده این روزها!!!!😭😭😭

از روز عرفه یه بغض سنگین مونده تو گلوم😭

صبحِ روز عرفه دوسانس استخر بودم😭(مجبور بودم) از 9و نیم تا 1تو اب بودم بعد هم نیم ساعت جکوزی😭قشنگ خمار خواب بودم و منگ منگ دعا رو خوندم😭هی روضه خوندن و حس گریه نداشتم، هی دلم خواست با هر فراز دعا گریه کنم کسل بودم! حالا یه بغض تو گلوم داره خفم میکنه نمیترکه😭💔

همه چی دست به دست هم دادن به من سخت بگذره

حتی استخر هم این روزا حالم و خوب نمیکنه و این خیلی وحشتناکِ!!!!

بغضِ خر....

روزهای مسخره و سخت. 

به قلبم معذرت خواهی بسیاری بدهکارم
بخاطر تمام روزهایی که
گرفت،شکست،تنگ شد
و کاری از من بر نمی آمد!
من و ببخش من
Designed By Erfan Powered by Bayan