دیوار نوشت های آلاء


کفش هایش

صغرا خانوم خوب می دانست بهترین تهدید برای ما بچه‌های تنها رها شده از 10 صبح تا 10 شب، این است که چادر مشکیش را از توی کمد بردارد، بازش کند، بیندازد سرش و بگوید من رفتم. همین کافی بود که ما به گریه بیفتیم، گوشه چادرش را بگیریم که تورو خدا نرو. بعد فرق نمی‌کرد کدام یکیمان چادرش را گرفته بود، آن یکی می‌دوید می‌رفت سراغ کفش‌هایش. کفش‌های صغرا خانوم روزی چند بار قایم می‌شد: زیر مبل، توی ظرف نان، پشت یخچال یا توی کیف سامسونت بابا که قفلش خراب بود. حالا محال بود ما را بگذارد برود ولی همین که برای چند لحظه باورمان می‌شد رفتنی است و همین که نمی‌رفت و کفش‌ها را از زیر بالشت می‌کشید بیرون و قربان صدقه‌مان می‌رفت داستان گریه‌دار خوش‌پایان ما بود. فکر می‌کردیم ما نگهش داشته‌ایم. فکر می‌کردیم کفش‌ها ما را نجات داده‌اند.بعدها خیلی پیش می‌آمد که کفش‌های مهمان محبوبمان را قایم کردیم، کفش آدم‌هایی که دوست داشتیم بمانند! آدم‌هایی که یک بار و دوبار مهربان می پرسیدند کفش‌ها کجاست! آدم‌هایی که قول می‌دادند زود برگردند! آدمهایی که به بابا اصرار می‌کردند که نه،نه، خودش می‌دهد، پسر بزرگ عاقلی است، خودش الان می‌رود کفش‌ها را می‌آورد. بعد وقتی کفش‌ها را آرام از پشت در می‌کشیدیم بیرون، کسی مهربان نبود، کسی قربان ما نمی‌رفت، کسی از رفتن پشیمان نمی‌شد. یک جایی ما این واقعیت را فهمیدیم که صغرا خانوم رفتنی نیست، خودش رفتنی نیست، کفش‌ها هیچ کاره‌اند. از یک روزی به بعد که تاریخش جایی ثبت نشده ومن هم یادم نیست، ما دست به کفش هیچ کس نزدیم. هرکس رفت خداحافظی کردیم. از یک جایی به بعد پیش دستی کردیم. وسط جمله‌اش گفتیم خداحافظ و کفش‌ها را جلوی پایش جفت کردیم در را که بستیم بعد اگر گریه‌مان گرفته بود گریه کردیم یاد گرفتیم برای چند دقیقه یا چند روز بیشتر خودمان را خراب نکنیم، خودمان را کبود کنیم از گریه بعد رفتنش، اما دست به کفش‌ها نزنیم. از یک جایی به بعد کبود هم نشدیم

ما این‌طور آدم‌هایی شدیم

پ ن:متن از من نبود ولی دقیقا حرف دلم بود...میخواستم خودم مثل همین بنویسم گفتم اضافه کاریِ!

چقد خوب بود
نمیدونم چرا اشک تو چشمام جمع شد...

الهی فدای چشمات چشم قشنگ
خیلی خیلی دوست داشتم این پستو...

منم همینطور
خوشگل بود

خوشگل خوندید
سلام دستت خوب شد؟ 
سلام عزیز دلم
دردامـکمـشده ولی از بین نرفته
انشالله از بین میره 
فعلا بستم 

جمعه ۳۰ فروردين ۹۸ , ۱۵:۴۱ گل بارون زده بهاری
خدا بهت شفا میده 
مطمئنم..
منم امیدوارم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
به قلبم معذرت خواهی بسیاری بدهکارم
بخاطر تمام روزهایی که
گرفت،شکست،تنگ شد
و کاری از من بر نمی آمد!
من و ببخش من
Designed By Erfan Powered by Bayan