این مدت که این مشکل برام پیش اومده بود من احتمال وجود سرطان و میدادم
در اصل خودم و اماده میکردم که اگر دکتر گفت سرطانِ تو سرم نزنم
گریه هام و کردم با خودم کلی حرف زدم خودم و اروم میکردم
اینجا از نگرانی هام نوشتم همون حرفایی رو شنیدم که از چندتا از دوستام میشنیدم
بیخود نگرانی هیچی نیست فکروخیال نکن
دوست صمیمیم که روزهای اول میگفت نه بابا هیچی نیست کم خونیه بواسیره
میگفت گله من علامت های من بواسیر نیست میگفت ابجیم میگه حتمن کم خونیه
وقتی جواب کولونوسکوپی و نشون دادم زنگ زد خیلی ریلکس گفت ببین یه زخم تو روده هات داری خواهرم میگه پنجاه درصد سرطانه و خدافظی کردیم
من اون شب مردم با این حرف خیلی بی مقدمه پنجاه درصد احتمال سرطان هست
انقدر نزدیک شده بود بهم و نگرانی هام شروع شده بود
واقعا نگرانی داره الکی نگید نگرانی نداره
درست زمانی که تصمیم داشتم مادر بشم تو ولیمه بدی،قبل بارداری
تمام فکر و ذکرت مادر شدن باشه یهو متوجه سرطان بشی کاخ ارزوهات یه لحظه خراب میشه
امید دادن چیز خیلی خوبیه اما اگه بلد نیستیم نکنیم این کارو
من دنبال ترحم نیستم که اگه بودم پدر و مادر از هر کسی مهربون ترن برای ادم اول به پدر مادرم میگفتم یا پدرشوهر مادرشوهرم که کلی دوسم دارن
به چندتا از دوستام گفتم
سارا که تا جواب ازمایش ها بیاد کل صورتش پر از جوش شده بود از نگرانی به سارا گفتم که هیچی نیست
مریم که گفته بود پنجاه درصد سرطانه گفتم که صد درصد شد
یه گروه کوچیک داریم به دوستام التماس دعا گفتم و بهشون گفتم
ندا بی معطلی اومد پیشم با کلی گلدون خوشگل اومد و کلی بهم انرژی داد
نگفت الکی نگران نباش گفت قوی باش گفت تو از پسش برمیای
ندایی که میگفت من به امام حسین اعتقاد ندارم میگفت برات زیارت عاشورا میخونم و از خود امام حسین کمک میخوام (الهی بدای تو بشم من دختر)
فرشته گفت از کاه کوه نساز،برای خودت (دلم میخواست بگم ریزش مو گرفته بودی زمین و زمان و بهم میدوختی و از بخت بدت گله میکردی و خدارو بنده نبودی حالا به من میگی از کاه کوه نساز)
غزل که ابهر زندگی میکرد زنگ زد و کلی خاطرات خوبمون و مرور کردیم که حالمون خوش باشه در اخر گفت آلاء تو قهرمان زندگی منی هااااا مواظب قهرمان زندگی من باش
عکس العمل ها خیلی متفاوت بود
برای منی که تو بیست و پنج سالگی اوج جوونی همچین اتفاقی افتاد واقعاااا اتفاق غیرمنتظره ای بود روزای اول فقط تو شوک بودم جز شوک هیچی نبود
مثل پسری که یکهو پدر از دست میده و تو شوکه حتی اشکش نمیاد چون باورش نمیشه
من هنوز کنار نیومده بودم با این موضوع نمیتونستم هضمش کنم
اگر خواستید یه روز به کسی دلداری بدید اول خودتون و بذارید جای اون ادم
دنیا رو از نگاه اون ببینید بعد هرچی خودتون دوست دارید بشنوید بهش بگید
یکم دل رحم تر باشیم...