يكشنبه ۲۹ مهر ۹۷
زندگی من به دوقسمت تقسیم میشه
قبل از مریضی بعد ازمریضی
دقیقا یک هفته قبل از،شروع شدن بیماریم رفته بودم پیش روانشناس
گفتم میخوام این قسمت از خاطراتم و فراموش کنم
میخوام بیشتر از زندگی لذت ببرم
و کلی خواسته از خودم داشتم
دقیقا بعد از مشاوره مریصیم عود کرد و حالم هر روز،بدتر شد
تشخیص اولیه سرطان بود و بعد گفتن ibd دکتر الان مشکوک شده بهم
و دوباره قراره کولونوسکوپی و اندوسکوپی و تیکه برداری و خودش انجام بده
اما من چه فرقی کردم!
الان خیلی چیزها برام مهم نیست
چند روز پیش رو میزیِ گرون قیمتم که همیشه مواظب بودم نیفته افتاد و یه گوشش شکست واقعا برام مهم نبود حتی نگفتم حیف باشی
جز افراد خوش هیکل بودم و شش سال وزنم و ثابت نگه داشتم با قد بلندم و الان هر روز در حال اب شدنم و مهم نیست
بخاطر پوست صافم خوشحال بودم و خیلی نیاز به لوازم ارایش نداشتم
و این روزها صورتم پر از جوش های ریز شده که کم کم دارن شکوفا میشن
موهای بلندم گوله گوله داره میریزه و این هم مهم نیست
این روزها به یه بی خیالی خاصی رسیدم.
نه اینکه ناامید شده باشم
نه
رسیدم به اینکه واقعا هیچکدوم از اینها مهم نیست
پوست و مو و اندام و وسایل همه و همه ابزارن
شاید گاهی ابزار شیطان باشن تا تورو سرگرم دنیا کنن
این روزها سر به زیر تر شدم
چون درک کردم که دنیا بازیچه ای بیش نیست
شاید خدا خواست تو اوج جوونی من به این فهم برسم...
امیدوارم این همه سختی و مریضی من و از خدا دور نکنه
غر غرهام و نشنیده بگیر که گاهی واقعا کم میارم
الانم شاید کم اوردم اینهارو گفتم...
پ ن:هیچکدوم از چیزهایی که پیش مشاور مطرح کردم الان واقعا برام مهم نیست....
منظور از الان بعد از بیماری
همه این اتفاقات از یک شهریور افتاد