پنجشنبه ۱۲ مهر ۹۷
همیشه اولین ها سخته
اولین روزهای بیماری هم از اون سختی هاست
از یک شهریور این مشکل برام پیش اومد باورم نمیشد و امید میدادم که مشکل خیلی جدی نیست و خوب میشم و این حرف ها یکم هم به شدت بیماری فکر میکردم که شمام با چماق میفتادید به جونم:)
مهمترین چیز تو برخورد با مشکلات وجود شیطان و قبیلش هست
به تمام نیروهاش دستور میده بیان و از پا درت بیارن
حسابی با خدا درگیرت میکنه و تو گوشت میگه به خدا بگو چرا من؟؟؟
هیچوقت جرات نکردم این سوال و از خدا بپرسم
مگه من کی ام!!!!!چرا من نه!!!چرا برای کس دیگه باید پیش بیاد!!!!
از من بدترها انقدر هستن هربار چشمام و بستم یاد از خودم بدترها افتادم
و امشب سه بار وضو گرفتم نماز مغرب بخونم هر سه بار اومدم بخونم روده هام اجازه نداد
اخر سجاده رو جمع کردم و زدم زیر گریه و گفتم خدایا حتی نمیتونم نماز بخونم
شیطان پیروز شد و دوتا چایی ریخت باهم بخوریم تو این حال و هوا بودم که یاد یه جمله افتادم از یه شهیدی
تو گوشم گفت بچه ها اگه شهر سقوط کرد اجازه ندید ایمانتون سقوط کنه
باید صدای ممد جهان آرا باشه نیم ساعت مونده به نیمه شب شرعی نمازم و میخونم و
میگم تو این شرایط ایمان داشتن هنره
شیطون میاد که مغرورم کنه و بگه خیلی بنده خوبی ام میگم جان مادرت برو بذار تنها باشم...