دوشنبه ۲۴ مرداد ۰۱
امشب بدون هیچ فکری به قلبم اجازه میدهم هرچه که میخواهد بنویسد
خسته ام
خسته از ناملایمتی ها
از ادم هایی که خواستن ترحم نکنند اما تیغ تیز بی معرفتی را کشیدن بر روح خسته ام
من که هیچوقت هیچ انتظاری از احدی نداشته و ندارم
انتظار کمک نداشتم
اما ساده ترین نیازهای یک انسان انتظار درک شدن و انتظار یک اغوش امن مثل اغوش مادر برای فرزند ترسانش
انتظار شنیده شدن
کسی باشد که بشنود خسته نشود از شنیدن
هیچ نگوید، حرفی نزند فقط بشنود
گاهی ادم ساده ترین چیزها را هم ندارد
دلم میخواست یک بار جمله من کنارتم نترس را از کسی بشنوم
و دلم غرق در شجاعت شود و ادامه دهم
دوست داشتم سرم را روی شانه ی امنی بگذارم و با خیال راحت بدون هیچ حرفی ساعت ها گریه کنم و نوازش شوم
مانند مسافری هستم که در کویر فرسنگ ها بر روی شتر مسیری را طی کرده و به مقصد هم نرسیده در بیابان راه گم کرده
در تاریکی شب اضطراب وخستگی توانش را گرفته
ترس از دنیای ناشناخته ترس از راه زن ها تنها و بی یاور
هیچ تکیه گاه و پناهگاهی ندارد
شبی که صبح نمیشود
دلم کورسوی امیدی میخواهد
نور میخواهد، همسفر میخواهد
دلم بودن میخواهد
همیشه خودم بار همه نیاز هایم را به دوش کشیده ام
انجا که دلم اغوش میخواست خوپم بودم که خودم را در اغوش کشیدم، خودم بودم که گوش دادم حرف زدم خودم گفتم من کنارتم نترس...
این روزها انگار خودم را در میانه ی راه گم کرده ام...
مسیر سختی را امده ام توان ادامه دادن ندارم
پ ن: من به معجزه دعاهای شما ایمان دارم
اگه هنوز گذرتون به این دیوار نوشت های متروکه میفته برای حال دل خسته و مضطر من دعا کنید لطفا