دوشنبه ۱۹ آذر ۹۷
یه روزی یه جایی نوشتم ارزو دارم سکوت تولدم و پسنچی بشکنه
زنگ در و بزنه بگه نامه داری ...
ارزوم و خوند با قلب دریایی و بزرگش بدون اینکه من و بشناسه ادرسم و گرفت و روز تولدم ارزوم و براورده کرد
و پارسال تنها کادویی که روز تولدم گرفتم از این دوست ناشناس بود
یکسال گذشت و شدیم بهترین دوست های هم
تو غم و شادی کنار هم بودیم نه حضور حقیقی حضور ناملموس...
مثل یه خواهر کوچیک شد برام و مثل خواهر شدم براش
انقدر مهربون و خوش قلبه که این روزا که یکم دید حال دلم ناکوکه باز قدم برداشت برای شادی دلم
مشخصه همچین دختری تربیت شده دست مادری مهربون تره
مامان فاطمه که اصلا من و نشناخته و باهم حرف نزدیم برای یلدا برام دکوری خوشگلی بافته و فرستاده😍😍😍
من به فداش
وقتی رفته بود مشهد برام سوغاتی گرفته بود ...
تو تک تک لحظه هاش به یادم بوده
حتی سیب هایی که خشک کرده بود و برام فرستاده😍
بعضی ها از جنس نورن
وجودشون مثل الماس میمونه هیچ شیشه خورده ای ندارن
دوست وبلاگی و دوست داشتنی و عزیزتر از جانم فاطمه عزیزم
ارزو دارم بیام رشت نه بخاطر دریا و شهر زیباش فقط بخاطر دیدن روی گل تو😍
این هارو برای یلدا برام فرستاده😍http://poshteabrhayesiyah.blog.ir