دیوار نوشت های آلاء


مهمونی_مهمون های عزیزم

امروز صبح تصمیم گرفتم مامانینا رو دعوت کنم شام

ما طبقه بالای خونه مامانیم

صبح رفتم و دعوتشون کردم

اومدم و گردو شکستم و آسیاب کردم تا یه فسنجون که غذای مورد علاقه خانوادمونِ بار بذارم

خونه رو مرتب کردم 

حتی اون لباس قشنگم و پوشیدم

مریم میخواست بیاد دیدنم و خرمالوهای باغ و برام بیاره

خرمالوهایی که شبیه ❤️هستن و طعم عشق میدن

من عاشق این میوه بهشتی ام و معتقدم حضرت ادم بخاطر خرمالو از بهشت طرد شد وگرنه سیب که ارزشش و نداشت.. 

خلاصه، مریم اومد و گفتم مهمون دارم گفت کی؟ 

گفتم مامان اینام خندید گفت همچنین گفتی گفتم کیه! 

گفتم حالا درسته نزدیکمن اگر از راه دور میخواستن بیان حساب بود!؟ 

مامان اومد به جمعمون اضافه شد و کلی حرف زدیم و خندیدیم، مریم و راهی کردم

داشتم ظرفای شام و اماده میکردم که بهترین ظرفام و دراوردم مامان میگفت حیفه! گفتم مامان از شما عزیزتر مگه برای من هست تو دنیا؟! 

برنجم و مثل همیشه تو قالب ریختم و سفره رو تزیین کردم 

مامان میگفت این کارا برای چیه، خودت و خسته نکن

میدونم بخاطر خودم میگه که خسته نشم

اما من داشتم برای عزیزترینام تدارک میدیدم

همه از طعم غذا تعریف کردن، داداشم میگفت تو همیشه غذاهات خوشمزه میشه یه طعم خاصی داره!!!! واقعا با تمام عشق غذارو میپزم و اون لحظه فقط به این فکر میکنم که هرکس این غذارو خورد لذت ببره... و از نظر خودم خیلی به اون حدی که میخوام نمیرسن و هربار که غذا میذارم به این فکر میکنم سری بعد چی کار کنم بهتر بشه، و لذت بیشتری ببرن از غذا! 

بعد شام هم برای مامان و بابا میوه پوست میگرفتم و تو بشقابشون میذاشتم، به بابا فکر میکردم که تمام موهای سرش سفید شده!!! کی انقدر سنت بالا رفت بابا!!!! 

به دستای مامان نگاه میکردم و نفس نفس زدناش

وقتی به نفس کشیدن مامان دقت میکنم دق میکنم!! 

خیلی خوشحال بودم و خداروشکر میکردم که سایشون مستدامِ

فقط صد حیف که گاهی ادم بزرگترین نعمت های خدارو نمیبینه!!!! انقدر وجودشون همیشگیه که خیالمون راحته!!! 

تا هستن باید خومتشون و کرد خوشحالشون کرد....

یه روزی قطعا حسرتش و میخوریم که اون موقع سودی نداره

شاید هم اونا حسرت مارو بخورن!!! شاید زودتر رفتیم

ولی قطعا خاطرات خوب ساختن با پدر مادر باعث میشه یه لبخند روی لبات بمونه... 

مثل من که الان لبام داره میخنده و خوشحالم امشب و کنار بهترینام با کمترین امکانت خوش گذروندم

الهی همه پدرمادر ها تنشون سلامت باشه

قلب مامان منم خوب بشه.... وقتی به قلبش فکر میکنم قلبم وامیسته!!!! به قلبی که خیییلییی نامیزون میزنه به موی رگهای بدنش که دونه دونه میترکن بخاطر مصرف زیاد وارفارین 15ساله در حال مصرفِ.... خدایا خودت هوای قلب مامان مهربونم و داشته باش

الهی پدر مادر هایی که اسیر خاکن روحشون شاد باشه

تا هستن قدرشون و بدونیم و نوکریشون و کنیم.... 

خدایا صدملیون بار شکر 

بخاطر وجود پدرمادری که از بچگی مراقبم بودن و یادم رفت شکر‌شون و بجا بیارم... 

خدایا هزاران هزار میلیارد بار شکر که تو رو دارم

صدهاهزار میلیارد بار شکر که بهم عنایت کردی و اجازه دادی شکرت و به زبون بیارم

میدونم شکرگذاری خودش یه نعمت به حساب میاد

خوشحالم محروم نشدم از این نعمت

بخاطر همه اتفاقات خوب دنیا شکر.... 

 

دوسسسست دارم❤️❤️❤️❤️❤️❤️

وقتی مامانم که محبتش یه ملیونم محبت تو نیست انقدر عاشقشم تو که از مامانم خیییلییی مهربون تری باید برات بمیرم که😍😍😍

​​

خوبه خوشحالین:)

خداروشکر...
تو این زندگی ماشینی م پیش میاد عمیقا خوشحال باشیم
عادت کردیم غصه هارو بولد کنیم!!!!.
خوشحالی هام و فریاد میزنم یادم بمونه موقع ناراحتی یادم نره این روزهارو... ان شاء الله 

به امید خودش :)

و خدایی هست مهربان تر از حد تصور....
کاش تصوراتمون قد بده.... 
محبت کردن و محبت دیدن باعث میشه ذره ای از محبت خدارو درک کنیم

اوهوم :)

....

بکم فلسفیش کنم؟ :)))

خدا که تصویر نیست بشه تو عالم تصورات پیداش کرد:)

حتی اگه تصوراتمون تا خود خدا هم قد بده:)

یکمم پارادوکس چاشنیش کردم:)

بیخیالش:)

مهربونیش و تصور کردم😊
مهربونی خدا رو که میشه تصور کرد...
با محبت مادر و دختری ذره ای از محبت خدا رو میشه تصور کرد.. 
اگه مهربونی و رحمت و  به ذات خدا ربط ندید😊! ذات و صفت و اینا

یچیزی گفتم حالا:)

شب بخیر:)

منم اومدم فلسفی جواب بدم😊
عاقبتتون بخیر

خدا حفظ کنه پدر و مادر رو

ممنون، همچنین

سایه شون مستدام ایشالا

تا باشه از این مهمونیا:)

با من باشه دلم میخواد 366روز سال مهمون داشته باشم
خدا مادر نازنینتون و براتون نگه داره
پدر بزرگوارتون هم روحشون قرین رحمت حق

انشالله سایشون تا دلشون میخواد بالا سرتون باشه

ان شاء الله تا قیامت😊

ن خخ نه دیگه شما نمیتونین بگین باید خودشون بگن خخخنوشتم تا دلشـون میخواد

اونا دلشون میخواد همیشه باشن دیگه😊
بابام که همیشه میگه ارزو دارم عروسی نوه هام و ببینم
قطعا دلش میخواد بچه های نوه هاشم ببینه
و صددرصد دوست داره بچه های نوه هاشم ببینه
خدا طول عمربا عزت و سلامت به همه پدرمادرا عنایت کنه

انشاالله همیشه سلامت باشن.

یه سوال.مگه با پدر و مادرت تو یه ساختمون زندگی میکنید؟؟

من فکر میکردم اونا همدان هستن و شما تو یه شهر دیگه با خانواده شوهرتون تو یه ساختمون هستید!!!

اصالتمون برای همدانِ اجدادمون😊😊
من یکسال با خانواده همسرم زندگی کردم تو یه خونه
یکی دوسال هم هست مستاجر پدرمم و با پدر مادرم تو یه ساختمونم

:/ ماشاالله چه با حوصله :/ خخخ من که ار خدامه عزراییل همین العان در خونه رو بزنه

ادم هرچی بزرگتر میشه وابستگی ها‌ش به دنیا بیشتر میشه 

به به خانم کدبانو :)

خدا حفظشون کنه

بهاربهار بهار
از کی میخوام بهت بگم شبکه اموزش ساعت 15:15دیقه اخ جون کارتون داره
تام و جری هم پخش میکنه هربار میبینم یاد تو میفتم 
خدا پدرمادرت و برات نگه داره گلم

عهههه آخیییی چه خوب...من همش فکر میکردم اونا تو یه شهر دیگه هستن.

یه سال اول زندگی اینطور بود ولی بعدش نه
البته یه حسنی داره اینجا و معایب خودش هم داره
اینکه مستقل نمیشیم!!!! 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
به قلبم معذرت خواهی بسیاری بدهکارم
بخاطر تمام روزهایی که
گرفت،شکست،تنگ شد
و کاری از من بر نمی آمد!
من و ببخش من
Designed By Erfan Powered by Bayan