يكشنبه ۲۹ خرداد ۰۱
اینجا هم خودم و بخوام سانسور کنم که نمیشه
یکم دلگیرم این روزا
ولی ترجیحا وقتم و با کسایی میگذرونم که حوصله این حال دل گرفتم و داشته باشن
میدونم خوب میشم...
تروما های مختلفی و پشت سر گذاشتم واقعا
حس میکنم وسط یه طوفان بودم روی یه تخت چوب
امید بود که نگهم داشت، خدا بود که منو به ساحل رسوند
خانم دکتر رسولی بود که دستم و گرفت
الان رسیدم به ساحل هنوز نفسم سرجاش نیومده
انگار به یه جزیره ناشناخته رسیدم
خودمم برای خودم غریبم
یه دنیای جدیده
درس و خیلی جدی گرفتم، با تمام توان میخونم
تو طول ترم نخوندم، گذاشتم شب امتحان
پشت سر هم روزی دوتا امتحان دارم
از امشب یه برنامه ریزی منسجم باید داشته باشم
بشینث بخونم، دلم میخواد یه روانشناس باسواد باشم
خیلی دلم میخواد مثل خارجیا پژوهشگر بشم
تو ایران که نمیشه پژوهشگرشد
دوست دارم برم کار پژوهشی و درمانی انجام بدم
چقدر رویا تو سرم دارم
فعلا همه تلاشم و میذارم روی درس
مسئله ای که ذهنم درگیرشه همینجا چال میکنم
ادم ها چقدر میتونن خودخواه و نامرد باشن؟! خدای بزرگ!